از روزای اول دانشگاهت بگو :)
-
خب از روز ثبت نام شروع می کنم ۱۵/۱۰/۹۷
اینجا به خاطر افزایش انگیزه بچه ها می نویسم
تقریبا ۱.۵ نصفه شب خوابیدم :| و ۵.۵ صبح خودکار پا شدم :| هرکاری میکردم از ذوق خوابم نمیومد هی میگفتم سارا حداقل نیم ساعت بیشتر بخواب زیر چشات پف نکنه روز اولی ، هنوز کلی مونده تا بری ثبت نام ولی اخرش دیدم خوابم نمیاد پا شدم
مدارکو روز قبلش چک کرده بودم بچه ها یادتون نره اصل مدرک متوسطه و پیش رو باید ببرید اون ابی و زرده که شبیه لوح تقدیره :|
اونا رو حتما همراه خودتون ببرید
خانومه برگشت گفت پسرایی که گواهی موقتشون مهر نداره باید برگردن شهرشون مهرش کنن یا اصلشو بیارن البته دخترا اشکالی نداره :| (تبعیض به نفع دخترا :| )
خب بگذریم
چه اتفاقایی که نیفتاد :|
من روز ثبت نام با سه تا از دوستام قرار گذاشتم ۴ نفری رفتیم اونروز دانشگاهو گذاشتیم رو سرمون یعنی جایی نبود که نگشته باشیم یا نرفته باشیم توو دانشگاه از ازمایشگاه بافت شناسی و پاتولوژی که پر میکروسکوپه بگیر تا حتی فناوری اطلاعات که پره کامپیوتره
جالب اینجا بود که دو تا از دوستام خیلی با هم مشکل دارن یعنی وقتی همدیگرو می بینن یکی صورتشو می کنه سمت مشرق اون یکی برمیگردونه سمت مغرب ولی اونروز عجیب با هم خوب بودن
بریم سر تحویل مدارک
اونایی که پردیس خودگردان بودن اول باید پولو پرداخت میکردن به صورت علی الحساب و کامل و بعد ثبت نامشون میکردن (جدیدا امارشو دراوردم نه میلیون ترم یک )
بعدش اینکه ما ۸.۵ صبح رسیدیم اونجا (دقیقا سر ساعت اعلام شده ) منو باش فک میکردم اولین نفرم که ان تایم رسیدم ، نفر سی و یک بودم دیگه خودتون حدس بزنید از ساعت چند اونجا اومده بودن ولی برخلاف من و دوستام ذوقشونو توو چهره هاشون نشون نمیدادن فقط منو دوستام ازمون خوشحالی و لبخند و شادی و خنده می بارید
موقع ثبت نام با یکی از ثبت نامی ها هم اشنا شدیم وقتی من داشتم ثبت نام میکردم دوستام تمام امارشو از خواهرش دراوردن
همیشه فک میکردم نود درصد اونایی که موفق میشن امکانات خوبی بهشون داده شده ، روز ثبت نام خلافش بهم ثابت شد ، رتبش شده بود ۶۰۰ منطقه یک از یه مدرسه عادی
مادرشو از ده یازده سالگی در اثر بیماری اعصاب از دست داده بود و پدرش زن دوم گرفته بود یه نامادری که ازش نگم براتون
توو یه شرایط سختی درس خونده بود فقط درس ......
به عشق این اومده بود پزشکی و درس خونده بود که تخصصشو مغزواعصاب بگیره .....
واقعیت های تلخی که باعث شد منو دوستام به این بیشتر پی ببریم که با وجود مشکلات خیلی سخت هم میشه موفق شد حتی با وجود عدم حمایت عاطفی پدر و مادر ....
