Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. از روزای اول دانشگاهت بگو 🙂
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
د
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
د
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
د
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد
خاطرات خواهر برادری
Gharibe GomnamG
خب سلام اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین ترجیحا خنده دار باشه خب دعوت میکنم از @roghayeh-eftekhari @F-seif-0 @Ftm-montazeri @Ariana-Ariana @Infinitie-A @ramses-kabir @Zahra-hamrang @Fargol-Sh @مجتبی-ازاد @Yasin-sheibak @Elham650 @Mehrsa-14 @گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
بحث آزاد
کتابخانه رنگی
_MILAD__
سلام به همه دوستان عزیز در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم چه چیزایی میتونید بذارید : -بریده ای از کتاب ها -معرفی کتاب -گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر @دانش-آموزان-آلاء
بحث آزاد
کمکککک
S AlihoseiniS
سلام من امسال بعد از ده سال تغییر رشته دادم از هنر به تجربی و هیچی نمیدونم الان نمیدونم از کجا شروع کنم؟چجوری پیش برم؟چجوری برنامه ریزی کنم؟نیاز دارم یکی یا چند نفر پایه باشن با هم پیش بریم و بخونیم که اگه سوالی چیزی بود بشه پرسید🥲🥲 میشه کمکم کنین؟!
بحث آزاد
بیاین انگیزه بدین
د
به کسی ک پشت مونده پشیمون نیست ولی روحیه شو باخته
بحث آزاد
از روزای اول دانشگاهت بگو 🙂
M.anM
Topic thumbnail image
بحث آزاد

از روزای اول دانشگاهت بگو 🙂

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
215 دیدگاه‌ها 68 کاربران 19.7k بازدیدها
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • romisaR آفلاین
    romisaR آفلاین
    romisa
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط romisa انجام شده
    #145

    امروز جلسه اول فیزیولوژی رو داشتیم
    همه دانشگاه بد میگفتن از این اکیپ ۴ نفره گروه فیزیولوژی
    ۴ تا استاد دریغ از ۰.۰۰۰۰۰۱ ارفاق
    دختره با ۹.۸۵ افتاده بود
    استادای سخت گیری که درک مفهوم فیزیولوژی براشون مهمه و سوالای تحلیلی سختی میدن و مطمئنا با حفظ کردن نمیشه بهش جواب داد
    برای اولین بار خواب موندم و ساعت ۷ تازه بیدار شدم
    نمی دونم با چه سرعتی خودمو رسوندم دانشگاه و هی دعا میکردم دیر نرسم استاد اولین جلسه رام نده سر کلاس
    دیر نرسیدم🙂
    درسی که ترم اول فقط ۶ جلسه برگزار میشه و با توجه به تعداد جلساتش یه غیبت مساوی با صفره😐
    مهمترین درس دوران علوم پایه😐 که حتی امروز ده نفر از ترم دوای ها ترم یکش رو که اسونترین جاش محسوب میشه افتاده بودن یعنی سلول و....
    مهم نیست چقد سخت میگیرن و چقد سخت میشه حجمش ترمای دیگه
    مهم اینه برای من شیرین ترین درسه🙂 (زیست دبیرستان در سطح وسیع)

    کتابشو از یکی از ترم بالاییا خریدم(بماند که اونم خریدش داستان شد😐😂)

    پریروز نوشتن جزوه بافت شناسی به عهده من و هم گروهیم بود
    ایشون هی میگفت خانم فلانی شما زحپتشو بکشید دیگه کامل می نویسید
    منم میگفتم نه اختیار دارید شما خلاصه و مفید می نویسید
    بعد اون نه کار شما عالیه😐
    من: نه شما یه ساعت اولو بنویسید نیم ساعت آخر با من😐😂
    اون :اخه این شکلی که اذیت میشید😐
    اخرش خودش گفت نصف نصف منم قبول کردم ولی همین که به اینجا رسیدیم استاد دادش دراومد. داشت می پرسید از بچه ها
    یهو گفت میرشکار فلانی چه خبره اینقد چک و چونه می زنید سر جزوه نوشتن😐 از وقتی اومدم دارید بحث می کنید
    یهو یکی از بچه های شوخ کلاس گفت استاد از هردوتاشون بپرسید😐 استاد هم معطل نکرد😐
    خلاصه با تقلب رسوندن یکی دیگه از بچه ها تونستم به سوال جواب بدم😐
    اخرشم استاد از اونی که هی بقیه رو میگفت پرسید حالا خودت جواب بده ببینم😐😂😂
    استاد بافت شناسی دکتر پروری یه خانم مسن و مهربون اما سختگیر که همه بچه ها دوسش دارن و معاون آموزش هم هست
    یه دفه بچه ها دیر اومدن بعضیاشون(از تهران با مترو یکم سخته رفت و امد) برای همشون غیبت گذاشت😐
    هنوزم کلی خاطره قشنگ دیگه هست که کم کم میگم براتون😐😂
    پ ن : برای رسیدن به لحظه هایی که همیشه انتظارشو می کشیدی تلاش کن...

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    37
    • romisaR آفلاین
      romisaR آفلاین
      romisa
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #146

      امروز آداب داشتیم همون اخلاق پزشکی و اینا
      تک تک بچه ها باید تئاتر پزشک و بیمار توو گروه های دونفره جلوی استاد و بچه های کلاس بازی می کردن
      من نقش بیمار دیابتی ۲۹ ساله متاهل که رئیس شرکت بیمست رو داشتم😐
      حالا بماند که عجب زنگی بود😐😂😂

      زنگ قبلش هم زبان داشتیم بعد استاد از هرکی می پرسید بعدش میگفت از یک تا ۳۳ یه شماره انتخاب کن که ازش بپرسم
      بچه هامون چن نفر با هم لج کردن هروقت استادا اینطوری میگن زوم می کنن رو یه شماره های خاصی😐😂😂

      بعدش بعضیامون رفتیم انجمن سلول های بنیادی
      برای آموزش مقدمات تحقیق در این زمینه
      یه توضیحاتی داد که خیلی علاقمندتر از قبل شدم بهش🙂

