-
@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
kia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
ﭘﺪﺭﯼ ﺑﺎ ﭘﺴﺮﯼ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﻗﻬﺮ:
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﯼ ﺟﺎﻥ ﭘﺪﺭ !ﺣﯿﻒ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﻤﺮ ﮐﻪ ﺍﯼ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﭘﺎ
ﺩﺭ ﭘﯽ ﺗﺮﺑﯿﺖﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﺳﺮﺩﻝ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺷﮑﺴﺖ
ﺑﯽﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﮐﺮﺩ ﺳﻔﺮﺭﻧﺞ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺯﻧﺪﮔﻰ ﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﮐﺎﻣﺶ ﭼﻮ ﺷﮑﺮﻋﺎﻗﺒﺖ ﺷﻮﮐﺖ ﻭﺍﻻﯾﯽ ﯾﺎﻓﺖ
ﺣﺎﮐﻢ ﺷﻬﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﺯﺭﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﮕﺬﺷﺖ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺍﻣﺮ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﭘﺪﺭﭘﺪﺭﺵ ﺁﻣﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺩﺭﺍﺯ
ﻧﺰﺩ ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺸﻨﺎﺧﺖ ﭘﺴﺮﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻏﺎﯾﺖ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽ ﻭ ﮐﺒﺮ
ﻧﻈﺮ ﺍﻓﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﭘﺎﯼ ﭘﺪﺭﮔﻔﺖ: ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﯼ !
ﺗﻮ ﮐﻨﻮﻥ ﺣﺸﻤﺖ ﻭ ﺟﺎﻫﻢ ﺑﻨﮕﺮ !ﭘﯿﺮ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺳﺮﺵ ﺩﺍﺩ ﺗﮑﺎﻥ
ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﺑﺮﻭﻥ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺩﺭ« ﻣﻦ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺣﺎﮐﻢ ﻧﺸﻮﯼ
ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﯼ ﺟﺎﻥ ﭘﺪﺭشاعر: خاتم الشعرا عبدالرحمان جامی
تشکر
ببخشید شما عبدالرحمن جامی رو میشناسید ؟بله ولی خیلی کم...یعنی فقط میدونم شاعر بودن.
نوشتهشده در ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۸:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهkia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
kia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
ﭘﺪﺭﯼ ﺑﺎ ﭘﺴﺮﯼ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﻗﻬﺮ:
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﯼ ﺟﺎﻥ ﭘﺪﺭ !ﺣﯿﻒ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﻤﺮ ﮐﻪ ﺍﯼ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﭘﺎ
ﺩﺭ ﭘﯽ ﺗﺮﺑﯿﺖﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﺳﺮﺩﻝ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺷﮑﺴﺖ
ﺑﯽﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﮐﺮﺩ ﺳﻔﺮﺭﻧﺞ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺯﻧﺪﮔﻰ ﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﮐﺎﻣﺶ ﭼﻮ ﺷﮑﺮﻋﺎﻗﺒﺖ ﺷﻮﮐﺖ ﻭﺍﻻﯾﯽ ﯾﺎﻓﺖ
ﺣﺎﮐﻢ ﺷﻬﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﺯﺭﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﮕﺬﺷﺖ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺍﻣﺮ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﭘﺪﺭﭘﺪﺭﺵ ﺁﻣﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺩﺭﺍﺯ
ﻧﺰﺩ ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺸﻨﺎﺧﺖ ﭘﺴﺮﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻏﺎﯾﺖ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽ ﻭ ﮐﺒﺮ
ﻧﻈﺮ ﺍﻓﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﭘﺎﯼ ﭘﺪﺭﮔﻔﺖ: ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﯼ !
ﺗﻮ ﮐﻨﻮﻥ ﺣﺸﻤﺖ ﻭ ﺟﺎﻫﻢ ﺑﻨﮕﺮ !ﭘﯿﺮ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺳﺮﺵ ﺩﺍﺩ ﺗﮑﺎﻥ
ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﺑﺮﻭﻥ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺩﺭ« ﻣﻦ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺣﺎﮐﻢ ﻧﺸﻮﯼ
ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﯼ ﺟﺎﻥ ﭘﺪﺭشاعر: خاتم الشعرا عبدالرحمان جامی
تشکر
ببخشید شما عبدالرحمن جامی رو میشناسید ؟بله ولی خیلی کم...یعنی فقط میدونم شاعر بودن.