خلاصه اینکه (میدونم خلاصه نبود )
اخرش کارت دانشجویی رو گرفتم و بعدش هم فعالش کردم
منو دوستام تا ۱۵ دقه بعداز گرفتن کارت همدیگه رو بغل کرده بودیم از خوشحالی جلوی همه
راجبه تغذیه هم توضیح دادن که فقط تا چهارشنبه هر هفته ساعت ۱۲ ظهر میشه کل غذای هفته بعدو رزرو کرد (فک کنم هفته بعدو یادم رفته یه هفته گرسنگی اصلا هم قبول نمیکنن اگه رزرو نکرده باشی)
غذاها ارزونن ۱۳۵۰ هر کدومشون
هرروز دو نوع غذا پخته میشه چون شاید یه دانشجو از یه غذایی خوشش نیاد اون یکی رو میتونه هفته قبلش رزرو کنه
راستی دو تا املت هم با دوستام روز ثبت نام از دانشگاه گرفتیم اونا ازاد حساب میشن هر کدوم ۵ تومن
یه املت ۵ تومن
با دوستام خوردنش خیلی چسبید اولین املت دانشگاه البته دوستام کم مونده بود سرش منو بزنن میگفتن سارا لقمه های کوچیک بردار واسه ما هم بذار یکمم یواشتر بخور
یکی از بهترین روزای عمرم بود
بهترین روز دانشگاهم تا الان به یاد دوستام
امیدوارم نصیب شما هم بشه این حس ثبت نام رشته ای که دوسش داری و براش جنگیدی و این لذت رسیدن بهش ....... خیلیییییی قشنگه
و اینکه با دوستام رفتم خیلی بهم خوش گذشت- پ ن : اسپم ممنوعه ولی تودلی تگم کنید اگه چیزی بود
برای روز ثبت نامتون از الان با همه وجود تلاششششششش کنید .....
-
عاغا یه استادمونو دچار نوسان کردم بدجور
جلسه اول که اومد من ردیف اول نشسته بودم هرچی سوال موال میپرسید و اینا من جواب میدادم اینم حال کرد یه مثبت عنایت کرد و گفت به نمره پایان ترم اضافه میشه
گفتم دست خوش
جلسه بعد خوابم میومد رفتم ردیف آخر کلاس نشستم و خوابیدم
اسممو صدا زد گفت شما رفتین اون آخر خوابالو شدین همین جلو باشین بهتره
جلسه بعد که امروز بود ! رفتم ردیف اول نشستم به احترام کلامش
عاغا دیگه آخرای کلاس حس کردم خیلی گشنمه راه نداشت برم بیرون کلاس با تاخیر شروع شده بود یه نفر که گفت میخوام برم بیرون استاد اجازه نداد منم دیگه اجازه نخواستم که سنگ رو یخ شم همونجا یه آبنبات از کیفم کشیدم بیرون و تا حواسش نبود گذاشتمش گوشه لپم و چه خوشمزه بود لامصب تو همین فضا بودم که دیدم نگام میکنه ... چشام به چشاش اتصالی کرد گرخیدم سعی کردم آبنباتو از گوشه لپم منتقل کنم رو زبونم و درسته قورت بدم که گفت حالا از این آبنباتا به دوستاتون هم بدین ... من نمیدونم فک کنم از ظاهرم مشخص بود که خیلی خوشمزه اس که اینو گفت ... بعد رفت ادامه درس داشتم با یه تیکه کاغذ بازی میکردم دیدم ساکت شد... من ولی ادامه دادم .. نگو صدای کاغذ رو مخش بود برگشت گفت شما همون آخر که بودی مشکلی نبودا
الان به احترام این کلامش جلسه بعد میرم اون آخر میخوابم
والا ... خلایق هرچه لایق -
عاغا یکی از ویژگی هایی که من دارم اینه که خسته که بشم یا خوابم بیاد دیگه اختیار زبونم دست خودم نیس گیج میشم گیییج ... نگم که چه اتفاقایی افتاد البته همشونو یادم نمیاد
سر زایمان عوض اینکه حواسم به زایمان باشه عین پسرای هیزززز فقططط ماماهارو دید میزدم و مقایسه میکردم این فیسش خوشگلتره اون اندامش بهتره این فلان و اون بهمان و یعنی ذهنم متلاشی شده بود رو اون دونفر که بعد سه نفر شدن و اون نفر سومی دلمو با خودش برد گیرداده بودم من اگه پسر بودم اینو میگرفتم