      پ ن : از دیروز یه جمله از استاد فیزیولوژیمون ذهنمو درگیر کرده
      گفت ادم توو جای کوچیک کوچیک میشه توو جای بزرگ بزرگ
      منظورش دانشکده و دانشگاهمون بود که ....‌‌
      ناامیدکننده بود حرفش اما......هنوزم میشه هرچند سخته.....
      %(#ff0000)[برای دانشگاهای رده بالا تلاش کنید]

      Z Mahbobeh ZareM 2 پاسخ آخرین پاسخ
      34
      • my nameM آفلاین
        my nameM آفلاین
        my name
        تجربی
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #147

        پست هارو بخونید انگیزه میگیرید 😉👌
        @دانش-آموزان-آلاء
        @دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
        @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
        @تجربیا @ریاضیا

        "اسلام"
        ب ذات خود ندارد عیبی
        هر عیب که هست
        از مسلمانی ماست💔

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        11
        • my nameM آفلاین
          my nameM آفلاین
          my name
          تجربی
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط my name انجام شده
          #148

          شمام لطفا از روزای اول دانشگاهتون (یا هر خاطره جالبی ک تو دانشگاه داشتین )بگین 😀🌹🙏🙏🙏
          @فارغ-التحصیلان-آلاء
          @رتبه-های-انجمن-آلاء
          @حامیان-آلاء-مشاور

          "اسلام"
          ب ذات خود ندارد عیبی
          هر عیب که هست
          از مسلمانی ماست💔

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          8
          • بهارهب بهاره

            عاغا یکی از ویژگی هایی که من دارم اینه که خسته که بشم یا خوابم بیاد دیگه اختیار زبونم دست خودم نیس گیج میشم گیییج ... نگم که چه اتفاقایی افتاد 😂 البته همشونو یادم نمیاد
            سر زایمان عوض اینکه حواسم به زایمان باشه عین پسرای هیزززز فقططط ماماهارو دید میزدم و مقایسه میکردم این فیسش خوشگلتره اون اندامش بهتره این فلان و اون بهمان و یعنی ذهنم متلاشی شده بود رو اون دونفر که بعد سه نفر شدن و اون نفر سومی دلمو با خودش برد گیرداده بودم من اگه پسر بودم اینو میگرفتم 😂
            استاد هم منو فرستاد گفت برو علائم حیاتیه مادرو چک کن که سرگرم شم😂
            از اون طرف یه بیمار سفارشی اومده بود از همون اول به ما گفتن این سفارشیه دانشجوها دستکاریش نکنین ... ورود همراه به لیبر ممنوعه بعد واسه این سفارشیه راه به راه همراه میومد
            استاد داشت یه مطلبیو توصیح میداد که یه دختره اومد از همراهای همون سفارشی ... من یهو برگشتم دیدمش گفتم جووووون 😂
            استاد هم گفت پاشو پاشو😂 برو کنترکشن صفورا رو چک کن
            صفورا مریض پستیت بود باید زایمان میکرد ولی درد نداشت به اون صورت که وارد فاز زایمان بشه
            رفتم دیدم هر دو دقیقه یه نفرو میفرستاد دنبال من که چک کنن خوابم نبرده باشه 😂
            رفتم به استاد گفتم چشام باز نمیشه استاد 😐
            گفت باشه خسته نباشین 😂 (یعنی میتونین برین)
            منم پاشدم و با سرعت میگ میگ رفتم سمت خروجی چیزی نمونده بود با همون دمپایی های لیبر از بخش خارج شم و خودمو بدبخت کنم (دمپایی های همه پرسنل لیبر باید استریل باشن این از اون باید هایی که اگه رعایت نکنی حذف واحدی)که دوستام نجاتم دادن 😂
            دم در دوستم به نگهبان گفت خسته نباشی من گفتم الهی خسته بشی 😂 شنید بنده خدا 😐 😐
            دم در یه خانومه بودش مسئول نمیدونم چی چی ... اسمامونو پرسید
            به منکه رسید شاید باورتون نشه خیلی جدی گفتم ۹۸۲۸😐
            دیگه دوستم اسممو بهش گفت 😂 گیر داده بود از این به بعد تو بهار نیستی ۹۸۲۸ ای😐
            حالا بماند که در حال حرف زدن با دوستم خوابم برد 😂

            نتیجه اخلاقی : برین رشته ریاضی بخونین مهندس شین قید مشاغل بیمازستانی رو بزنین که بحث از صافی دهان و بدن خستگی گذشته ... رُستونو میکشن ...نگین نگفتی

            فاطمه موسوی 0ف آفلاین
            فاطمه موسوی 0ف آفلاین
            فاطمه موسوی 0
            تجربی
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #149

            بهاره ای جان شما رشتتون ماماییه😍😍

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            5
            • C آفلاین
              C آفلاین
              chichak am
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #150

              از روزای اول کلاس انلاین دانشگاهت بگو😁
              @فارغ-التحصیلان-آلاء ⭐ 🌻
              @رتبه-های-انجمن-آلاء ⭐ 🌻
              @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا ⭐ 🌻
              @دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا ⭐🌻
              @دانش-آموزان-آلاء ⭐ 🌻

              فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَةِ أَعْیُنٍ

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              7
              • maryam111M آفلاین
                maryam111M آفلاین
                maryam111
                فارغ التحصیلان آلاء
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط maryam111 انجام شده
                #151