امسال ما برای ایشون بزرگداشت گرفتیم تو شهرمون تربت جام شهر خود شیخ
-
نوشتهشده در ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۸:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دقت کردین کلمات وارونه چگونه است ؟
(( گنج )) (( جنگ)) مى شود ، (( درمان)) (( نامرد)) و (( قهقهه)) (( هق هق )) !!! ولى (( دزد)) همان (( دزد)) است (( درد )) همان (( درد )) است و (( گرگ)) همان (( گرگ)) ... ارى نمی دانم چرا (( من )) (( نم)) زده است و (( يار )) (( راى)) عوض كرده است ، (( راه)) گويى (( هار )) شده ، و (( روز )) ب (( زور )) ميگذرد ، (( اشنا)) را جز در (( انشا )) نميبينى و چه (( سرد)) است اين ((درس)) زندگى ، اينجاست ك (( مرگ)) برايم (( گرم )) ميشود چرا كه (( درد )) همان (( درد )) است -
نوشتهشده در ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۸:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زندگی نامه شیخ احمد جام
شیخ الاسلام احمد ابن ابوالحسن جامی نامقی ترشیزی معروف به شیخ احمد جام در سال 427 - ۴۴۰ هجری - در روستای نامق زاده شد. نیاکان او از نوادگان جریر بن عبدالله بودند. نام او با القابی که به او دادهاند چنین است: شیخالاسلام ، قطبالاوتاد ، شیخ ابونصر احمد ژنده پیل. او را گاه پیر جام یا شیخ جام نیز نامیدهاند.
وی از عارفان و صوفیان بنام قرن پنجم و ششم هجری قمری است. زادگاه وی نامق از دیار ترشیز یا کاشمر فعلی بوده و مدفن وی در تربت جام میباشد. طول عمر وی را بیشتر مراجع ۹۵ سال و بعضی ۹۶ سال ذکر کردهاند.
در جوانی خمار و لا ابالی بود و در سن بیست و دوسالگی تحولی روحی به او دست داد و به عرفان روی آورد. از مردم کناره گرفت و ۱۸ سال در ارتفاعات نامق و کوهستان بزد گوشه گرفت و به مطالعه در قرآن و تفاسیر و تحقیق در حال عرفا پرداخت. و به خدمت خضر مشرف شد .
در چهل سالگی به تعلیم و ارشاد و گفتار و نگارش رساله و کتاب پرداخت. سفرهایی به نقاط مختلف کرد. در این سفرها بود که نفوذی در طبقات مختلف بوجود آورد و مردمانی به گرد او آمدند. شیخ جام در سال 520 - ۵۳۶ هجری- درگذشت. او را در معدآباد که بعدها به تربت جام شهرت یافت دفن کردند.
آثار :
رساله سمرقندیه انسالتائبین مفتاحالنجات روضةالمذنبین و جنةالمشتاقین کنوزالحکمة سراجالسائرین بحارالحقیقة دیوان شعر احمد جام خبة
نه در مسجد گذارندم که رندی نه در میخانه کاین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهیست غریبم عاشقم آن ره کدام است
خواستم شرح غم دل به قلم بنویسم اتشی در قلم افتاد که طومار بسوخت
غره مشو که مرکب مردان مرد را در سنگلاخ بادیه پی ها بریده اند
نومید هم مباش که رندان باده نوش نا گه به یک ترانه به منزل رسیده اند
عشق آیینه ایست کاندرو زنگی نیست با بی خبران در این سخن جنگی نیست
دانی که کرا عشق مسلم باشد آن را که ز بدنام شدن ننگی نیست
-
kia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
kia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
ﭘﺪﺭﯼ ﺑﺎ ﭘﺴﺮﯼ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﻗﻬﺮ:
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﯼ ﺟﺎﻥ ﭘﺪﺭ !ﺣﯿﻒ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﻤﺮ ﮐﻪ ﺍﯼ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﭘﺎ
ﺩﺭ ﭘﯽ ﺗﺮﺑﯿﺖﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﺳﺮﺩﻝ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺷﮑﺴﺖ
ﺑﯽﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﮐﺮﺩ ﺳﻔﺮﺭﻧﺞ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺯﻧﺪﮔﻰ ﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﮐﺎﻣﺶ ﭼﻮ ﺷﮑﺮﻋﺎﻗﺒﺖ ﺷﻮﮐﺖ ﻭﺍﻻﯾﯽ ﯾﺎﻓﺖ
ﺣﺎﮐﻢ ﺷﻬﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﺯﺭﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﮕﺬﺷﺖ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺍﻣﺮ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﭘﺪﺭﭘﺪﺭﺵ ﺁﻣﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺩﺭﺍﺯ
ﻧﺰﺩ ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺸﻨﺎﺧﺖ ﭘﺴﺮﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻏﺎﯾﺖ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽ ﻭ ﮐﺒﺮ
ﻧﻈﺮ ﺍﻓﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﭘﺎﯼ ﭘﺪﺭﮔﻔﺖ: ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﯼ !
ﺗﻮ ﮐﻨﻮﻥ ﺣﺸﻤﺖ ﻭ ﺟﺎﻫﻢ ﺑﻨﮕﺮ !ﭘﯿﺮ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺳﺮﺵ ﺩﺍﺩ ﺗﮑﺎﻥ
ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﺑﺮﻭﻥ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺩﺭ« ﻣﻦ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺣﺎﮐﻢ ﻧﺸﻮﯼ
ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﯼ ﺟﺎﻥ ﭘﺪﺭشاعر: خاتم الشعرا عبدالرحمان جامی
تشکر
ببخشید شما عبدالرحمن جامی رو میشناسید ؟بله ولی خیلی کم...یعنی فقط میدونم شاعر بودن.
امسال ما برای ایشون بزرگداشت گرفتیم تو شهرمون تربت جام شهر خود شیخ
نوشتهشده در ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۸:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
kia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
kia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
ﭘﺪﺭﯼ ﺑﺎ ﭘﺴﺮﯼ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﻗﻬﺮ:
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﯼ ﺟﺎﻥ ﭘﺪﺭ !ﺣﯿﻒ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﻤﺮ ﮐﻪ ﺍﯼ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﭘﺎ
ﺩﺭ ﭘﯽ ﺗﺮﺑﯿﺖﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﺳﺮﺩﻝ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺷﮑﺴﺖ
ﺑﯽﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﮐﺮﺩ ﺳﻔﺮﺭﻧﺞ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺯﻧﺪﮔﻰ ﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﮐﺎﻣﺶ ﭼﻮ ﺷﮑﺮﻋﺎﻗﺒﺖ ﺷﻮﮐﺖ ﻭﺍﻻﯾﯽ ﯾﺎﻓﺖ
ﺣﺎﮐﻢ ﺷﻬﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﺯﺭﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﮕﺬﺷﺖ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺍﻣﺮ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﭘﺪﺭﭘﺪﺭﺵ ﺁﻣﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺩﺭﺍﺯ
ﻧﺰﺩ ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺸﻨﺎﺧﺖ ﭘﺴﺮﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻏﺎﯾﺖ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽ ﻭ ﮐﺒﺮ
ﻧﻈﺮ ﺍﻓﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﭘﺎﯼ ﭘﺪﺭﮔﻔﺖ: ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﯼ !
ﺗﻮ ﮐﻨﻮﻥ ﺣﺸﻤﺖ ﻭ ﺟﺎﻫﻢ ﺑﻨﮕﺮ !ﭘﯿﺮ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺳﺮﺵ ﺩﺍﺩ ﺗﮑﺎﻥ
ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﺑﺮﻭﻥ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺩﺭ« ﻣﻦ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺣﺎﮐﻢ ﻧﺸﻮﯼ
ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﯼ ﺟﺎﻥ ﭘﺪﺭشاعر: خاتم الشعرا عبدالرحمان جامی
تشکر
ببخشید شما عبدالرحمن جامی رو میشناسید ؟بله ولی خیلی کم...یعنی فقط میدونم شاعر بودن.
امسال ما برای ایشون بزرگداشت گرفتیم تو شهرمون تربت جام شهر خود شیخ
خیلی خوبه که یاد این انسان ها زنده میمونه.
به خصوص تو دوره ای که شعر ها خونده نمیشن مگر چند بیتی که تو پستی گذاشته بشه و کپی پیست کنن.
من شعر های جامی رو نخوندم.