استاد هم منو فرستاد گفت برو علائم حیاتیه مادرو چک کن که سرگرم شم
از اون طرف یه بیمار سفارشی اومده بود از همون اول به ما گفتن این سفارشیه دانشجوها دستکاریش نکنین ... ورود همراه به لیبر ممنوعه بعد واسه این سفارشیه راه به راه همراه میومد
استاد داشت یه مطلبیو توصیح میداد که یه دختره اومد از همراهای همون سفارشی ... من یهو برگشتم دیدمش گفتم جووووون
استاد هم گفت پاشو پاشو برو کنترکشن صفورا رو چک کن
صفورا مریض پستیت بود باید زایمان میکرد ولی درد نداشت به اون صورت که وارد فاز زایمان بشه
رفتم دیدم هر دو دقیقه یه نفرو میفرستاد دنبال من که چک کنن خوابم نبرده باشه
رفتم به استاد گفتم چشام باز نمیشه استاد
گفت باشه خسته نباشین (یعنی میتونین برین)
منم پاشدم و با سرعت میگ میگ رفتم سمت خروجی چیزی نمونده بود با همون دمپایی های لیبر از بخش خارج شم و خودمو بدبخت کنم (دمپایی های همه پرسنل لیبر باید استریل باشن این از اون باید هایی که اگه رعایت نکنی حذف واحدی)که دوستام نجاتم دادن
دم در دوستم به نگهبان گفت خسته نباشی من گفتم الهی خسته بشی شنید بنده خدا
دم در یه خانومه بودش مسئول نمیدونم چی چی ... اسمامونو پرسید
به منکه رسید شاید باورتون نشه خیلی جدی گفتم ۹۸۲۸
دیگه دوستم اسممو بهش گفت گیر داده بود از این به بعد تو بهار نیستی ۹۸۲۸ ای
حالا بماند که در حال حرف زدن با دوستم خوابم بردنتیجه اخلاقی : برین رشته ریاضی بخونین مهندس شین قید مشاغل بیمازستانی رو بزنین که بحث از صافی دهان و بدن خستگی گذشته ... رُستونو میکشن ...نگین نگفتی
-
از همه آزمایشگاه بیوشیمی عکس گرفتم
آزمایش های رنگی رنگی
دیدن واکنش های مختلف
دیدن ساختار بعضی از مولکول ها زیر میکروسکوپ بعد از انجام واکنش
.......
تا خودت تجربش نکنی درک نمی کنی حرفامو.....
هنوز جاهای قشنگ ترش توو آزمایشگاه بافت شناسی و .... مونده -
romisa چه کار خوبی کاش همه این کار رو بکنن
-
mrf
بله کرجهواسه اینکه اسپم نشه یه خاطره دیگه هم میگم
اونروز یکی از اساتید برگشت به عربای کلاسمون گفت حرفامو متوجه میشید وقتی درس میدم؟
اون بنده خدا هم میخواست بگه تند حرف می زنید
برگشت گفت : زیاد ، حرف ، می زنید
خلاصه کل کلاس و خود استاد همه رفت رو هوا از خنده
استاد هم برگشت گفت این چیزی که گفتی یه ضرب المثله توو فارسی واسه اونایی که حرف مفت زیاد میگن
دوباره کلاس رفت رو هوا -
امروز جلسه اول فیزیولوژی رو داشتیم
همه دانشگاه بد میگفتن از این اکیپ ۴ نفره گروه فیزیولوژی
۴ تا استاد دریغ از ۰.۰۰۰۰۰۱ ارفاق
دختره با ۹.۸۵ افتاده بود
استادای سخت گیری که درک مفهوم فیزیولوژی براشون مهمه و سوالای تحلیلی سختی میدن و مطمئنا با حفظ کردن نمیشه بهش جواب داد
برای اولین بار خواب موندم و ساعت ۷ تازه بیدار شدم
نمی دونم با چه سرعتی خودمو رسوندم دانشگاه و هی دعا میکردم دیر نرسم استاد اولین جلسه رام نده سر کلاس
دیر نرسیدم
درسی که ترم اول فقط ۶ جلسه برگزار میشه و با توجه به تعداد جلساتش یه غیبت مساوی با صفره
مهمترین درس دوران علوم پایه که حتی امروز ده نفر از ترم دوای ها ترم یکش رو که اسونترین جاش محسوب میشه افتاده بودن یعنی سلول و....
