-
بازآمدم بازآمدم از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدمشاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم
چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدمآن جا روم آن جا روم بالا بدم بالا روم
بازم رهان بازم رهان کاین جا به زنهار آمدممن مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدممن نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدمما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آن جا بیا ما را ببین کان جا سبکبار آمدماز چار مادر برترم وز هفت آبا نیز هم
من گوهر کانی بدم کاین جا به دیدار آمدمیارم به بازار آمدهست چالاک و هشیار آمدهست
ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدمای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی
کاندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدممولانا
-
-
پنج وارونه چه معنا دارد ؟
خواهرکوچکم این را پرسید!
من به او خندیدم.
کمی آزرده و حیرت زده گفت :
روی دیوار و درختان دیدم
باز هم خندیدم !
گفت دیروز خودم دیدم
پسر همسایه پنچ وارونه به مینو می داد
آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدمش و با خود گفتم
بعدها وقتی غم ،
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی
پنج وارونه چه معنا دارد
سهراب سپهریخیلی قشنگ بود
واقعا باید اینو با طلا نوشت
ممنون ک به اشتراک گذاشتین -
فااطمه اره خیلی شعر قشنگی هست
-
من دلم میخواهد
خانهای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستانم بنشینند آرام
گل بگو، گل بشنوهر کسی میخواهد
داخل خانه پر مهر و صفامان گردد
یک سبد بوی گل سرخ به ما هدیه کند
شرط وارد گشتن
شستشوی دلهاشرط آن
داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
به درش برگ گلی میکوبم
روی آن با قلم سبز بهار
مینویسم:ای یار
خانه دوستی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاستنیلوفر عاکفیان
@Miss-Flower یاسِ اطلسی مرسی که بیادم هستی..
-
ياد بعضی نفرات، روشنَم می دارد ...!
قُوَّتم میبخشد،
رَه می اندازد !و اجاقِ كُهَنِ سردِ سَرايم ،
گرم میآيد از گرمیِ عالی دَمِشان !نام بعضی نفرات ،
رزقِ روحم شده است !وقت هر دلتنگی ،
سويشان دارم دست !جرئتم می بخشد، روشنم می دارد ...!
#علی _ اسفندیاری
-
همچو گل بر چمن از باد مَیفشان دامن
زانکه در پای تو دارم سر جانافشانیبر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب
وصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی...ایهام تقدیم ب رفیق عزیزترازجان..
باآرزوی موفقیت برای شماوتمامی اهالی این مکتب مقدس..
گلیاس -
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار
زندگی نیست بجز دیدن یار
زندگی نیست بجز عشق
بجز حرف محبت به کسی
ورنه هر خار و خسی
زندگی کرده بسی
زندگی تجربهی تلخ فراوان دارد
دو سه تا کوچه و پس کوچه
و اندازهی یک عمر بیابان دارد
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم!؟
سهراب سپهری -
در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است
ورنه هرگبری به پیری میشود پرهیزکار -
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم -
این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیدهام
این بار من یک بارگی از عافیت ببریدهام
دل را ز خود برکندهام با چیز دیگر زندهام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیدهام
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیدهام
دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته
من با اجل آمیخته در نیستی پریدهام
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیدهام
من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او
من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیدهام
از کاسهٔ استارگان وز خون گردون فارغم
بهر گدارویان بسی من کاسهها لیسیدهام
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیدهام
در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاک می مالیدهام
مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی من بارها زاییدهام
چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیدهای من صدصفت گردیدهام
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیدهها منزلگهی بگزیدهام
تو مست مست سرخوشی من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بیدهان خندیدهام
من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بیدام و بیگیرندهای اندر قفس خیزیدهام
زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیدهام
در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
صد جان شیرین دادهام تا این بلا بخریدهام
چون کرم پیله در بلا در اطلس و خز می روی
بشنو ز کرم پیله هم کاندر قبا پوسیدهام
پوسیدهای در گور تن رو پیش اسرافیل من
کز بهر من در صور دم کز گور تن ریزیدهام
نی نی چو باز ممتحن بردوز چشم از خویشتن
مانند طاووسی نکو من دیبهها پوشیدهام
پیش طبیبش سر بنه یعنی مرا تریاق ده
زیرا در این دام نزه من زهرها نوشیدهام
تو پیش حلوایی جان شیرین و شیرین جان شوی
زیرا من از حلوای جان چون نیشکر بالیدهام
عین تو را حلوا کند به زانک صد حلوا دهد
من لذت حلوای جان جز از لبش نشنیدهام
خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن
بی گفت مردم بو برد زان سان که من بوییدهام
هر غورهای نالان شده کای شمس تبریزی بیا
کز خامی و بیلذتی در خویشتن چغزیدهاممولانا
%(#5acc95)[طولانی اما شیرین:)]
-
یکی باید باشه که همیشه بهت بگه
در پیچ و تاب زلفت چپ کرده این دل ما -
دوستت دارم ولی این ماهِ دی را
صبر کن
کافه گردی ها بماند
بعدِفصلِ امتحان... -
هوا روشن ،
فضا شادست ،
من اما خاطرم غمگین و جان تاریک .
دلم در سینه تنگی کرد از این شهر گشاده روی
سفر کردم به صحرایی ، نه پُر دور
و نه پُر نزدیک .#مهدی_اخوان_ثالث
-
دلتنگی از آن دردهاییست که همه روزه گریبانِ آدم را میگیرد و رها نمیکند ...
ولی گویی با جمعه ها خصومتِ شخصی دارد ، کینه و نفرتاش را جمع میکند و سرِ دلِ آدم ها فریاد میکشد ...#مژگان_یعقوبی
-
.
برایم شعر بفرست
حتی شعرهایی که
عاشقان دیگرت
برای تو می گویند؛
می خواهم بدانم:
دیگران که دچار تو میشوند،
تا کجای شعر پیش میروند؟!
تا کجای عشق؟!
تا کجای جاده ای که من؛
در انتهای آن ایستاده ام...!#افشین_یداللهی
-
تا نسوزد برنیاید بوی عود
پخته داند،کاین سخن با خام نیست...
گر بپوسم همچو دانه عاقبت نخلی شوم
زانک جمله چیزها چیزی ز بیچیزی شدست...
-
خوشتر از نقشِ تواَم نیست
در آیینهی چشم ...!#هوشنگ_ابتهاج
-
هردفعه نگاش کردم
داشت نگام میکرد
شما بودید عاشقش نمیشدید؟... -
چه شوری بهتر از برخورد برق چشم ها با هم نگاهش را تماشا کن اگر فهمید حاشا کن
3531/9223