شعر اکثر شاعرای ایران دوره های گذشته بهنبال یه تجربه درونی بوده و خیلی زیبا هستن. -
@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
kia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
kia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
ﭘﺪﺭﯼ ﺑﺎ ﭘﺴﺮﯼ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﻗﻬﺮ:
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﯼ ﺟﺎﻥ ﭘﺪﺭ !ﺣﯿﻒ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﻤﺮ ﮐﻪ ﺍﯼ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﭘﺎ
ﺩﺭ ﭘﯽ ﺗﺮﺑﯿﺖﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﺳﺮﺩﻝ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺷﮑﺴﺖ
ﺑﯽﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﮐﺮﺩ ﺳﻔﺮﺭﻧﺞ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺯﻧﺪﮔﻰ ﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﮐﺎﻣﺶ ﭼﻮ ﺷﮑﺮﻋﺎﻗﺒﺖ ﺷﻮﮐﺖ ﻭﺍﻻﯾﯽ ﯾﺎﻓﺖ
ﺣﺎﮐﻢ ﺷﻬﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﺯﺭﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﮕﺬﺷﺖ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺍﻣﺮ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﭘﺪﺭﭘﺪﺭﺵ ﺁﻣﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺩﺭﺍﺯ
ﻧﺰﺩ ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺸﻨﺎﺧﺖ ﭘﺴﺮﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻏﺎﯾﺖ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽ ﻭ ﮐﺒﺮ
ﻧﻈﺮ ﺍﻓﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﭘﺎﯼ ﭘﺪﺭﮔﻔﺖ: ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﯼ !
ﺗﻮ ﮐﻨﻮﻥ ﺣﺸﻤﺖ ﻭ ﺟﺎﻫﻢ ﺑﻨﮕﺮ !ﭘﯿﺮ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺳﺮﺵ ﺩﺍﺩ ﺗﮑﺎﻥ
ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﺑﺮﻭﻥ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺩﺭ« ﻣﻦ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺣﺎﮐﻢ ﻧﺸﻮﯼ
ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﯼ ﺟﺎﻥ ﭘﺪﺭشاعر: خاتم الشعرا عبدالرحمان جامی
تشکر
ببخشید شما عبدالرحمن جامی رو میشناسید ؟بله ولی خیلی کم...یعنی فقط میدونم شاعر بودن.
امسال ما برای ایشون بزرگداشت گرفتیم تو شهرمون تربت جام شهر خود شیخ
خیلی خوبه که یاد این انسان ها زنده میمونه.
به خصوص تو دوره ای که شعر ها خونده نمیشن مگر چند بیتی که تو پستی گذاشته بشه و کپی پیست کنن.
من شعر های جامی رو نخوندم.
شعر اکثر شاعرای ایران دوره های گذشته بهنبال یه تجربه درونی بوده و خیلی زیبا هستن.نوشتهشده در ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۸:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهkia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
kia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
kia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
ﭘﺪﺭﯼ ﺑﺎ ﭘﺴﺮﯼ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﻗﻬﺮ:
ﮐﻪ ﺗﻮ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﯼ ﺟﺎﻥ ﭘﺪﺭ !ﺣﯿﻒ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﻤﺮ ﮐﻪ ﺍﯼ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ ﭘﺎ
ﺩﺭ ﭘﯽ ﺗﺮﺑﯿﺖﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﺳﺮﺩﻝ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺷﮑﺴﺖ
ﺑﯽﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﮐﺮﺩ ﺳﻔﺮﺭﻧﺞ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺯﻧﺪﮔﻰ ﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﮐﺎﻣﺶ ﭼﻮ ﺷﮑﺮﻋﺎﻗﺒﺖ ﺷﻮﮐﺖ ﻭﺍﻻﯾﯽ ﯾﺎﻓﺖ
ﺣﺎﮐﻢ ﺷﻬﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺻﺎﺣﺐ ﺯﺭﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﮕﺬﺷﺖ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺍﻣﺮ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﺑﻪ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﭘﺪﺭﭘﺪﺭﺵ ﺁﻣﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺩﺭﺍﺯ
ﻧﺰﺩ ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺸﻨﺎﺧﺖ ﭘﺴﺮﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﻏﺎﯾﺖ ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻫﯽ ﻭ ﮐﺒﺮ
ﻧﻈﺮ ﺍﻓﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﭘﺎﯼ ﭘﺪﺭﮔﻔﺖ: ﮔﻔﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﯼ !
ﺗﻮ ﮐﻨﻮﻥ ﺣﺸﻤﺖ ﻭ ﺟﺎﻫﻢ ﺑﻨﮕﺮ !ﭘﯿﺮ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺳﺮﺵ ﺩﺍﺩ ﺗﮑﺎﻥ
ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﺑﺮﻭﻥ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺩﺭ« ﻣﻦ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺣﺎﮐﻢ ﻧﺸﻮﯼ
ﮔﻔﺘﻢ ﺁﺩﻡ ﻧﺸﻮﯼ ﺟﺎﻥ ﭘﺪﺭشاعر: خاتم الشعرا عبدالرحمان جامی
تشکر
ببخشید شما عبدالرحمن جامی رو میشناسید ؟بله ولی خیلی کم...یعنی فقط میدونم شاعر بودن.
امسال ما برای ایشون بزرگداشت گرفتیم تو شهرمون تربت جام شهر خود شیخ
خیلی خوبه که یاد این انسان ها زنده میمونه.
به خصوص تو دوره ای که شعر ها خونده نمیشن مگر چند بیتی که تو پستی گذاشته بشه و کپی پیست کنن.
من شعر های جامی رو نخوندم.
شعر اکثر شاعرای ایران دوره های گذشته بهنبال یه تجربه درونی بوده و خیلی زیبا هستن.به یاد زنده ها هم هستیم شهر ما از مرده ها یاد نمی کنه و به فکر زنده هان مرده رو فقط خاک می کنه و زنده رو یاد میکنه . . .
-
نوشتهشده در ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۸:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عاشق نشدی زاهد، دیوانه چه می دانی؟
در شعله نرقصیدی، پروانه چه می دانی؟
لبریز می غمها، شد ساغر جان من
خندیدی و بگذشتی، پیمانه چه می دانی؟
یک سلسله دیوانه، افسون نگاه او
ای غافل از آن جادو، افسانه چه می دانی؟
من مست می عشقم، بس توبه که بشکستم
راهم مزن ای عابد، میخانه چه می دانی؟
عاشق شو و مستی کن، ترک همه هستی کن
ای بت نپرستیده، بتخانه چه می دانی؟
تو سنگ سیه بوسی، من چشم سیاهی را
مقصود یکی باشد، بیگانه چه می دانی؟
دستار گروگان ده، در پای بتی جان ده
اما تو ز جان غافل، جانانه چه می دانی؟
ضایع چه کنی شب را، لب ذاکر و دل غافل
تو ره به خدا بردن، مستانه چه می دانی؟@sadegh73
-
عاشق نشدی زاهد، دیوانه چه می دانی؟
در شعله نرقصیدی، پروانه چه می دانی؟
لبریز می غمها، شد ساغر جان من
خندیدی و بگذشتی، پیمانه چه می دانی؟
یک سلسله دیوانه، افسون نگاه او
ای غافل از آن جادو، افسانه چه می دانی؟
من مست می عشقم، بس توبه که بشکستم
راهم مزن ای عابد، میخانه چه می دانی؟
عاشق شو و مستی کن، ترک همه هستی کن
ای بت نپرستیده، بتخانه چه می دانی؟
تو سنگ سیه بوسی، من چشم سیاهی را
مقصود یکی باشد، بیگانه چه می دانی؟
دستار گروگان ده، در پای بتی جان ده
اما تو ز جان غافل، جانانه چه می دانی؟
ضایع چه کنی شب را، لب ذاکر و دل غافل
تو ره به خدا بردن، مستانه چه می دانی؟@sadegh73
نوشتهشده در ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۸:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهkia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
عاشق نشدی زاهد، دیوانه چه می دانی؟
در شعله نرقصیدی، پروانه چه می دانی؟منبع این شعر زیاده
-
kia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
عاشق نشدی زاهد، دیوانه چه می دانی؟
در شعله نرقصیدی، پروانه چه می دانی؟منبع این شعر زیاده
نوشتهشده در ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۸:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
kia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
عاشق نشدی زاهد، دیوانه چه می دانی؟
در شعله نرقصیدی، پروانه چه می دانی؟
منبع این شعر زیاده
ببخشید متوجه منظورتون نشدم(:
-
امشب همه تب شعرشون زده بالا
-
@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
kia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
عاشق نشدی زاهد، دیوانه چه می دانی؟
در شعله نرقصیدی، پروانه چه می دانی؟
منبع این شعر زیاده
ببخشید متوجه منظورتون نشدم(:
نوشتهشده در ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۸:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهkia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
kia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
عاشق نشدی زاهد، دیوانه چه می دانی؟
در شعله نرقصیدی، پروانه چه می دانی؟
منبع این شعر زیاده
ببخشید متوجه منظورتون نشدم(:
منم خوب نگفتم منظورم این بود شاعر زیاد ذکر شده
-
kia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
عاشق نشدی زاهد، دیوانه چه می دانی؟
در شعله نرقصیدی، پروانه چه می دانی؟منبع این شعر زیاده
نوشتهشده در ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۸:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
kia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
عاشق نشدی زاهد، دیوانه چه می دانی؟
در شعله نرقصیدی، پروانه چه می دانی؟
منبع این شعر زیاده
من این شعر رو چند مدت پیش از شخص دیگه ای شنیدم و اگه اشتباه نکنم شعری از مولوی هست اما نتونستم تو گنجور اصلا پیداش کنم.