                سلاااااامممممم😁😁 اومدم که بهتون از روزای اول مجازی و روزای اول حضوری بگم😉
                روزای اول مجازی خب یه گروه تلگرامی و واتساپی داشتیم و کلیییی شلوغ بود همه در حال شناختن همدیگه بودن و معمولا اسما اون وسط گم میشد و چند روز طول کشید که همدیگه رو بشناسیم حالا بگم که هنوز خیلیا فامیل منو اشتباه میگن🙄.یه درسی بعنوان اخلاق پرستاری داریم که استاد گفت از خودتون یه فیلم بگیرید و از خودتون یه بیوگرافی بگید😊حدود یک ماه فقط ما فیلمای معرفی بچه ها رو دیدیم و بیشتر باهم آشنا میشدیم.خیلی خوب بود چون اینطوری هم همدیگه رو میدیدیم و هم با خصوصیات هم آشنا میشدیم😇 راستی تو فیلم معرفیم از آلاء هم گفتم😁
                اما اما اما بهتون بگم روزای اول دانشگاه معمولا خیلی بحث میشه تو کلاس و ممکنه این بحثا حتی تا ترم ۳ یا بالاتر هم طول بکشه 🙄فقط باید حواستون باشه که خودتون رو درگیر حاشیه نکنید🤗
                و اماااا حضوری دیدن دانشگاه رو بگم براتون😍
                خیلی حس خوبی داره واقعا...ولی من اسمش رو میذارم برزخ چون واقعا یه جایی از زندگی ایستادی که فکر میکنی دیگه بزرگ شدی و باید روی پای خودت وایستی از یه طرفم هنوز دلت میخواد کوچیک باشی و حس میکنی هنوز راه داری تا بزرگ شدن😅
                روز اول ما سرخوشانه آماده شدیم و سرخوشانه تر روپوش سفید رو انداختیم روی دستمون و د برو که رفتیم😅منتظر موندیم تا سرویس بیاد کلاسمون ساعت یه ربع به هشت شروع میشد اما سرویس تازه یه ربع به هشت اومد و یه ربع هم تو راه بودیم تا رسیدیم🤦‍♀️با خودمون گفتیم هیچی دیگه همین جلسه اول استاد یه چیزی بهمون میگه چون یکم سختگیرن😑ولی خدا رو شکر برخورد استاد خیلی خوب بود و به قول یزدیا خشوک بود😜😂
                اول برامون صحبت کردن درباره قوانین کلاس بعد به گروه تقسیم شدیم و خدا رو شکر گروه خوبی گیرمون افتاد😊بعد از کلاس اول یه تایم استراحت بهمون دادن و ما رفتیم تو محوطه دانشکده(دانشکدمون خیلیی خوشگلههه😍حالا سر فرصت چند تا عکس میذارم براتون)تو حیاط همه درحال شناسایی همدیگه از روی ماسک بودن😷 《عه تو اونی که تو گروه اسمش فلان بود؟؟》 《ها راستی اسمت چی بود تو فیلم معرفیت گفته بودی...》《آخ تو اونی که پروفایلت گل محمدی بود؟؟خدا لعنتت کنه فیلم معرفیتم نفرستادی هی درگیر بودم ببینم کی هستی🤨😒》خیلی باحال بود آدمایی که تو مجازی دیده بودیشون الان حضوری باید تعیین هویت میکردی😂😂بعدش رفتیم دور و بر دانشکده رو گشتیم تاب و سرسره داریم🤣آلاچیق های خوشگل با برگای پاییزی که ریخته روی زمین🥰درختای بلند🤩دانشکده یه آینه معروف داره که تقریبا تمامی نسل هایی که اومدن این دانشکده باهاش عکس گرفتن😂ماهم برای اینکه وظیفه مون رو انجام داده باشیم همون روز اول عکسو گرفتیم😂بعدم رفتیم کلاس بعدی و ساعت ۱۱ونیم کلاسا تموم شد😄با اعتماد به نفس خیلی خیلی بالا دوربینا از دستمون نمیفتاد و تا وقتی که سرویس اومد عکس گرفتیم و تاب بازی کردیم🤣خلاصه که خیلی خوش گذشت حالا بازم براتون میگم از این جلسات کلاسا که چیکار کردیم و چیا یاد گرفتیم و چه حسی داشت😉امیدوارم این حس رو تو رشته ای که دوست دارید تجربه کنید🙂من اول رشتمو دوست نداشتم ولی الان کم کم دارم عاشقش میشم😍😍

                ما را دگر حوصله شرح حال نیست...🤞

                Niloofar GhiasiN یسنای 2 پاسخ آخرین پاسخ
                44
                • maryam111M maryam111

