-
درد دارد که خودت علت لبخند شوی
و دلت در همه حالات پر از غم باشد -
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
بر در دل روز و شب منتظر یار باشدلبر تو دایما بر در دل حاضر است
رو در دل برگشای حاضر و بیدار باشدیدهٔ جان روی او تا بنبیند عیان
در طلب روی او روی به دیوار باشناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس
پس تو اگر عاشقی عاشق هشیار باشنیست کس آگه که یار کی بنماید جمال
لیک تو باری به نقد ساختهٔ کار باشدر ره او هرچه هست تا دل و جان نفقه کن
تو به یکی زندهای از همه بیزار باشگر دل و جان تو را در بقا آرزوست
دم مزن و در فنا همدم عطار باشعطار نیشابوری
-
دوستان، شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟
سوختم، سوختم، این راز نهفتن تا کی؟
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه ی رویی بودیم
بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سر گشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد؟ -
شاه دلم گدا مکش ، من شده ام گدای تو
گر چه ستم کنی به من،جان و تنم فدای تومهر تو از وجود من ، با غم دل نمی رود
مهر منت به دل نشد ، هر چه کنم برای تواز همه کس گذر کنم ، از تو گذر نمی شود
مشکل تو وفای من ، مشکل من جفای توکن نظری که تشنه ام ، بهر وصال عشق تو
من نکنم نظر به کس ، جز رخ دلربای توجان من و جهان من ، روی سپید تو شدست
عاقبتم چنین شود ، مرگ من و بقای تواز تو برآید از دلم ، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو ، تا که شوم فنای تودست ز تو نمی کشم ، تا که وصال من دهی
هر چه کنی بکن به من ، راضی ام از رضای تومولانا
-
نفس می کشم نبودنت را
نیستی
هوای بوی تنت را کرده ام
می دانی
پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است
تو نیستی
آسمان بی معنیست
حتی آسمان پر ستاره
و باران
مثل قطره های عذاب روی سرم می ریزد
تو نیستی
و من چتر می خواهم ...
هر چیزی که حس عاشقانه و شاعرانه می دهد در چشمانم لباس سیاه پوشیده...
خودم را به هزار راه میزنم
به هزار کوچه
به هزار در
نکند یاد آغوشت بیفتم ...