از روزای اول دانشگاهت بگو
-
مورخ 29 /11
امروز اولین ارایه پاورپوینت برای درس بیوشیمی واسه گروه ما بود
یه گروه 5 نفره که قرار شد 7 نفره باشه و شیش تاشون از اوکراین برگشتن
اونا خیلی خوب توضیح دادن اما من چون اولین بارم بود و اطلاعات زیادی هم نداشتم نمره گروه 5 نفرمونو اوردم رو 17 :|
استادم گفت چون گروه اول بودین بهتون نمره میدم 19
خلاصه اینکه با اینکه اسلایدای مربوط به خودمو در حد 5 دقه توو خونه دیده بودم :| اما بد نبود :|
پلی ساکاریدها واسه من بود :| هرچی از زیست دبیرستان یادم بود رفتم اونجا گفتم :|چقدم که هول شدم :|
زنگ بعدش بهداشت داشتیم مهمتر از همه اینکه امتحانش تستیه و این عالیه :|
فعلا عملیا این هفته برگزار نمیشه خداروشکر :| وگرنه من الان خونه نبودم :|romisa روزی که دوستم ارائه داشت از استرس شدید فشارش افتاد. دستاش سرد سرد بود، زبونشم قفل شده بود. استاد صبر کرد تا حالش خوب شه ولی بدتر میشد. بالاخره استاد پاشد رفت وسط کلاس و گفت: ببین فکر کن من و اینا(دانشجوها) سیب زمینی هستیم! حالا شروع کن!
یعنی از خنده زمینو گاز میزدیم. دوستم هم بالاخره آروم شد و از اون به بعد وقتی میخواست ارائه بده میگفت: همه سیب زمینی اند، من آرومم
پ.ن: معمولا همه اولین کنفرانسشون با استرس همراه هست. بهتره علاوه بر اسلایدایی که نشون میدی برای خودت توی برگه های کوچیک موارد مهمی که قراره بهش اشاره کنی رو بنویسی تا یادت نره. -
romisa روزی که دوستم ارائه داشت از استرس شدید فشارش افتاد. دستاش سرد سرد بود، زبونشم قفل شده بود. استاد صبر کرد تا حالش خوب شه ولی بدتر میشد. بالاخره استاد پاشد رفت وسط کلاس و گفت: ببین فکر کن من و اینا(دانشجوها) سیب زمینی هستیم! حالا شروع کن!
یعنی از خنده زمینو گاز میزدیم. دوستم هم بالاخره آروم شد و از اون به بعد وقتی میخواست ارائه بده میگفت: همه سیب زمینی اند، من آرومم
پ.ن: معمولا همه اولین کنفرانسشون با استرس همراه هست. بهتره علاوه بر اسلایدایی که نشون میدی برای خودت توی برگه های کوچیک موارد مهمی که قراره بهش اشاره کنی رو بنویسی تا یادت نره.@nogteh :smiling_face_with_open_mouth:
تنها کاری که من واقعا توش خوبم -
حالا که دارین از ارائه هاتون میگین منم بگم
من یه بار ارائه داشتم چند روز قبل اسلایدهاش رو اماده کردم بودم اما به دلم نمی نشست کامل هم نکرده بودم شب قبل از روزی که می خواستم ارائه بدم
برداشتم کلی وقت گذاشتم یه سری اسلاید آماده کردم خیلی خوب شدن ساعت ۵ صبح شده بود تقریبا تا تموم بشه دسکتاپ رو مرتب کردم خاموش کردم یه ۲ ساعتی خوابیدم بعد دیگه رفتم سر کلاس
نوبت من که شد رفتم لپ تاپ رو روشن کردم شارژ نداشتم زدم به برق بعد حالا هرچی گشتم فایل اسلایدها نبود
گفتم ا پس چیشده هر چقد گشتیم نبود
هیچی دیگه گفتم استاد نفر بعدی بیاد تا من اینو حل می کنم
حالا رفتم ته کلاس نشستم چند تا از بچه ها هی راه حل میگفتن پیدا کنم اما همه اونا رو تست کرده بودم خلاصه پیدا نشد اومدم رو اسلایدهای قبلی یکم کار کردم از اونا خوشم نمیومد ناقص هم بودن
دیگ بعدش رفتم ارائه دادم
یکم استرس گرفته بودم
باید هم انگلیسی ارائه میدادیم -
سرکلاس خوابم برده بود اونم ردیف اول قشنگگگگگگ خوابیده بودم
نگو وقتی خواب بودم
استاد اومده بالاسرم که بیدارم کنه دوستام گفتن استاد بیدارش نکنین و این حرفا خلاصه اجازه نداده بودن نگو استاد هم بهش برمیخوره گفته من دیگه این کلاسو نمیام
حالا منم که به شددددت خوابم سنگینه تمام این مدتو خواب بودم
عاغا نیم ساعت آخر کلاس بیدار شدم یعنیی ببییییین اصلا نمیدونستم کجام !