                  سلاااااامممممم😁😁 اومدم که بهتون از روزای اول مجازی و روزای اول حضوری بگم😉
                  روزای اول مجازی خب یه گروه تلگرامی و واتساپی داشتیم و کلیییی شلوغ بود همه در حال شناختن همدیگه بودن و معمولا اسما اون وسط گم میشد و چند روز طول کشید که همدیگه رو بشناسیم حالا بگم که هنوز خیلیا فامیل منو اشتباه میگن🙄.یه درسی بعنوان اخلاق پرستاری داریم که استاد گفت از خودتون یه فیلم بگیرید و از خودتون یه بیوگرافی بگید😊حدود یک ماه فقط ما فیلمای معرفی بچه ها رو دیدیم و بیشتر باهم آشنا میشدیم.خیلی خوب بود چون اینطوری هم همدیگه رو میدیدیم و هم با خصوصیات هم آشنا میشدیم😇 راستی تو فیلم معرفیم از آلاء هم گفتم😁
                  اما اما اما بهتون بگم روزای اول دانشگاه معمولا خیلی بحث میشه تو کلاس و ممکنه این بحثا حتی تا ترم ۳ یا بالاتر هم طول بکشه 🙄فقط باید حواستون باشه که خودتون رو درگیر حاشیه نکنید🤗
                  و اماااا حضوری دیدن دانشگاه رو بگم براتون😍
                  خیلی حس خوبی داره واقعا...ولی من اسمش رو میذارم برزخ چون واقعا یه جایی از زندگی ایستادی که فکر میکنی دیگه بزرگ شدی و باید روی پای خودت وایستی از یه طرفم هنوز دلت میخواد کوچیک باشی و حس میکنی هنوز راه داری تا بزرگ شدن😅
                  روز اول ما سرخوشانه آماده شدیم و سرخوشانه تر روپوش سفید رو انداختیم روی دستمون و د برو که رفتیم😅منتظر موندیم تا سرویس بیاد کلاسمون ساعت یه ربع به هشت شروع میشد اما سرویس تازه یه ربع به هشت اومد و یه ربع هم تو راه بودیم تا رسیدیم🤦‍♀️با خودمون گفتیم هیچی دیگه همین جلسه اول استاد یه چیزی بهمون میگه چون یکم سختگیرن😑ولی خدا رو شکر برخورد استاد خیلی خوب بود و به قول یزدیا خشوک بود😜😂
                  اول برامون صحبت کردن درباره قوانین کلاس بعد به گروه تقسیم شدیم و خدا رو شکر گروه خوبی گیرمون افتاد😊بعد از کلاس اول یه تایم استراحت بهمون دادن و ما رفتیم تو محوطه دانشکده(دانشکدمون خیلیی خوشگلههه😍حالا سر فرصت چند تا عکس میذارم براتون)تو حیاط همه درحال شناسایی همدیگه از روی ماسک بودن😷 《عه تو اونی که تو گروه اسمش فلان بود؟؟》 《ها راستی اسمت چی بود تو فیلم معرفیت گفته بودی...》《آخ تو اونی که پروفایلت گل محمدی بود؟؟خدا لعنتت کنه فیلم معرفیتم نفرستادی هی درگیر بودم ببینم کی هستی🤨😒》خیلی باحال بود آدمایی که تو مجازی دیده بودیشون الان حضوری باید تعیین هویت میکردی😂😂بعدش رفتیم دور و بر دانشکده رو گشتیم تاب و سرسره داریم🤣آلاچیق های خوشگل با برگای پاییزی که ریخته روی زمین🥰درختای بلند🤩دانشکده یه آینه معروف داره که تقریبا تمامی نسل هایی که اومدن این دانشکده باهاش عکس گرفتن😂ماهم برای اینکه وظیفه مون رو انجام داده باشیم همون روز اول عکسو گرفتیم😂بعدم رفتیم کلاس بعدی و ساعت ۱۱ونیم کلاسا تموم شد😄با اعتماد به نفس خیلی خیلی بالا دوربینا از دستمون نمیفتاد و تا وقتی که سرویس اومد عکس گرفتیم و تاب بازی کردیم🤣خلاصه که خیلی خوش گذشت حالا بازم براتون میگم از این جلسات کلاسا که چیکار کردیم و چیا یاد گرفتیم و چه حسی داشت😉امیدوارم این حس رو تو رشته ای که دوست دارید تجربه کنید🙂من اول رشتمو دوست نداشتم ولی الان کم کم دارم عاشقش میشم😍😍

                  Niloofar GhiasiN آفلاین
                  Niloofar GhiasiN آفلاین
                  Niloofar Ghiasi
                  دانش آموزان آلاء
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #152

                  maryam111 خیل باحال بود 👌
                  انشالله ما هم تجربه کنیم😊

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  5
                  • maryam111M maryam111

                    سلاااااامممممم😁😁 اومدم که بهتون از روزای اول مجازی و روزای اول حضوری بگم😉
                    روزای اول مجازی خب یه گروه تلگرامی و واتساپی داشتیم و کلیییی شلوغ بود همه در حال شناختن همدیگه بودن و معمولا اسما اون وسط گم میشد و چند روز طول کشید که همدیگه رو بشناسیم حالا بگم که هنوز خیلیا فامیل منو اشتباه میگن🙄.یه درسی بعنوان اخلاق پرستاری داریم که استاد گفت از خودتون یه فیلم بگیرید و از خودتون یه بیوگرافی بگید😊حدود یک ماه فقط ما فیلمای معرفی بچه ها رو دیدیم و بیشتر باهم آشنا میشدیم.خیلی خوب بود چون اینطوری هم همدیگه رو میدیدیم و هم با خصوصیات هم آشنا میشدیم😇 راستی تو فیلم معرفیم از آلاء هم گفتم😁
                    اما اما اما بهتون بگم روزای اول دانشگاه معمولا خیلی بحث میشه تو کلاس و ممکنه این بحثا حتی تا ترم ۳ یا بالاتر هم طول بکشه 🙄فقط باید حواستون باشه که خودتون رو درگیر حاشیه نکنید🤗
                    و اماااا حضوری دیدن دانشگاه رو بگم براتون😍
                    خیلی حس خوبی داره واقعا...ولی من اسمش رو میذارم برزخ چون واقعا یه جایی از زندگی ایستادی که فکر میکنی دیگه بزرگ شدی و باید روی پای خودت وایستی از یه طرفم هنوز دلت میخواد کوچیک باشی و حس میکنی هنوز راه داری تا بزرگ شدن😅
                    روز اول ما سرخوشانه آماده شدیم و سرخوشانه تر روپوش سفید رو انداختیم روی دستمون و د برو که رفتیم😅منتظر موندیم تا سرویس بیاد کلاسمون ساعت یه ربع به هشت شروع میشد اما سرویس تازه یه ربع به هشت اومد و یه ربع هم تو راه بودیم تا رسیدیم🤦‍♀️با خودمون گفتیم هیچی دیگه همین جلسه اول استاد یه چیزی بهمون میگه چون یکم سختگیرن😑ولی خدا رو شکر برخورد استاد خیلی خوب بود و به قول یزدیا خشوک بود😜😂
                    اول برامون صحبت کردن درباره قوانین کلاس بعد به گروه تقسیم شدیم و خدا رو شکر گروه خوبی گیرمون افتاد😊بعد از کلاس اول یه تایم استراحت بهمون دادن و ما رفتیم تو محوطه دانشکده(دانشکدمون خیلیی خوشگلههه😍حالا سر فرصت چند تا عکس میذارم براتون)تو حیاط همه درحال شناسایی همدیگه از روی ماسک بودن😷 《عه تو اونی که تو گروه اسمش فلان بود؟؟》 《ها راستی اسمت چی بود تو فیلم معرفیت گفته بودی...》《آخ تو اونی که پروفایلت گل محمدی بود؟؟خدا لعنتت کنه فیلم معرفیتم نفرستادی هی درگیر بودم ببینم کی هستی🤨😒》خیلی باحال بود آدمایی که تو مجازی دیده بودیشون الان حضوری باید تعیین هویت میکردی😂😂بعدش رفتیم دور و بر دانشکده رو گشتیم تاب و سرسره داریم🤣آلاچیق های خوشگل با برگای پاییزی که ریخته روی زمین🥰درختای بلند🤩دانشکده یه آینه معروف داره که تقریبا تمامی نسل هایی که اومدن این دانشکده باهاش عکس گرفتن😂ماهم برای اینکه وظیفه مون رو انجام داده باشیم همون روز اول عکسو گرفتیم😂بعدم رفتیم کلاس بعدی و ساعت ۱۱ونیم کلاسا تموم شد😄با اعتماد به نفس خیلی خیلی بالا دوربینا از دستمون نمیفتاد و تا وقتی که سرویس اومد عکس گرفتیم و تاب بازی کردیم🤣خلاصه که خیلی خوش گذشت حالا بازم براتون میگم از این جلسات کلاسا که چیکار کردیم و چیا یاد گرفتیم و چه حسی داشت😉امیدوارم این حس رو تو رشته ای که دوست دارید تجربه کنید🙂من اول رشتمو دوست نداشتم ولی الان کم کم دارم عاشقش میشم😍😍

