-
درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم
مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم
دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی
چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم
مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایبها
که چندین سال من کشتی در این خشکی همیرانم
بیا ای جان تویی موسی وین قالب عصای تو
چو برگیری عصا گردم چو افکندیم ثعبانم
تویی عیسی و من مرغت تو مرغی ساختی از گل
چنانک دردمی در من چنان در اوج پرانم
منم استون آن مسجد که مسند ساخت پیغامبر
چو او مسند دگر سازد ز درد هجر نالانم
خداوند خداوندان و صورت ساز بیصورت
چه صورت می کشی بر من تو دانی من نمیدانم
گهی سنگم گهی آهن زمانی آتشم جمله
گهی میزان بیسنگم گهی هم سنگ و میزانم
زمانی می چرم این جا زمانی می چرند از من
گهی گرگم گهی میشم گهی خود شکل چوپانم
هیولایی نشان آمد نشان دایم کجا ماند
نه این ماند نه آن ماند بداند آن من آنم
@naviddd-danaa
-
در میکدهام، چون من بسی اینجا هست
می حاضر و من نبردهام سویش دستباید امشب ببوسم این ساقی را
کنون گویم که نیستم بیخود و مستدر میکدهام دگر کسی اینجا نیست
واندر جامم دگر نمی صهبا نیستمجروحم و مستم و عسس میبردم
مردی، مددی، اهل دلی، آیا نیست؟مهدی اخوان ثالث
-
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
-
رفت لقمان سوی داود صفا
دید کو میکرد ز آهن حلقهها
جمله را با همدگر در میفکند
ز آهن پولاد آن شاه بلند
صنعت زراد او کم دیده بود
درعجب میماند وسواسش فزود
کین چه شاید بود وا پرسم ازو
که چه میسازی ز حلقه تو بتو
باز با خود گفت صبر اولیترست
صبر تا مقصود زوتر رهبرست
چون نپرسی زودتر کشفت شود
مرغ صبر از جمله پرانتر بود
ور بپرسی دیرتر حاصل شود
سهل از بی صبریت مشکل شود
چونک لقمان تن بزد هم در زمان
شد تمام از صنعت داود آن
پس زره سازید و در پوشید او
پیش لقمان کریم صبرخو
گفت این نیکو لباسست ای فتی
درمصاف و جنگ دفع زخم را
گفت لقمان صبر هم نیکو دمیست
که پناه و دافع هر جا غمیست
صبر را با حق قرین کرد ای فلان
آخر والعصر را آگه بخوان
صد هزاران کیمیا حق آفرید
کیمیایی همچو صبر آدم ندید
-
این پست پاک شده!
-
زاهدا من که خراباتی و مستم به تو چه؟
ساغر و باده بود بر سر دستم به تو چه؟تو اگر گوشه ی محراب نشستی صنمی گفت چرا؟
مـن اگـر گـوشه ی میخـانه نشستـم به تو چه؟تــو کـه مشغـول مناجات و دعـــائی چـه به من !؟
من که شب تا به سحر یکسره مستم به تو چه؟آتــش دوزخ اگـــر قـصــد ِ تــو و مـــا بـکــند...
تو که خشکی چه به من !؟
من که تـر هستم به تو چه؟حسین دودی اصفهانی
-
دود گر بالا نشیند کسر شان شعله نیست_جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است....
-
-
.مکن بد که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان نام بدنگیرد ترا دست جز نیکویی
گر از مرد دانا سخن بشنویهر آنکس که اندیشهای بد کند
به فرجام بد با تن خود کندوگر بد کنی جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنویجهان را نباید سپردن به بد
که بر بدکنش بی گمان بد رسد -
در دل ما فقر آلایش فزود _ نیت پاکان چرا الوده بود حاجت ار ما را ز راه راست برد_پس شما را دیو هر جا خواست برد