-
امشب همه تب شعرشون زده بالا
نوشتهشده در ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۸:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهDR.PeRshIA در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
امشب همه تب شعرشون زده بالا
پس تب عوامل غیر بیماریزا هم داره
-
@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
kia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
عاشق نشدی زاهد، دیوانه چه می دانی؟
در شعله نرقصیدی، پروانه چه می دانی؟
منبع این شعر زیاده
من این شعر رو چند مدت پیش از شخص دیگه ای شنیدم و اگه اشتباه نکنم شعری از مولوی هست اما نتونستم تو گنجور اصلا پیداش کنم.
نوشتهشده در ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۸:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهkia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
@sadegh73 در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
kia در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
عاشق نشدی زاهد، دیوانه چه می دانی؟
در شعله نرقصیدی، پروانه چه می دانی؟
منبع این شعر زیاده
من این شعر رو چند مدت پیش از شخص دیگه ای شنیدم و اگه اشتباه نکنم شعری از مولوی هست اما نتونستم تو گنجور اصلا پیداش کنم.
برای هما افشاره
-
DR.PeRshIA در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
امشب همه تب شعرشون زده بالا
پس تب عوامل غیر بیماریزا هم داره
@sadegh73 برعکس برای من شعر دقیقا جر بیماری زاها حساب میشه ههه
-
نوشتهشده در ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۸:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
درود و خسته نباشید پر انرژی به دوستان
-
@sadegh73 برعکس برای من شعر دقیقا جر بیماری زاها حساب میشه ههه
نوشتهشده در ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۸:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهDR.PeRshIA در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
@sadegh73 برعکس برای من شعر دقیقا جر بیماری زاها حساب میشه ههه
آدم هرچی بدش میاد به سرش میاد
-
DR.PeRshIA در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
@sadegh73 برعکس برای من شعر دقیقا جر بیماری زاها حساب میشه ههه
آدم هرچی بدش میاد به سرش میاد
@sadegh73 مثل الان ههه
-
درود و خسته نباشید پر انرژی به دوستان
@Dr.Bernosi چطووری خووبی شبت بخیر
-
@sadegh73 برعکس برای من شعر دقیقا جر بیماری زاها حساب میشه ههه
نوشتهشده در ۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۸:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهDR.PeRshIA در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
@sadegh73 برعکس برای من شعر دقیقا جر بیماری زاها حساب میشه ههه
سلام
شعر خیلی خوبه البته باید شاعرش خوب باشه وقدرت بیان شعرش وتاثیر گذاریش عالی باشه
بنظرم چندتا شعر خودتون بخونید از شاعرایی که دوست دارین حتما تاثیر میزاره :bowtie: -
DR.PeRshIA در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
@sadegh73 برعکس برای من شعر دقیقا جر بیماری زاها حساب میشه ههه
سلام
شعر خیلی خوبه البته باید شاعرش خوب باشه وقدرت بیان شعرش وتاثیر گذاریش عالی باشه
بنظرم چندتا شعر خودتون بخونید از شاعرایی که دوست دارین حتما تاثیر میزاره :bowtie:فااطمه من ب شدت بدم میاد