                    یسنای آفلاین
                    یسنای آفلاین
                    یسنا
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #153

                    maryam111 سلام خیلی خوبه که اومدی نوشتی .خاطره روزهای اول دانشگاه(چه حضوری و چه اینترنتی و مجازی) قشنگه

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    3
                    • بهارهب بهاره

                      😂 عاغا یه استادمونو دچار نوسان کردم بدجور
                      جلسه اول که اومد من ردیف اول نشسته بودم هرچی سوال موال میپرسید و اینا من جواب میدادم اینم حال کرد یه مثبت عنایت کرد و گفت به نمره پایان ترم اضافه میشه
                      گفتم دست خوش
                      جلسه بعد خوابم میومد رفتم ردیف آخر کلاس نشستم و خوابیدم
                      اسممو صدا زد گفت شما رفتین اون آخر خوابالو شدین همین جلو باشین بهتره
                      جلسه بعد که امروز بود ! رفتم ردیف اول نشستم به احترام کلامش 😂
                      عاغا دیگه آخرای کلاس حس کردم خیلی گشنمه راه نداشت برم بیرون کلاس با تاخیر شروع شده بود یه نفر که گفت میخوام برم بیرون استاد اجازه نداد منم دیگه اجازه نخواستم که سنگ رو یخ شم همونجا یه آبنبات از کیفم کشیدم بیرون و تا حواسش نبود گذاشتمش گوشه لپم و چه خوشمزه بود لامصب تو همین فضا بودم که دیدم نگام میکنه ... چشام به چشاش اتصالی کرد 😂 گرخیدم سعی کردم آبنباتو از گوشه لپم منتقل کنم رو زبونم و درسته قورت بدم که گفت حالا از این آبنباتا به دوستاتون هم بدین ... من نمیدونم فک کنم از ظاهرم مشخص بود که خیلی خوشمزه اس که اینو گفت 😂 ... بعد رفت ادامه درس داشتم با یه تیکه کاغذ بازی میکردم دیدم ساکت شد... من ولی ادامه دادم .. نگو صدای کاغذ رو مخش بود برگشت گفت شما همون آخر که بودی مشکلی نبودا 😂
                      الان به احترام این کلامش جلسه بعد میرم اون آخر میخوابم 😂
                      والا ... خلایق هرچه لایق 😂 😐

                      مینا مینابم آفلاین
                      مینا مینابم آفلاین
                      مینا میناب
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #154

                      بهاره راضیه دهقانی

                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      0
                      • maryam111M آفلاین
                        maryam111M آفلاین
                        maryam111
                        فارغ التحصیلان آلاء
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط maryam111 انجام شده
                        #155

                        سلام سلااام😛
                        قرار بود یه سری عکس دیگه از دانشکده بذارم اومدم که بذارم😅
                        20210123_141629.jpg
                        خب این بزرگواری که تو تصویر میبینید ماکت دوست داشتنی اتاق پراتیک هستند (البته ۶ تا هستن این یکیشونه) ینی انقدر که این خاطر خواه داشت ملکه الیزابت نداشته تا حالا🙄
                        از اساتید محترم گرفته تا مسئول اسکیل لب و مدیر گروه پرستاری حواسشون بود که چیزیش نشه ... چون نو بود تازه خریده بودنشون😂 روز اول بهمون گفتن این ماکتایی که میبینید اینجا رو تخت خوابیدن دونه ای ۷۰ میلیون هزینه برده واسه دانشکده حواستون باشه بلایی سرشون نیارید وقتی هم از اینجا میرید بیرون مرتبشون کنید و موهاشونو شونه کنید زشته مریض نامرتب و کثیف بمونه تو تخت😂 چیزی هم بهشون تزریق نکنید یه وقت که با اشد مجازات رو به رو خواهید شد😏

                        ما را دگر حوصله شرح حال نیست...🤞

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        33
                        • maryam111M آفلاین
                          maryam111M آفلاین
                          maryam111
                          فارغ التحصیلان آلاء
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط maryam111 انجام شده
                          #156