مهم نیست چقد سخت میگیرن و چقد سخت میشه حجمش ترمای دیگه
مهم اینه برای من شیرین ترین درسه (زیست دبیرستان در سطح وسیع)کتابشو از یکی از ترم بالاییا خریدم(بماند که اونم خریدش داستان شد)
پریروز نوشتن جزوه بافت شناسی به عهده من و هم گروهیم بود
ایشون هی میگفت خانم فلانی شما زحپتشو بکشید دیگه کامل می نویسید
منم میگفتم نه اختیار دارید شما خلاصه و مفید می نویسید
بعد اون نه کار شما عالیه
من: نه شما یه ساعت اولو بنویسید نیم ساعت آخر با من
اون :اخه این شکلی که اذیت میشید
اخرش خودش گفت نصف نصف منم قبول کردم ولی همین که به اینجا رسیدیم استاد دادش دراومد. داشت می پرسید از بچه ها
یهو گفت میرشکار فلانی چه خبره اینقد چک و چونه می زنید سر جزوه نوشتن از وقتی اومدم دارید بحث می کنید
یهو یکی از بچه های شوخ کلاس گفت استاد از هردوتاشون بپرسید استاد هم معطل نکرد
خلاصه با تقلب رسوندن یکی دیگه از بچه ها تونستم به سوال جواب بدم
اخرشم استاد از اونی که هی بقیه رو میگفت پرسید حالا خودت جواب بده ببینم
استاد بافت شناسی دکتر پروری یه خانم مسن و مهربون اما سختگیر که همه بچه ها دوسش دارن و معاون آموزش هم هست
یه دفه بچه ها دیر اومدن بعضیاشون(از تهران با مترو یکم سخته رفت و امد) برای همشون غیبت گذاشت
هنوزم کلی خاطره قشنگ دیگه هست که کم کم میگم براتون
پ ن : برای رسیدن به لحظه هایی که همیشه انتظارشو می کشیدی تلاش کن... -
امروز آداب داشتیم همون اخلاق پزشکی و اینا
تک تک بچه ها باید تئاتر پزشک و بیمار توو گروه های دونفره جلوی استاد و بچه های کلاس بازی می کردن
من نقش بیمار دیابتی ۲۹ ساله متاهل که رئیس شرکت بیمست رو داشتم
حالا بماند که عجب زنگی بودزنگ قبلش هم زبان داشتیم بعد استاد از هرکی می پرسید بعدش میگفت از یک تا ۳۳ یه شماره انتخاب کن که ازش بپرسم
بچه هامون چن نفر با هم لج کردن هروقت استادا اینطوری میگن زوم می کنن رو یه شماره های خاصیبعدش بعضیامون رفتیم انجمن سلول های بنیادی
برای آموزش مقدمات تحقیق در این زمینه
یه توضیحاتی داد که خیلی علاقمندتر از قبل شدم بهشپ ن : از دیروز یه جمله از استاد فیزیولوژیمون ذهنمو درگیر کرده
گفت ادم توو جای کوچیک کوچیک میشه توو جای بزرگ بزرگ
منظورش دانشکده و دانشگاهمون بود که ....
ناامیدکننده بود حرفش اما......هنوزم میشه هرچند سخته.....
برای دانشگاهای رده بالا تلاش کنید -
پست هارو بخونید انگیزه میگیرید
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@تجربیا @ریاضیا -
شمام لطفا از روزای اول دانشگاهتون (یا هر خاطره جالبی ک تو دانشگاه داشتین )بگین
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@رتبه-های-انجمن-آلاء
@حامیان-آلاء-مشاور -
از روزای اول کلاس انلاین دانشگاهت بگو
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@رتبه-های-انجمن-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
@دانش-آموزان-آلاء -
سلاااااامممممم اومدم که بهتون از روزای اول مجازی و روزای اول حضوری بگم
روزای اول مجازی خب یه گروه تلگرامی و واتساپی داشتیم و کلیییی شلوغ بود همه در حال شناختن همدیگه بودن و معمولا اسما اون وسط گم میشد و چند روز طول کشید که همدیگه رو بشناسیم حالا بگم که هنوز خیلیا فامیل منو اشتباه میگن.یه درسی بعنوان اخلاق پرستاری داریم که استاد گفت از خودتون یه فیلم بگیرید و از خودتون یه بیوگرافی بگیدحدود یک ماه فقط ما فیلمای معرفی بچه ها رو دیدیم و بیشتر باهم آشنا میشدیم.خیلی خوب بود چون اینطوری هم همدیگه رو میدیدیم و هم با خصوصیات هم آشنا میشدیم راستی تو فیلم معرفیم از آلاء هم گفتم
