-
با تو بودم ای پری روزی که عقل از من گریخت
گر تو هم از من گریزی وای بر احوال منشهریار موننننننننن
-
از بر صید افکنی آهوی سرمستی رمید
اجتناب رغبت افزای توام آمد بیاد... -
در کویه نیک نامان مارا گذر ندادند ....
-
سکوت..
خفکنی است بر فواره های درونم -
دل دیوانه چه داند که معشوق کجاست؟!
دل دیوانه چه داند آن یار کجاست؟!
دل دیوانه چه داند که دیگر آن نیست؟!
دل دیوانه چه داند که باید برود ،دور شود دیگر نیست؟!
دل دیوانه چه کردی تو به ما؟
گشته ایم حیران و در چشمان او مبتلا!
دل دیوانه دگر یار نخواهد بازگشت!
اورفت د دگر این قصه به پایان رسید.
#دلنوشته_های_خودم -
دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میبایدز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میبایدمرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که میگفتم: علاج این دل بیمار میبایدبهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمیبایست زنجیری، ولی این بار میباید