                          20210123_141709.jpg
                          خب این بزرگوار ورزشکار هم که میبینید از اقوام همون بنده خداست😂
                          ماکت cpr هستش یکم جنسش محکم تر از بقیه ماکتاست
                          هِدِ فامیله😂
                          یه روز یکی از استادا که خیلی پایه بود داشت تزریق انسولین رو درس میداد بعد رسیدیم به تزریق انسولین به داخل شکم
                          من داوطلب شدم برم تزریق کنم
                          رفتم بالا سرش سرنگ رو بردم انقدر سفت بود این ماکته که با کلی فشار بالاخره موفق شدم نیدل رو واردش کنم😂 ولی پیستون رو فشار ندادم که انسولینه وارد ماکت نشه
                          بعد استاد اومد گفت وااا چرا تزریق نمیکنی پس؟؟
                          گفتم استاد آخه گفتن نباید تزریق کنیم تو ماکتا😶
                          گفت عیب نداره بابا دو قطره است دیگه تزریق کن یاد بگیری مشکلی پیش اومد یا بقیه استادا چیزی گفتن با من
                          منم از خدا خواسته فشار دادم پیستون رو و تزریق کردم😜
                          بعد از کلاس مسئول اتاق پراتیک اومد و دید که تخت همون ماکته که من تزریق کردم بهش نامرتبه
                          گفت به این چیکار داشتین؟🤨
                          ما هم قضیه رو تعریف کردیم براش که آره فلان استاد گفت تزریق کنید عیب نداره
                          داد زد سرمون که کی به شما اجازه داده تزریق کنید به ماکت؟؟؟😡من جلوی دانشجوها رو میگیرم مواظب ماکتا باشن بعد استاد خودش اومده گفته تزریق کن؟؟😐
                          ینی مرده بودیم از خنده 😂 کلی غر زد سرمون ... ما هم گفتیم ما که کاری نکردیم استاد خودش گفته ماهم اطاعت امر کردیم🤷‍♀️😌
                          خلاصه که خیلی دیدنی بود قیافه مسئوله😅

                          ما را دگر حوصله شرح حال نیست...🤞

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          36
                          • M.anM M.an

                            سلام به دوستان گل آلایی
                            به خصوص دانشجوهای ورودی امسال
                            خوبین همگی ؟ اوضاع روبه راهه ؟
                            دانشجو شدنتون مبارک 🙂
                            دانشجویی یکی از دوران پرهیاهوی زندگیه هرکس به طریقی می گذرونه
                            برای بعضی ها میشه بهترین دوران زندگی و ساختن آینده
                            برای بعضی ها میشه پیدا کردن دوستان نابی که سالیان سال باهم باشن
                            و برای بعضی ها مسیر مهاجرت
                            و برای بعضی ها ترکیب همینا
                            و و و
                            خب حالا که شما هم وارد این مسیر و این دوران شدین
                            از روزای اول دانشگاهتون برامون بگین
                            از خاطره روز اول روز ثبت نام اولین کلاس و اولین اتفاقات بامزه ای که براتون میافته 😋
                            و هر چیز دیگه ای که خودتون دوست دارین 🙂

                            متن جایگزین

                             لذت ببرین از مسیر جدید زندگیتون 
                            از پیچ و خم هاش نترسین 
                            ادامه بدین با لبخند و امید
                            یادتون نره زیبایی هاش رو هم ببینید
                            هر روزش یه رنگه 
                            هر روزش یه حس و حالی داره 
                            تا چشم بهم بزنید می بینید داره به انتهاش میرسه 
                            تا می تونید خوب باشین و خوب بمونید و مولد خوبی باشین
                            رد پاتون رو برای بقیه به یادگار بذارید
                             شاد باشین و امیدوار و پر انرژی...
                            
                            • @دانش-آموزان-آلاء @همیار
                            Fa DF آفلاین
                            Fa DF آفلاین
                            Fa D
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Fa D انجام شده
                            #157

                            @m-an روز اول دانشگاه عضومون کردن داخل یک گروه واتساپ گفتن این دانشگاه ست😕
                            قرار شد برای پراتیک بریم موج چهادم شروع شد.
                            دانشگاه نرفتن ما به کنار من دلم به حال کسانی که قراره بعدا عمل کنم میسوزه😥
                            با این حجم آموزش و یادگیری

                            من از دیوانگان دیدم هزاران عاقل مرده...

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            22
                            • بهارهب بهاره

                              😂
                              امروز یه اتفاق جالب افتاد
                              استاد اومد و اولین جلسه ای بود که بااین استاد داشتیم بعد یهو اومد خب از اون آدمای مذهبی و جاافتاده و باسواد بود ولی درسش اصلا به مذهب ربطی نداره ، خدمات بهداشت جامعه و این حرفاس
                              بعد خلاصه..همینجوری که اسمارو به ترتیب میخوند یه حضور غیاب کنه و آشنا شه به اسم من رسید گفت بهاره محمدی یهو خودش کل کلاس یه صلوات بلندددد فرستادن 😂... بعد من 😂 یه ذره پاشدم و به نشانه تشکر یه دستی رو سینه گذاشتم و دستی بالا بردم و چرخوندم به نشانه درود به همه کلاس 😂 اصلا یه لحظه احساس امامت کردم 😂 چقد خندیدیم

                              بهارهب آفلاین
                              بهارهب آفلاین
                              بهاره
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #158

                              بهاره در از روزای اول دانشگاهت بگو 🙂 گفته است:

                              😂
                              امروز یه اتفاق جالب افتاد
                              استاد اومد و اولین جلسه ای بود که بااین استاد داشتیم بعد یهو اومد خب از اون آدمای مذهبی و جاافتاده و باسواد بود ولی درسش اصلا به مذهب ربطی نداره ، خدمات بهداشت جامعه و این حرفاس
                              بعد خلاصه..همینجوری که اسمارو به ترتیب میخوند یه حضور غیاب کنه و آشنا شه به اسم من رسید گفت بهاره محمدی یهو خودش کل کلاس یه صلوات بلندددد فرستادن 😂... بعد من 😂 یه ذره پاشدم و به نشانه تشکر یه دستی رو سینه گذاشتم و دستی بالا بردم و چرخوندم به نشانه درود به همه کلاس 😂 اصلا یه لحظه احساس امامت کردم 😂 چقد خندیدیم

                              یادش بخیر ، سه سال از اون روز میگذره
                              فقط خواستم بگم اون استاد ( که تو این خاطره راجبش صوبت کردم)
                              یه بی .... از آب در اومد که نگم بهتره
                              تقریبا دوماه پیش
                              ببین یعنی بلایی به سرش آوردم ، که تا عمر داره دوروبر دختر جماعت نپلکه
                              جالب اینجاس ، این استادی بود که همه فک میکردن چون به شدت مذهبی و البته ظاهرش هم به آدمای پاک و درس حسابی میخورد... پس آدم خوبیه
                              یعنی ببین، یکی از وحشتناک ترین مواردی بود که دیدم
                              البته دهنشم صاف کردم 🙂