استاد هم یه ریز تیکه میومد دیگه رو اعصاب بود
گفتم مشکل از تایم کلاسه بعد از ظهره آدم خوابش میبره
دیگه قرار بر این شد تایم کلاسو تغییر بدیم صبح باشه -
یادمه اولین امتحانی که رفته بودم پیام نور ... چون من برای کنکور میخوندم اصلا نه کلاس میرفتم و نه کتاب هاشو خریده بودم. فکر کنم درس اصول مدیریت سازمانی یا همچین چیزی بود رفته بودم بعد با استدلال های شخصی خودم :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: شروع کردم به حل کردن سوالا. 40 تا تست بود. توی 10-15 دقیقه تمومش کردم
وقتی برگه رو تحویل میدادم اینطوری نگاه میکردن
:smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat:
:smiling_face_with_open_mouth_closed_eyes: استاده میگفت واییییییی
ولی فکرشو نمیکرد که همش شانسی بود
برای اینکه این حسه بمونه و فکراشون در موردم خراب نشه زود صحنه رو ترک کردم تا غلطا اشکارنشده :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: چون استاد داشت جواب هامو نگاه میکرد. نمره ام شده بود فکر کنم 7.5 و اینا
از 20
یه بار هم ازمون زبان بود. 40 تا سوال رو توی 7 دقیقه جواب دادم :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: دو خانم پشت سرم بودن هی میگفتن به همدیگه برسون دیگه برسون ... منم اخر ازمون بود داشتم نگاه میکردم مراقب کجاس برگه رو تحویل بدم برم. برگشتم عقب رو نگاه کردم. بعد یکیشون فکر کرد میخوام تقلب بدم
گرچه خواهرم گفت تقلب میدادی خب بیچاره هامنم گفتم بیچاره ها خب میخوندن
ولی کلا فکر نکنم ازمونشون مثل مال من بود .خیلی خوش گذشت زبان 15 گرفته بودم از 20 ... اون روز چون درس داشتم عجله میکردم فقط برم خونه درس رو شروع کنم.
بعد اینکه از روزای اول بخوام بگم سه صحنه یادم بود : 1. اولین و تنها جلسه ای که سر کلاس رفتم اون روزش کل محیط دانشگاه پر بود و جالبیش اینجا بود که همگی بلا استثنا 2 نفره نشسته بودن یه پسر یه دختر :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: یه حس عجیبی داده بود ولی نمیدونم چی
شبیه یه چیزی بود اون وضعیت.
-
اون روز کلاس زبان داشتیم استاد هم خانم بود یادمه کلی توی کلاس و کلی بعده کلاس باهم حرف زدیم و گفته بودم که پشت کنکورم و... خیلی استاد خوب و مهربانی بودن -نمیدونم فکر کنم گفتن دخترشون هم پشت کنکور بود :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: داشت سوال میکرد چطوری میخونی و کلاس میری و اینا...
-
یادمه اخرین بار که داشتم از دانشگاه میومدم بیرون که برم خونه یه دختر خوشگلی بود نشسته بود روی نیمکتی تنها ..... من نگاه کردم اونم نگاه کرد یه جورایی با نگاه هاش میگفت بیا بشین کنار حرف بزنیم :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: .... حیف شد خوشم اومده بود ازش ولی چون با خودم میگفتم من تو این دانشگاه زیاد کاری ندارم و میرم و راه جدا میشه پس به نظر میرسه بهتر باشه که این مورد رو بیخیال بشم.
در کل خیلی باحال بود
-
-
خب از روز ثبت نام شروع می کنم ۱۵/۱۰/۹۷
اینجا به خاطر افزایش انگیزه بچه ها می نویسم
تقریبا ۱.۵ نصفه شب خوابیدم :| و ۵.۵ صبح خودکار پا شدم :| هرکاری میکردم از ذوق خوابم نمیومد هی میگفتم سارا حداقل نیم ساعت بیشتر بخواب زیر چشات پف نکنه روز اولی ، هنوز کلی مونده تا بری ثبت نام ولی اخرش دیدم خوابم نمیاد پا شدم
مدارکو روز قبلش چک کرده بودم بچه ها یادتون نره اصل مدرک متوسطه و پیش رو باید ببرید اون ابی و زرده که شبیه لوح تقدیره :|
اونا رو حتما همراه خودتون ببرید
خانومه برگشت گفت پسرایی که گواهی موقتشون مهر نداره باید برگردن شهرشون مهرش کنن یا اصلشو بیارن البته دخترا اشکالی نداره :| (تبعیض به نفع دخترا :|)
خب بگذریم
چه اتفاقایی که نیفتاد :|
من روز ثبت نام با سه تا از دوستام قرار گذاشتم ۴ نفری رفتیم اونروز دانشگاهو گذاشتیم رو سرمونیعنی جایی نبود که نگشته باشیم یا نرفته باشیم توو دانشگاه
از ازمایشگاه بافت شناسی و پاتولوژی که پر میکروسکوپه بگیر تا حتی فناوری اطلاعات که پره کامپیوتره
جالب اینجا بود که دو تا از دوستام خیلی با هم مشکل دارن یعنی وقتی همدیگرو می بینن یکی صورتشو می کنه سمت مشرق اون یکی برمیگردونه سمت مغربولی اونروز عجیب با هم خوب بودن
بریم سر تحویل مدارک
اونایی که پردیس خودگردان بودن اول باید پولو پرداخت میکردن به صورت علی الحساب و کامل و بعد ثبت نامشون میکردن(جدیدا امارشو دراوردم نه میلیون
ترم یک )
بعدش اینکه ما ۸.۵ صبح رسیدیم اونجا (دقیقا سر ساعت اعلام شده ) منو باش فک میکردم اولین نفرم که ان تایم رسیدم ، نفر سی و یک بودمدیگه خودتون حدس بزنید از ساعت چند اونجا اومده بودن
ولی برخلاف من و دوستام ذوقشونو توو چهره هاشون نشون نمیدادن فقط منو دوستام ازمون خوشحالی و لبخند و شادی و خنده می بارید
موقع ثبت نام با یکی از ثبت نامی ها هم اشنا شدیم وقتی من داشتم ثبت نام میکردم دوستام تمام امارشو از خواهرش دراوردن
همیشه فک میکردم نود درصد اونایی که موفق میشن امکانات خوبی بهشون داده شده ، روز ثبت نام خلافش بهم ثابت شد ، رتبش شده بود ۶۰۰ منطقه یک از یه مدرسه عادی
مادرشو از ده یازده سالگی در اثر بیماری اعصاب از دست داده بود و پدرش زن دوم گرفته بود یه نامادری که ازش نگم براتون
توو یه شرایط سختی درس خونده بود فقط درس ......
به عشق این اومده بود پزشکی و درس خونده بود که تخصصشو مغزواعصاب بگیره .....
واقعیت های تلخی که باعث شد منو دوستام به این بیشتر پی ببریم که با وجود مشکلات خیلی سخت هم میشه موفق شد حتی با وجود عدم حمایت عاطفی پدر و مادر ....
خلاصه اینکه (میدونم خلاصه نبود)
اخرش کارت دانشجویی رو گرفتم و بعدش هم فعالش کردم
منو دوستام تا ۱۵ دقه بعداز گرفتن کارت همدیگه رو بغل کرده بودیم از خوشحالیجلوی همه
راجبه تغذیه هم توضیح دادن که فقط تا چهارشنبه هر هفته ساعت ۱۲ ظهر میشه کل غذای هفته بعدو رزرو کرد (فک کنم هفته بعدو یادم رفتهیه هفته گرسنگی
اصلا هم قبول نمیکنن اگه رزرو نکرده باشی
)
غذاها ارزونن ۱۳۵۰ هر کدومشون
هرروز دو نوع غذا پخته میشه چون شاید یه دانشجو از یه غذایی خوشش نیاد اون یکی رو میتونه هفته قبلش رزرو کنه
راستی دو تا املت هم با دوستام روز ثبت نام از دانشگاه گرفتیم اونا ازاد حساب میشن هر کدوم ۵ تومن
یه املت ۵ تومن
با دوستام خوردنش خیلی چسبیداولین املت دانشگاه
البته دوستام کم مونده بود سرش منو بزنن
میگفتن سارا لقمه های کوچیک بردار واسه ما هم بذار
یکمم یواشتر بخور
یکی از بهترین روزای عمرم بود
بهترین روز دانشگاهم تا الان به یاد دوستام
امیدوارم نصیب شما هم بشهاین حس ثبت نام رشته ای که دوسش داری و براش جنگیدی و این لذت رسیدن بهش ....... خیلیییییی قشنگه
و اینکه با دوستام رفتم خیلی بهم خوش گذشت- پ ن : اسپم ممنوعه
ولی تودلی تگم کنید اگه چیزی بود
برای روز ثبت نامتون از الان با همه وجود تلاششششششش کنید .....
- پ ن : اسپم ممنوعه
-
عاغا یه استادمونو دچار نوسان کردم بدجور
جلسه اول که اومد من ردیف اول نشسته بودم هرچی سوال موال میپرسید و اینا من جواب میدادم اینم حال کرد یه مثبت عنایت کرد و گفت به نمره پایان ترم اضافه میشه
گفتم دست خوش
جلسه بعد خوابم میومد رفتم ردیف آخر کلاس نشستم و خوابیدم
اسممو صدا زد گفت شما رفتین اون آخر خوابالو شدین همین جلو باشین بهتره
جلسه بعد که امروز بود ! رفتم ردیف اول نشستم به احترام کلامش
عاغا دیگه آخرای کلاس حس کردم خیلی گشنمه راه نداشت برم بیرون کلاس با تاخیر شروع شده بود یه نفر که گفت میخوام برم بیرون استاد اجازه نداد منم دیگه اجازه نخواستم که سنگ رو یخ شم همونجا یه آبنبات از کیفم کشیدم بیرون و تا حواسش نبود گذاشتمش گوشه لپم و چه خوشمزه بود لامصب تو همین فضا بودم که دیدم نگام میکنه ... چشام به چشاش اتصالی کردگرخیدم سعی کردم آبنباتو از گوشه لپم منتقل کنم رو زبونم و درسته قورت بدم که گفت حالا از این آبنباتا به دوستاتون هم بدین ... من نمیدونم فک کنم از ظاهرم مشخص بود که خیلی خوشمزه اس که اینو گفت
... بعد رفت ادامه درس داشتم با یه تیکه کاغذ بازی میکردم دیدم ساکت شد... من ولی ادامه دادم .. نگو صدای کاغذ رو مخش بود برگشت گفت شما همون آخر که بودی مشکلی نبودا
الان به احترام این کلامش جلسه بعد میرم اون آخر میخوابم
والا ... خلایق هرچه لایق -
عاغا یه استادمونو دچار نوسان کردم بدجور
جلسه اول که اومد من ردیف اول نشسته بودم هرچی سوال موال میپرسید و اینا من جواب میدادم اینم حال کرد یه مثبت عنایت کرد و گفت به نمره پایان ترم اضافه میشه
گفتم دست خوش
جلسه بعد خوابم میومد رفتم ردیف آخر کلاس نشستم و خوابیدم
اسممو صدا زد گفت شما رفتین اون آخر خوابالو شدین همین جلو باشین بهتره
جلسه بعد که امروز بود ! رفتم ردیف اول نشستم به احترام کلامش
عاغا دیگه آخرای کلاس حس کردم خیلی گشنمه راه نداشت برم بیرون کلاس با تاخیر شروع شده بود یه نفر که گفت میخوام برم بیرون استاد اجازه نداد منم دیگه اجازه نخواستم که سنگ رو یخ شم همونجا یه آبنبات از کیفم کشیدم بیرون و تا حواسش نبود گذاشتمش گوشه لپم و چه خوشمزه بود لامصب تو همین فضا بودم که دیدم نگام میکنه ... چشام به چشاش اتصالی کردگرخیدم سعی کردم آبنباتو از گوشه لپم منتقل کنم رو زبونم و درسته قورت بدم که گفت حالا از این آبنباتا به دوستاتون هم بدین ... من نمیدونم فک کنم از ظاهرم مشخص بود که خیلی خوشمزه اس که اینو گفت
... بعد رفت ادامه درس داشتم با یه تیکه کاغذ بازی میکردم دیدم ساکت شد... من ولی ادامه دادم .. نگو صدای کاغذ رو مخش بود برگشت گفت شما همون آخر که بودی مشکلی نبودا
الان به احترام این کلامش جلسه بعد میرم اون آخر میخوابم
والا ... خلایق هرچه لایق -
عاغا یکی از ویژگی هایی که من دارم اینه که خسته که بشم یا خوابم بیاد دیگه اختیار زبونم دست خودم نیس گیج میشم گیییج ... نگم که چه اتفاقایی افتاد
البته همشونو یادم نمیاد
سر زایمان عوض اینکه حواسم به زایمان باشه عین پسرای هیزززز فقططط ماماهارو دید میزدم و مقایسه میکردم این فیسش خوشگلتره اون اندامش بهتره این فلان و اون بهمان و یعنی ذهنم متلاشی شده بود رو اون دونفر که بعد سه نفر شدن و اون نفر سومی دلمو با خودش برد گیرداده بودم من اگه پسر بودم اینو میگرفتم
استاد هم منو فرستاد گفت برو علائم حیاتیه مادرو چک کن که سرگرم شم
از اون طرف یه بیمار سفارشی اومده بود از همون اول به ما گفتن این سفارشیه دانشجوها دستکاریش نکنین ... ورود همراه به لیبر ممنوعه بعد واسه این سفارشیه راه به راه همراه میومد
استاد داشت یه مطلبیو توصیح میداد که یه دختره اومد از همراهای همون سفارشی ... من یهو برگشتم دیدمش گفتم جووووون
استاد هم گفت پاشو پاشوبرو کنترکشن صفورا رو چک کن
صفورا مریض پستیت بود باید زایمان میکرد ولی درد نداشت به اون صورت که وارد فاز زایمان بشه
رفتم دیدم هر دو دقیقه یه نفرو میفرستاد دنبال من که چک کنن خوابم نبرده باشه
رفتم به استاد گفتم چشام باز نمیشه استاد
گفت باشه خسته نباشین(یعنی میتونین برین)
منم پاشدم و با سرعت میگ میگ رفتم سمت خروجی چیزی نمونده بود با همون دمپایی های لیبر از بخش خارج شم و خودمو بدبخت کنم (دمپایی های همه پرسنل لیبر باید استریل باشن این از اون باید هایی که اگه رعایت نکنی حذف واحدی)که دوستام نجاتم دادن
دم در دوستم به نگهبان گفت خسته نباشی من گفتم الهی خسته بشیشنید بنده خدا
دم در یه خانومه بودش مسئول نمیدونم چی چی ... اسمامونو پرسید
به منکه رسید شاید باورتون نشه خیلی جدی گفتم ۹۸۲۸
دیگه دوستم اسممو بهش گفتگیر داده بود از این به بعد تو بهار نیستی ۹۸۲۸ ای
حالا بماند که در حال حرف زدن با دوستم خوابم بردنتیجه اخلاقی : برین رشته ریاضی بخونین مهندس شین قید مشاغل بیمازستانی رو بزنین که بحث از صافی دهان و بدن خستگی گذشته ... رُستونو میکشن ...نگین نگفتی
-
از همه آزمایشگاه بیوشیمی عکس گرفتم
آزمایش های رنگی رنگی
دیدن واکنش های مختلف
دیدن ساختار بعضی از مولکول ها زیر میکروسکوپ بعد از انجام واکنش
.......
تا خودت تجربش نکنی درک نمی کنی حرفامو.....
هنوز جاهای قشنگ ترش توو آزمایشگاه بافت شناسی و .... مونده -
از همه آزمایشگاه بیوشیمی عکس گرفتم
آزمایش های رنگی رنگی
دیدن واکنش های مختلف
دیدن ساختار بعضی از مولکول ها زیر میکروسکوپ بعد از انجام واکنش
.......
تا خودت تجربش نکنی درک نمی کنی حرفامو.....
هنوز جاهای قشنگ ترش توو آزمایشگاه بافت شناسی و .... موندهromisa چه کار خوبی کاش همه این کار رو بکنن
-
از همه آزمایشگاه بیوشیمی عکس گرفتم
آزمایش های رنگی رنگی
دیدن واکنش های مختلف
دیدن ساختار بعضی از مولکول ها زیر میکروسکوپ بعد از انجام واکنش
.......
تا خودت تجربش نکنی درک نمی کنی حرفامو.....
هنوز جاهای قشنگ ترش توو آزمایشگاه بافت شناسی و .... مونده -
mrf
بله کرجهواسه اینکه اسپم نشه یه خاطره دیگه هم میگم
اونروز یکی از اساتید برگشت به عربای کلاسمون گفت حرفامو متوجه میشید وقتی درس میدم؟
اون بنده خدا هم میخواست بگه تند حرف می زنید
برگشت گفت : زیاد ، حرف ، می زنید
خلاصه کل کلاس و خود استاد همه رفت رو هوا از خنده
استاد هم برگشت گفت این چیزی که گفتی یه ضرب المثله توو فارسی واسه اونایی که حرف مفت زیاد میگن
دوباره کلاس رفت رو هوا -
امروز جلسه اول فیزیولوژی رو داشتیم
همه دانشگاه بد میگفتن از این اکیپ ۴ نفره گروه فیزیولوژی
۴ تا استاد دریغ از ۰.۰۰۰۰۰۱ ارفاق
دختره با ۹.۸۵ افتاده بود
استادای سخت گیری که درک مفهوم فیزیولوژی براشون مهمه و سوالای تحلیلی سختی میدن و مطمئنا با حفظ کردن نمیشه بهش جواب داد
برای اولین بار خواب موندم و ساعت ۷ تازه بیدار شدم
نمی دونم با چه سرعتی خودمو رسوندم دانشگاه و هی دعا میکردم دیر نرسم استاد اولین جلسه رام نده سر کلاس
دیر نرسیدم
درسی که ترم اول فقط ۶ جلسه برگزار میشه و با توجه به تعداد جلساتش یه غیبت مساوی با صفره
مهمترین درس دوران علوم پایهکه حتی امروز ده نفر از ترم دوای ها ترم یکش رو که اسونترین جاش محسوب میشه افتاده بودن یعنی سلول و....
مهم نیست چقد سخت میگیرن و چقد سخت میشه حجمش ترمای دیگه
مهم اینه برای من شیرین ترین درسه(زیست دبیرستان در سطح وسیع)
کتابشو از یکی از ترم بالاییا خریدم(بماند که اونم خریدش داستان شد
)
پریروز نوشتن جزوه بافت شناسی به عهده من و هم گروهیم بود
ایشون هی میگفت خانم فلانی شما زحپتشو بکشید دیگه کامل می نویسید
منم میگفتم نه اختیار دارید شما خلاصه و مفید می نویسید
بعد اون نه کار شما عالیه
من: نه شما یه ساعت اولو بنویسید نیم ساعت آخر با من
اون :اخه این شکلی که اذیت میشید
اخرش خودش گفت نصف نصف منم قبول کردم ولی همین که به اینجا رسیدیم استاد دادش دراومد. داشت می پرسید از بچه ها
یهو گفت میرشکار فلانی چه خبره اینقد چک و چونه می زنید سر جزوه نوشتناز وقتی اومدم دارید بحث می کنید
یهو یکی از بچه های شوخ کلاس گفت استاد از هردوتاشون بپرسیداستاد هم معطل نکرد
خلاصه با تقلب رسوندن یکی دیگه از بچه ها تونستم به سوال جواب بدم
اخرشم استاد از اونی که هی بقیه رو میگفت پرسید حالا خودت جواب بده ببینم
استاد بافت شناسی دکتر پروری یه خانم مسن و مهربون اما سختگیر که همه بچه ها دوسش دارن و معاون آموزش هم هست
یه دفه بچه ها دیر اومدن بعضیاشون(از تهران با مترو یکم سخته رفت و امد) برای همشون غیبت گذاشت
هنوزم کلی خاطره قشنگ دیگه هست که کم کم میگم براتون
پ ن : برای رسیدن به لحظه هایی که همیشه انتظارشو می کشیدی تلاش کن... -
امروز آداب داشتیم همون اخلاق پزشکی و اینا
تک تک بچه ها باید تئاتر پزشک و بیمار توو گروه های دونفره جلوی استاد و بچه های کلاس بازی می کردن
من نقش بیمار دیابتی ۲۹ ساله متاهل که رئیس شرکت بیمست رو داشتم
حالا بماند که عجب زنگی بودزنگ قبلش هم زبان داشتیم بعد استاد از هرکی می پرسید بعدش میگفت از یک تا ۳۳ یه شماره انتخاب کن که ازش بپرسم
بچه هامون چن نفر با هم لج کردن هروقت استادا اینطوری میگن زوم می کنن رو یه شماره های خاصیبعدش بعضیامون رفتیم انجمن سلول های بنیادی
برای آموزش مقدمات تحقیق در این زمینه
یه توضیحاتی داد که خیلی علاقمندتر از قبل شدم بهشپ ن : از دیروز یه جمله از استاد فیزیولوژیمون ذهنمو درگیر کرده
گفت ادم توو جای کوچیک کوچیک میشه توو جای بزرگ بزرگ
منظورش دانشکده و دانشگاهمون بود که ....
ناامیدکننده بود حرفش اما......هنوزم میشه هرچند سخته.....
%(#ff0000)[برای دانشگاهای رده بالا تلاش کنید] -
پست هارو بخونید انگیزه میگیرید
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@تجربیا @ریاضیا -
شمام لطفا از روزای اول دانشگاهتون (یا هر خاطره جالبی ک تو دانشگاه داشتین )بگین
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@رتبه-های-انجمن-آلاء
@حامیان-آلاء-مشاور -
عاغا یکی از ویژگی هایی که من دارم اینه که خسته که بشم یا خوابم بیاد دیگه اختیار زبونم دست خودم نیس گیج میشم گیییج ... نگم که چه اتفاقایی افتاد
البته همشونو یادم نمیاد
سر زایمان عوض اینکه حواسم به زایمان باشه عین پسرای هیزززز فقططط ماماهارو دید میزدم و مقایسه میکردم این فیسش خوشگلتره اون اندامش بهتره این فلان و اون بهمان و یعنی ذهنم متلاشی شده بود رو اون دونفر که بعد سه نفر شدن و اون نفر سومی دلمو با خودش برد گیرداده بودم من اگه پسر بودم اینو میگرفتم
استاد هم منو فرستاد گفت برو علائم حیاتیه مادرو چک کن که سرگرم شم
از اون طرف یه بیمار سفارشی اومده بود از همون اول به ما گفتن این سفارشیه دانشجوها دستکاریش نکنین ... ورود همراه به لیبر ممنوعه بعد واسه این سفارشیه راه به راه همراه میومد
استاد داشت یه مطلبیو توصیح میداد که یه دختره اومد از همراهای همون سفارشی ... من یهو برگشتم دیدمش گفتم جووووون
استاد هم گفت پاشو پاشوبرو کنترکشن صفورا رو چک کن
صفورا مریض پستیت بود باید زایمان میکرد ولی درد نداشت به اون صورت که وارد فاز زایمان بشه
رفتم دیدم هر دو دقیقه یه نفرو میفرستاد دنبال من که چک کنن خوابم نبرده باشه
رفتم به استاد گفتم چشام باز نمیشه استاد
گفت باشه خسته نباشین(یعنی میتونین برین)
منم پاشدم و با سرعت میگ میگ رفتم سمت خروجی چیزی نمونده بود با همون دمپایی های لیبر از بخش خارج شم و خودمو بدبخت کنم (دمپایی های همه پرسنل لیبر باید استریل باشن این از اون باید هایی که اگه رعایت نکنی حذف واحدی)که دوستام نجاتم دادن
دم در دوستم به نگهبان گفت خسته نباشی من گفتم الهی خسته بشیشنید بنده خدا
دم در یه خانومه بودش مسئول نمیدونم چی چی ... اسمامونو پرسید
به منکه رسید شاید باورتون نشه خیلی جدی گفتم ۹۸۲۸
دیگه دوستم اسممو بهش گفتگیر داده بود از این به بعد تو بهار نیستی ۹۸۲۸ ای
حالا بماند که در حال حرف زدن با دوستم خوابم بردنتیجه اخلاقی : برین رشته ریاضی بخونین مهندس شین قید مشاغل بیمازستانی رو بزنین که بحث از صافی دهان و بدن خستگی گذشته ... رُستونو میکشن ...نگین نگفتی
-
از روزای اول کلاس انلاین دانشگاهت بگو
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@رتبه-های-انجمن-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
@دانش-آموزان-آلاء