-
نوشتهشده در ۱ فروردین ۱۳۹۸، ۰:۵۹ آخرین ویرایش توسط dlrm انجام شده
%(#000000)[دلتنگی ،خوشه انگور سیاه است]
%(#000000)[لگدکوبش کن]
%(#000000)[لگدکوبش کن]
%(#000000)[بگذار ساعتی سربسته بماند]
%(#7e47a1)[مستت می کند اندوه...]((شمس لنگرودی))
-
بسا دهقان که صد خرمن بکارد
ز صد خرمن یکی را برندارد -
نیست از عاشق کسی دیوانهتر
عقل از سودای او کورست و کر -
نوشتهشده در ۲ فروردین ۱۳۹۸، ۱:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#64d1a7)[نفسم شعر و تنم شعر و روانم شعر است]
%(#458a6f)[من اگر شعر نباشد بخدا میمیرم... : )]"مجتبی سپید"
-
نوشتهشده در ۲ فروردین ۱۳۹۸، ۱:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
درد دارد که خودت علت لبخند شوی
و دلت در همه حالات پر از غم باشد -
نوشتهشده در ۲ فروردین ۱۳۹۸، ۱:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#6575ab)[شاعران در روز آرامند تا مغرب] ،
%(#0c277d)[ولی!]
%(#2a4ec4)[شب بجايش تا سحر بلبل زبانی می کنند]"حامد فلاحی راد"
-
نوشتهشده در ۲ فروردین ۱۳۹۸، ۱:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#f7af2a)[بین مردم مثل من پیدا نخواهد شد نگرد]!
%(#dba94b)[یک ندارد جز خودش مضرب]!
%(#f79423)[نمی فهمی چرا]؟!:)"حسین زحمتکش"
-
نوشتهشده در ۲ فروردین ۱۳۹۸، ۲:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باشدلبر تو دایما بر در دل حاضر است
رو در دل برگشای حاضر و بیدار باشدیدهٔ جان روی او تا بنبیند عیان
در طلب روی او روی به دیوار باشناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس
پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باشنیست کس آگه که یار کی بنماید جمال
لیک تو باری به نقد ساختهٔ کار باشدر ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن
تو به یکی زندهای از همه بیزار باشگر دل و جان تو را در بقا آرزوست
دم مزن و در فنا همدم عطار باشعطار نیشابوری
-
نوشتهشده در ۲ فروردین ۱۳۹۸، ۷:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چون فقط در خواب میبینم تو را
دوست دادم زندگی در خواب را -
یا رب، نگاه کس، به کسی آشنا مکن
گر میکنی، کرم کن و از هم جدا مکن -
دوستان، شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟
سوختم، سوختم، این راز نهفتن تا کی؟
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه ی رویی بودیم
بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سر گشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد؟ -
طعنه بر ما مزن ای دوست که خود معترفیم
دف زنان بر سر بازار به رسوایی خویش.. -
نوشتهشده در ۲ فروردین ۱۳۹۸، ۱۶:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بخت آن ندارم که یارم کند یاد من
حال من که گوید،که گوید به صیاد من
گرچه شده دل زار گرفتاربه بیداد او
عاقبت رسد عشق،رسد عشق به فریاد من
ساقیا کجایی ،کجایی که در آتشم
وز غمش ندانی ،ندانی چه ها می کشم#فریدون_مشیری
-
نوشتهشده در ۲ فروردین ۱۳۹۸، ۱۶:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شاه دلم گدا مکش ، من شده ام گدای تو
گر چه ستم کنی به من،جان و تنم فدای تومهر تو از وجود من ، با غم دل نمی رود
مهر منت به دل نشد ، هر چه کنم برای تواز همه کس گذر کنم ، از تو گذر نمی شود
مشکل تو وفای من ، مشکل من جفای توکن نظری که تشنه ام ، بهر وصال عشق تو
من نکنم نظر به کس ، جز رخ دلربای توجان من و جهان من ، روی سپید تو شدست
عاقبتم چنین شود ، مرگ من و بقای تواز تو برآید از دلم ، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو ، تا که شوم فنای تودست ز تو نمی کشم ، تا که وصال من دهی
هر چه کنی بکن به من ، راضی ام از رضای تومولانا
-
نوشتهشده در ۲ فروردین ۱۳۹۸، ۱۶:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چشمم سر وعده بیثمر میگردد
بیچاره دلم که دربدر میگرددکُشتی تو مرا و منتظر میمانم
قاتل به محل قتل برمیگردد -
نوشتهشده در ۲ فروردین ۱۳۹۸، ۲۲:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شهزاده ی بی عشق برده ای دیگر از یادم همچو افسانه ای آخر میرسی تو به دادم
شهزاده ی بی عشق چشم به راه تو میمانم درد دوری نشست آخر بی تو بر استخوانم -
نوشتهشده در ۳ فروردین ۱۳۹۸، ۹:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مطمئن باش و برو
ضربه ات کاری بوددل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
به منو عشقی پاک
که پر از یاد تو بود
و خیالم میگفت
تا ابد مال تو بود
تو برو برو تا راحتتر
تکه های دل خود را ارام سر هم بند زنم!
-
نوشتهشده در ۳ فروردین ۱۳۹۸، ۱۰:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نفس می کشم نبودنت را
نیستی
هوای بوی تنت را کرده ام
می دانی
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است
تو نیستی
آسمان بی معنیست
حتی آسمان پر ستاره
و باران
مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد
تو نیستی
و من چتر می خواهم ...
هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...
خودم را به هزار راه میزنم
به هزار کوچه
به هزار در
نکند یاد آغوشت بیفتم ...
-
خوب کردی وقت رفتن آمدی دیدی مرا
گر نمی دیدی مرا دیگر نمی دیدی مرا -
دوباره آمدی ای سیل غم نمی دانم
دگر ز کلبه ی ویران من چه می خواهی؟