                              Nothing really matters :)

                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              11
                              • بهارهب بهاره

                                @r-kh در از روزای اول دانشگاهت بگو 🙂 گفته است:

                                بهاره چرا

                                همیشه از محیط بیمارستان متنفر بودم اولین روز دانشگاهمم کارآموزی بود کلاس عصرو هم غیبت کردم

                                بهارهب آفلاین
                                بهارهب آفلاین
                                بهاره
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #159

                                بهاره در از روزای اول دانشگاهت بگو 🙂 گفته است:

                                @r-kh در از روزای اول دانشگاهت بگو 🙂 گفته است:

                                بهاره چرا

                                همیشه از محیط بیمارستان متنفر بودم اولین روز دانشگاهمم کارآموزی بود کلاس عصرو هم غیبت کردم

                                همچنان متنفرم

                                Nothing really matters :)

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                6
                                • بهارهب بهاره

                                  😂
                                  : بچه های کمکی
                                  :بله؟! 😂
                                  و این بود سوتی من که دهان به دهان چرخید و سینه به سینه منتقل شد 😂
                                  تو ادمیت بودیم اونجا کلا فقط دو گروه پرسنل حضور داره ، ماما های بخش و کمکی ها ( که کارای زیادی میکنن مثل تعویض ملحفه و تمیزکاری و انتقال مددجوها به بخش های مختلف و‌ خلاصه کارایی که ماماها ازشون بخوان...) حالا یه دوتا اینترن و یکی دوتا دانشجوی کارورز پرستاری هم میان صرفا واسه اینکه آموزش ببینن(اونم فقط تو بیمارستانای آموزشی)
                                  عاغا از ایستگاه مامایی صدا زدن : بچه های کمکی یکیتون بیاد... من با صدای بلند گفتم : بله ؟؟ 😂
                                  یعنی پرسنل و دوستان کمکی همه خندیدن من آخه نمیدونستم خدمه رو کمکی صدا میکنن فک کردم ما دانشجوهارو میگن کمکی که اونجا در کنار آموزش به ماماها کمک میکنیم 😂
                                  چقد خندیدیم و آبروم رف اصلا ..😂
                                  یعنی اگه اسم شخص خودمو صدا میزدن چنان با غلظت بله رو نمیگفتم😂
                                  هرکی منو میبینه میگه بچه های کمکی 😂

                                  بهارهب آفلاین
                                  بهارهب آفلاین
                                  بهاره
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #160

                                  بهاره در از روزای اول دانشگاهت بگو 🙂 گفته است:

                                  😂
                                  : بچه های کمکی
                                  :بله؟! 😂
                                  و این بود سوتی من که دهان به دهان چرخید و سینه به سینه منتقل شد 😂
                                  تو ادمیت بودیم اونجا کلا فقط دو گروه پرسنل حضور داره ، ماما های بخش و کمکی ها ( که کارای زیادی میکنن مثل تعویض ملحفه و تمیزکاری و انتقال مددجوها به بخش های مختلف و‌ خلاصه کارایی که ماماها ازشون بخوان...) حالا یه دوتا اینترن و یکی دوتا دانشجوی کارورز پرستاری هم میان صرفا واسه اینکه آموزش ببینن(اونم فقط تو بیمارستانای آموزشی)
                                  عاغا از ایستگاه مامایی صدا زدن : بچه های کمکی یکیتون بیاد... من با صدای بلند گفتم : بله ؟؟ 😂
                                  یعنی پرسنل و دوستان کمکی همه خندیدن من آخه نمیدونستم خدمه رو کمکی صدا میکنن فک کردم ما دانشجوهارو میگن کمکی که اونجا در کنار آموزش به ماماها کمک میکنیم 😂
                                  چقد خندیدیم و آبروم رف اصلا ..😂
                                  یعنی اگه اسم شخص خودمو صدا میزدن چنان با غلظت بله رو نمیگفتم😂
                                  هرکی منو میبینه میگه بچه های کمکی 😂

                                  آخی یادش بخیر
                                  با بچه های کمکی خیلی اوکی بودم این مدت... دلم واسشون تنگ شد
                                  دیگه به قدری باهم راحت بودیم که یادمه سر زایمان به یکیشون گفتم بیا این شلوار منو بکش بالا بعد خب من اون روز با عجله اومده بودم شلوار روپوشمو رو شلواز خودم پوشیده بودم که فقط سریع بیام بخش
                                  نگو اون هی داشت زیری رو میگشید بالا
                                  بش گفتم دوتاس رویی رو بکش ،
                                  خیلی وضعیت خنده داری بود 😂

                                  Nothing really matters :)

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  10
                                  • kosariK آفلاین
                                    kosariK آفلاین
                                    kosari
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #161

                                    سلام به جمع آلایی🤗
                                    امروز سه شنبه ۲۵ آبان اولین روز بود رفتم دانشگاه
                                    برای درس عملی
                                    استاد علائم حیاتی گفتن
                                    بعد گفتن درجه تب بخونین،من نتوستم پیدا کنم
                                    چقد سخته
                                    آبروم رف🤦🏻‍♀️🙄
                                    بعد فشار گرفتیم،اینجا هم نتونستیم ضربان پیدا کنیم
                                    اونقد دستمو فشار دادن رگم باد کرده بود🤦🏻‍♀️😂😂

                                    واینکه چون ما گروه سه بودیم استاد خسته بود
                                    سریع درس گف نیم ساعت مونده از کلاس رف و میموندیم فشار سنج😂😂😂

                                    هیچی دیگه کلا امروز فقط فشار یاد گرفتم بدون پیدا کردن نبض😂😂
                                    بعدم استاد اتاق کلا نشونمون داد
                                    IMG-20211116-WA0018.jpg IMG-20211116-WA0013.jpg IMG-20211116-WA0014.jpg
                                    نمایی از اتاق پراتیک😊