اما اما اما بهتون بگم روزای اول دانشگاه معمولا خیلی بحث میشه تو کلاس و ممکنه این بحثا حتی تا ترم ۳ یا بالاتر هم طول بکشه فقط باید حواستون باشه که خودتون رو درگیر حاشیه نکنید
و اماااا حضوری دیدن دانشگاه رو بگم براتون
خیلی حس خوبی داره واقعا...ولی من اسمش رو میذارم برزخ چون واقعا یه جایی از زندگی ایستادی که فکر میکنی دیگه بزرگ شدی و باید روی پای خودت وایستی از یه طرفم هنوز دلت میخواد کوچیک باشی و حس میکنی هنوز راه داری تا بزرگ شدن
روز اول ما سرخوشانه آماده شدیم و سرخوشانه تر روپوش سفید رو انداختیم روی دستمون و د برو که رفتیممنتظر موندیم تا سرویس بیاد کلاسمون ساعت یه ربع به هشت شروع میشد اما سرویس تازه یه ربع به هشت اومد و یه ربع هم تو راه بودیم تا رسیدیم️با خودمون گفتیم هیچی دیگه همین جلسه اول استاد یه چیزی بهمون میگه چون یکم سختگیرنولی خدا رو شکر برخورد استاد خیلی خوب بود و به قول یزدیا خشوک بود
اول برامون صحبت کردن درباره قوانین کلاس بعد به گروه تقسیم شدیم و خدا رو شکر گروه خوبی گیرمون افتادبعد از کلاس اول یه تایم استراحت بهمون دادن و ما رفتیم تو محوطه دانشکده(دانشکدمون خیلیی خوشگلهههحالا سر فرصت چند تا عکس میذارم براتون)تو حیاط همه درحال شناسایی همدیگه از روی ماسک بودن 《عه تو اونی که تو گروه اسمش فلان بود؟؟》 《ها راستی اسمت چی بود تو فیلم معرفیت گفته بودی...》《آخ تو اونی که پروفایلت گل محمدی بود؟؟خدا لعنتت کنه فیلم معرفیتم نفرستادی هی درگیر بودم ببینم کی هستی》خیلی باحال بود آدمایی که تو مجازی دیده بودیشون الان حضوری باید تعیین هویت میکردیبعدش رفتیم دور و بر دانشکده رو گشتیم تاب و سرسره داریمآلاچیق های خوشگل با برگای پاییزی که ریخته روی زمین🥰درختای بلنددانشکده یه آینه معروف داره که تقریبا تمامی نسل هایی که اومدن این دانشکده باهاش عکس گرفتنماهم برای اینکه وظیفه مون رو انجام داده باشیم همون روز اول عکسو گرفتیمبعدم رفتیم کلاس بعدی و ساعت ۱۱ونیم کلاسا تموم شدبا اعتماد به نفس خیلی خیلی بالا دوربینا از دستمون نمیفتاد و تا وقتی که سرویس اومد عکس گرفتیم و تاب بازی کردیمخلاصه که خیلی خوش گذشت حالا بازم براتون میگم از این جلسات کلاسا که چیکار کردیم و چیا یاد گرفتیم و چه حسی داشتامیدوارم این حس رو تو رشته ای که دوست دارید تجربه کنیدمن اول رشتمو دوست نداشتم ولی الان کم کم دارم عاشقش میشم -
maryam111 خیل باحال بود
انشالله ما هم تجربه کنیم -
-
سلام سلااام
قرار بود یه سری عکس دیگه از دانشکده بذارم اومدم که بذارم
خب این بزرگواری که تو تصویر میبینید ماکت دوست داشتنی اتاق پراتیک هستند (البته ۶ تا هستن این یکیشونه) ینی انقدر که این خاطر خواه داشت ملکه الیزابت نداشته تا حالا
از اساتید محترم گرفته تا مسئول اسکیل لب و مدیر گروه پرستاری حواسشون بود که چیزیش نشه ... چون نو بود تازه خریده بودنشون روز اول بهمون گفتن این ماکتایی که میبینید اینجا رو تخت خوابیدن دونه ای ۷۰ میلیون هزینه برده واسه دانشکده حواستون باشه بلایی سرشون نیارید وقتی هم از اینجا میرید بیرون مرتبشون کنید و موهاشونو شونه کنید زشته مریض نامرتب و کثیف بمونه تو تخت چیزی هم بهشون تزریق نکنید یه وقت که با اشد مجازات رو به رو خواهید شد