                                    ‹‹ اُوِردُوزِ مَغزي دَر اَثَرِ مَصرَفِ زیادِ فِڪر... ››

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    17
                                    • kimia_es_afsharK آفلاین
                                      kimia_es_afsharK آفلاین
                                      kimia_es_afshar
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #162

                                      سلام سلام.صبح پاییزیتون بخیروشادی
                                      .
                                      .
                                      اممممم چقد دانشگاه سخته😅
                                      به معنای واقعی تمام وقت هات پر میشن.
                                      پارسال این روزا وقتی این تاپیک رو دیدم چقده ذوق و شور داشتم که منم یه روزی اینجا قراره خاطره های دانشگاه رو بنویسم ولی...😒
                                      .
                                      شما فکر کنین خاطره اولین روز از دانشگاه رو میخوام بگمتون میشه دقیق برای یه هفته قبل😑✌🏼

                                      به وقت یک شنبه ۲۳ آبان ماه ۱۴۰۰

                                      خوب از شب قبل بگم که تمام وسایل رو اماده گذاشته بودم کنارم که نکنه فرار کنن برن😂
                                      واون شب با تمام سختی های جذابی که داشت گذاشت🤭
                                      .
                                      .
                                      ساعت ۷صبح وارد دانشگاه شدم درحالی که کلاس عملی مون ساعت ۸ شروع میشد😁😅
                                      وقتی وارد دانشگاه شدم یه حس عجیبی داشتم.همینجور که با این حسه کلنجار میرفتم.یه لحظه حس کردم گم شدم😐
                                      بین ۳تا ساختمون بزرگ گیر کرده بودم.نمیدونستم چکار کنم.یدفعه دیدم یه خانم داره رد میشه از موقعیت استفاده کردم رفتم ازشون پرسیدم که این ساختمون دانشکده مامایی کجاست؟!
                                      و منی که به سختی دانشکده رو پیدا کردم و بعدش فهمیدم ساختمون پراتیک یه جای دیگه است😑😂
                                      و......
                                      .
                                      .
                                      از کلاسمون بگم که جلسه اول علائم حیاتی گفتن.از فشارسنج و ترمومتر و انواعش.
                                      بسیار جذاب و دوست داشتنی بود.🤩
                                      ولی اجازه ندادن که داخل پراتیک عکس بگیریم😑
                                      گوشی ها خاموش توی کمد
                                      هیع💔👩🏻‍🦯
                                      ..

                                      ولی برای جلسه اول عالی بود

                                      اندازه تهران حالم ترافیکه :):

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      9
                                      • kimia_es_afsharK آفلاین
                                        kimia_es_afsharK آفلاین
                                        kimia_es_afshar
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                        #163

                                        خوب خوب بریم سراغ دومین خاطره😁✌🏼
                                        به وقت سه شنبه ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۰

                                        اول اینکه بگم دیگه گم نشدم😂

                                        خوب این جلسه چون ۴ ساعت داشتیم چندتا مبحث رو بهمون گفتن.
                                        از انواع تزریقات و سرم و به قول خودمون آمپول زدن و اینا
                                        که ما حسابی از خجالت مولاژ ها در اومدیم😂😂
                                        تا تونستیم مولاژ ها رو سرواخ سوراخ کردیم که حساااابی یاد بگیریم😁✌🏼

                                        داشتیم ست سرم و طریق انجامش رو امتحان میکردیم که مسئول پراتیک اومد پیشمون
                                        یه خنده ای کرد و گف تا شما بخواین به اون بنده خدا سرم بزنین به دیار باقی شتافته😑
                                        دوباره برای ترمیم روحیمون گف که این اولشه و اولین باره و تازه واردین ولی بعدن یه پا دکتر میشن برا خودتون😉
                                        ماهم ذووووق😂😂
                                        .
                                        .
                                        رفتیم برا تایم استراحت.
                                        دیدم کسی نبود گوشی آوردیم عکس بگیرم 😁 که نااااگهاااان استاد پرستاری ها مچمون رو گرفت😖

                                        یه چشم غره ناجور رفت که همون قضیه شکوفه و شلوار و اینا....😒😂

                                        بعدش به یه اخم بدی گفت شما ده ههشتادیا کی میخوایین بزرگ شین😐

                                        یعنی چی که ما ده هشتادیا ده هشتادیا.🙁❌

                                        مگه ما چه هیزم تری به بقیه فروختیم.🤷🏻‍♀️اهه😒

                                        .

                                        و ما یه گوشه درسکوت مطلق نشستیم تاتایم کلاسمون شروع بشه😊

                                        .ناگفته نمونه که بعدا فهمیدیم اون خانمه رئیس مرکز بوده🤦🏻‍♀️😬

                                        .
                                        واینکه این دوروزی که برای عملی رفتیم .تا تونستیم از خودمون در انواع ژست های مختلف عکس گرفتیم😅😁✋🏻

                                        .

                                        پ.ن=وبلاخره من تونستم خاطراتم رو بنویس.🥰✌🏼

                                        خدایا شکرت بابت این موقعیت🙏🏼🌹

                                        اندازه تهران حالم ترافیکه :):

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        9
                                        • kimia_es_afsharK آفلاین
                                          kimia_es_afsharK آفلاین
                                          kimia_es_afshar
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                          #164

                                          و یه چیزی که خیلی جذاب بود برام این که
                                          دیروز اولین آمپول واقعی،واقعی ها.تونستم بزنم.
                                          اونم به یکی؟! به خودم😁✌🏼
                                          .
                                          .
                                          بماند به یادگار
                                          جمعه ۲۸ آبان ماه ۱۴۰۰ ساعت ۱۸:۴۵

                                          اندازه تهران حالم ترافیکه :):

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          11
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 6
                                          • 7
                                          • 8
                                          • 9
                                          • 10
                                          • 11
                                          • درون آمدن

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع