Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خــــــــــودنویس
روز آخر ❤️
_
سلام به همه رفقای کنکوری اومدم یه تاپیک بزنم برای روز آخر کنکور، اینجا بچه‌هایی که می‌خوان روز آخر رو مفید درس بخونن، بیان برنامه‌هاشونو پارت‌بندی شده بزارن ️ و هم اونایی که تصمیم گرفتن دیگه درس نخونن و فقط ریلکس کنن، اینجا کنار هم باشیم ، حرف بزنیم ، استرسارو بریزیم دور، انرژی مثبت بدیم و بگیریم ... اگه برنامه‌ریزی برای روز آخر داری، بیا پارت‌هات رو بزار و تا لحظه آخر تلاش کن ( مثل خودم ایده همینه چون مجبورم ) ... اگه تصمیم گرفتی دیگه فقط استراحت کنی که خیلیم عالی ... اگه دکترای پارسالی هستی و تجربه شب قبل کنکور رو داری، لطفا بیا راهنمایی کن، آرامش و انرژی بده :)) ‌ فقط یه خواهش کوچولو دارم لطفا فضای تاپیک آروم و مثبت نگه داریم چون قرار نیست با کارای دیگه اتفاق خاصی بیفته اما با اینکارا اتفاق خاصی میفته @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @تجربیا
بحث آزاد
برگ انجیر.... ☘️🍀🌿
______
بِسْم رَبّ النور ️ سلام امیدوارم حال دلتون بهترین باشه..... برم سراغ حرف اصلی.... در فکر تاپیکی بودم که هر روز توش چند تا پست قشنگ بزارم و با چند تا عکس و متن نوشته و دل نوشته...... حالمون خوب بشه، انرژی بگیریم در طول روز.....️️ یه جورایی این تاپیک شبیه کانال یا چنل..... البته پست هایی که قرار بزارم برای خودم نیست و صرفا گلچینی از مطالبی که ممکنه توی فضای مجازی یا کتاب ها ببینم و بارگذاری بکنم..... اگر شما هم دوست داشتید خوشحال میشم همراه من بشید.... ️ [image: 1686940882701-img_-_.jpg] پ.ن:اسم تاپیک برگرفته از اسم یک کانالِ و در آخر دعا میکنم دلتون ذهنتون ابری باشه(:️️
بحث آزاد
رقیب
م
کسی هس ساعت مطالعه بالایی داشته باشه بخونیم این 20 روزو؟ ترجیحا دختر باشه تنهایی نمیتونم اگ یکی بود خیلی بهتر پیش میرفتم
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم
بحث آزاد
تروخدا بیاین
م
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
م
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
م
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
م
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
J
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد

خــــــــــودنویس

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
1.7k دیدگاه‌ها 248 کاربران 79.3k بازدیدها 213 Watching
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • D آفلاین
    D آفلاین
    D.fateme.r
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #632

    و حالا من بعد از یک سال در خودنویس ! 😂
    .
    میدونی من از همون اولش عادت داشتم کاغذ بازی کنم ((:
    نقاشیم از همون موقع داغون بود 😂
    ولی یه چیزای مسخره میکشیدم بعدش میچسبوندم به دیوار اتاقم ، میخواستم جلوی چشمم باشن...
    مثلا همون موقع ها که بابا رو فقط سر میز شام میدیدم ، مامان رو وقتی میخواستیم دعوا کنیم و برادرم رو کلا نمیدیدم ! چهار تا آدمک کشیدم یکیش من ، سه تای بقیه خونوادم ! زدمش به دیوار اتاقم...
    یا مثلا یه مدت که فاز شعر و شاعری داشتم و زیاد از این حرکتا میزدم دیوار اتاقم پر بود از شعر ! از آهنگای حصین بگیر تا حافظ ! بعدش یه روز یکی اومد ؛ شعرای دیوار اتاقم رو دید رفت گفت دختره فلانی عاشق شده 😂
    آدما عاشق که میشن چه شکلی میشن ؟
    من عاشق که میشم دیوار اتاقم جورمو میکشه ((:
    الان دارم بهش نگاه میکنم طفلی پر شده از جای چسب ! جای کاغذایی که پاره شدن ... دور ریخته شدن ... خاطره شدن ...
    یه روز به خودم اومدم دیدم دیوار اتاقم چقدر درسی شده ! 😂
    مثلا جدول تناوبی رو خودم کشیده بودم ! خودم خاص طور رنگش کرده بودم ، مثلا اوایل اون گروه فلزات قلیایی رو با قلیایی خاکی قاطی میکردم //: برداشتم روی گروه دوم نوشتم : خاکی !
    خدا یادته وقتی داشتم فلان درس دینی دوم رو میخوندم و رسیدم به : «خداوند به حضرت داود وحی کرد هر بنده ای از بندگانم به جای پناه بردن به دیگری با نیت خالص به من پناه اورد ، از کارش چاره جویی می کنم ،گرچه همه آسمان ها و زمین و هرچه در آن هاست علیه او به پا خیزند » یادته چه حالی شدم ؟ اسمایلی ذوق مرگ 😂 همون چرک نویسی که زیر دستم بود رو برداشتم ، بعد با همون خودنویسِ آبی که از کیف آق داداش کِش رفته بودم همین حدیث رو نوشتم و زدمش به دیوار ((:
    یا یادته اون روز ؟ وای یادته ؟ یادته بهم گفت : «حرف نداری ! » یادته اومدم روی یه کاغذ آبی بزرگ نوشتم « Chemist » و بعدش زدمش بالای همه ی نوشته هام ؟ بالای بالا ؟ ((: انگار رو ابرام 😂 حسی که داشتم بهترین حس دنیا بود ((:
    یا مثلا رو یه تیکه نوشته بودم شش فلز فلان ایی صفرِ مثبت دارن 😂
    خلاصه کلی از این چیزا ((:
    دیشب یادم اومد کجام ! یادم اومد چی شده ! یادم اومد با زندگیم چیکار کردم ! یادم اومد که وقتشه دیوار اتاقم خالی شه ... چه میدونم 😂 پاییز که میاد برگا میریزه ؟ حس کردم وقتشه کاغذاش بریزن 😂 پاییز یهو میاد !
    خلاصه وسط برگریزون پاییز و بارونای بهاری منو دید گفت : چه مرگته ؟
    هیچی نگفتم ؛ رفتم یه کیسه فریزر آوردم همه ی کاغذا رو چپوندم توش 😂
    کیسه رو دادم بهش
    پرسید : این چیه دیگه ؟
    گفتم :
    آرزوهام ! ((:
    #تامام

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    12
    • ب آفلاین
      ب آفلاین
      باهآر
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #633

      ینی از روزی که از جلسه کنکور اومدیم خونه تا الان دخترخالم گیییر داده بود اتاق نی‌نی مو خوشگل کنین :|
      امروز تموم شد😐 هنوز به دنیا نیومده😍
      عکسا هم فوق هنری شدن😐 اونم سیم جاروبرقیه😂 همچین آدمای مهربونی هستیم تمیزم میکنیم آشغالامونو😂
      اون شکوفه های زردم میدونم نمیاد به شاخه :| ولی دیگه دخترخالم نظر داده بود و ذوق کرده بود ک خوشگل میشه و فلان :| ، ما هم نزدیم تو ذوقش 😂 بازم مهربانیِ زدتو😂
      اون قلبای ابره هم کم اومد و یکم ناجور شد :|
      کاش دخترخاله ای مث خودمون داشتیم هعیی😂
      رتبه ی کنکورمونو هم نپرسید راستی😂 این بار مهربانیِ دخترخاله❤️😂
      IMG_20190809_225655.jpg

      IMG_20190809_225543.jpg

      IMG_20190809_225818.jpg

      IMG_20190809_225910.jpg

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      25
      • L آفلاین
        L آفلاین
        Lotus
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Lotus انجام شده
        #634

        20190801_124757.jpg
        #This is my black and white life

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        17
        • _nawrm__ آفلاین
          _nawrm__ آفلاین
          _nawrm_
          دانش آموزان آلاء
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #635

          بچه كه بودم...
          آرزويم اين بود بزرگ كه شدم...
          تمامِ موزيك هاىِ غمگينِ دنيا را...
          پاك كنم ...
          و همه جا را پر كنم....
          از آهنگ هاى شادِ شادِ شاد!
          همان هايى كه بايد همراه خواننده
          توام فرياد بزنى و بالا و پايين بپرى...
          بزرگ تر كه شدم...
          قلبم كه شكست...
          چشمم كه پر از اشك شد ...
          دلم كه تنگ شد...
          دلم كه تنگ شد...
          فهميدم بعضى موزيك ها را...
          براى سكوت كردن مي سازند...
          براى اينكه خواننده بخواند...
          و تو گوش كنى...
          و شايد دو سه قطر اشك بريزى...
          بى صدا!
          بى آنكه كسى بويى ببرد...
          و آرام كنى...
          اين دردِ بي درمانِ رفتن هاى بى منطق را

          مَنُ دِل بُریـدَن از تُ ؟
          چِ مَحالِ خَندِ دآریـ ..

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          8
          • خانومخ آفلاین
            خانومخ آفلاین
            خانوم
            فارغ التحصیلان آلاء
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #636

            خودم این پست رو دوسش ندارم(: پارت شش
            اگر دوسش نداشتید عذر میخام... ❤️

            هی به خودم میگویم من به تو باختم یا توبه من..
            میگویم مهم نیس تا آخر عمر تنها میمانم..
            میگویم اشکال ندارد همه چیز درست میشود
            میگویم بگذار آنقدر سختی بکشی محکم بشوی قوی بشوی..
            که خدا به فرشته هایش بگوید ببینید چ بنده ای دارم..
            چشمانم را بازیکنم حس میکنم درهوا معلقم...
            تشنگی امانم را بریده..
            در دل تاریکی نوری از دور مرا به سمت خود میکشاند..
            دست هایم را بسته اند و من را داخل سوله رها کرده اند..
            تنها دوساعت مانده تا انتخاب کنم..
            بین مرگ و مرگ..
            حالا میفهمم برزخ یعنی چه..
            تنهایی یعنی چه..
            دلم میخاهد فریاد بزنم..
            یا باید مرگ را با آن مخدر کوفتی تجربه کنم..
            یا زیر خروار خاک زنده به گور شوم..
            نور بیشتر و بیشتر میشود..
            همان هیکل بزرگ و چهارشانه همان عطر تلخ و تند..
            همان مرد رویاها که قاتل جانم شده جلو می آید..
            قبل از آنکه بتوانم چیزی بگویم...
            طناب هارا باز میکند..
            روبه رویم مینشیند و درچشمانم خیره میشود..
            بی رمق نگاهش میکنم..
            چرا دوستش داشتم؟
            ارام میگوید..
            یلدا؟ یلدا صدامو میشنوی؟؟میخام ببرمت..
            میخواهد زنده به گورم کند؟
            میداند که تن نمی‌دهم به ان خواسته ها و حرف ها؟
            معلم دینی دبیرستان میگفت مرگ باعزت بهتر از زندگی با ذلت است.. میگفت..و حسین بن علی یاد می‌کرد..
            تشنه ام بود.. در دلم فریاد زدم..
            یا حسین...
            من کی به این همه اعتقاد معنوی رسیده بودم؟!
            من که نماز هایم را از کلاس پنجم پشت در نمازخانه مدرسه جا گذاشتم..؟
            چه شد که حالا که دریک قدمی مرگ نشسته ام.. دینم را به یاد می‌آورم..؟
            داشتم مرگ با عزت را تجربه میکردم؟
            علی با حالت عصبی گفت..
            دیگه وقت نداریم..
            مرا از روی زمین بلند کرد و حس کردم باید وصیت می‌نوشتم..
            باید مادرم را میدیدم..
            باید با خواهرم خداحافظی میکردم..
            یک دنیا کار داشتم قبل مردن.. قبل از آنکه زنده زنده خاکم میکردند..
            حس میکردم مرگ به من پوزخند میزند..
            دلم میخاست بخندم ‌.. اشک بریزم اما بی صدا بودم..
            علی تقریبا میدوید و خنکای باد انگار دستش را برای نوازش دراز کرده بود..
            مرد رویاهایم مرا برای رساندن به فرشته مرگ یاری میکرد..
            صدای آشنای زن توجهم را جلب کرد..
            داری چیکار میکنی علی؟!وایسا ببینم!!
            تو کاریت نباشه دستور دارم از بالایی ها..
            پس دستور داشت که مرا با عجله میبرد..
            از سوله ک بیرون امدیم هوا تاریک بود..
            دقیق نمیدیدم اما وسط دشت بی اب و علفی بودیم ک صدای شغال از دور به گوش میرسید..
            همان ماشین که با علی قرار بود گل کاری کنیم برای مراسم.. مراسمی که درحد حرف بین خودمان باقی ماند و...
            حالا داشت مرا به سمت مرگ میبرد..
            زن هنوز دنبالمان بود..
            وایسا ببینم مگه قرار نبود...
            د ببر صداتو دیگه بیا درو باز کن زود باش..
            زن به سرعت در را باز کرد و بعد نگران به چشمانم نگاه کرد..
            لبخند زدم...بی اراده..
            به یاد حرف هایش افتادم وقتی برایم غذا می‌آورد..
            بخور نفله.. داری روز به روز لاغر تر میشی...نگران نباش اینا نمیزارن از گشنگی بمیری..
            وقتی با بغض و نفرت به در نگاه کرده بود و گفته بود..
            اول زنده ات میکنن.. بعد روزی صدبار میکشنت...
            وقتی گفته بود که زیر دست نامادری یک بار در چهارده سالگی ازدواج کرده بود چون پدرش خرج او را نمی‌داد..
            وقتی شوهرش مرد و بچه اش کف خیابان سقط شد..
            میگفت.. منو تاحالا هیشکی دوسم نداشته.. اگه ننم هم دوسم داشت منو ول نمی‌کرد سر زا بره..
            تنش لرزیده بود وقتی گفته بود..
            دیروز از تو اتاق رضا شنیدم که اون بالایی گفته اگر دختره مال خوبی باشه میخرمش..اینجوری معتادم نمیشی..
            وقتی بلند بلند گریه کرده بود و سارا گفته بود
            بدبخت گریه واسه چیته؟!
            میری ی مدت صیغش میشی حداقل زندگیتو میکنی..
            همان موقع که لابه لای هق هق هایش گفته بود..
            من.. من زندگی دارم... من زندگی دارم لعنتی ها...
            بزارید برم.. تورو قرآن ولم کنید.. آشغالای کثیف...
            خداازتون نگذره بی شرفا...
            همان موقع که رضا با زنجیر امده بود و اگر سارا نبود..او زیر ان لگد ها و مشت ها دوام نمی‌آورد...
            حالا داشت به این زن لبخند میزد...
            سارا نگران به علی گفت..
            ک.. کجا.. میبریش؟
            همون جایی که باید بره..
            ودر رابه رویم بست..
            خودش سوار شد و قفل در را زد..
            بی اختیار گفتم.. فکر میکنی فرار میکنم؟
            درسکوت پوزخند زد و چیزی نگفت..
            چشمانم روی هم رفت و باز با همه ی دردی که درسرم می‌پیچید به خواب فرورفتم...

            ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            8
            • MOHAMMAD80M آفلاین
              MOHAMMAD80M آفلاین
              MOHAMMAD80
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #637

              متن جایگزین

              جنبشی نیست در این خاموشی

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              12
              • L آفلاین
                L آفلاین
                Lotus
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #638

                گاهی هوس میکنی بروی و گم کنی خودت و تمام اطرافیانت را...
                چه آنان که با تو اند و چه آنان که بی تو...!
                داستان که همیشه بودن و خندیدن و خنداندن نیست!گاهی آن است که بروی و آنقدر گم بشوی که دگر هیچ نشانی از تو نباشد...
                بزرگ و کوچکی هم ندارد...
                وقتی که رفتی،رفتی!
                تو باشی و خدای خودت
                همان برایت کافیست
                جای تمام نداشته هایت را پر میکند
                جای همه تنهایی ها
                همه آشفتگی ها
                بی خبری ها
                دلشکستگی ها
                حتی جای خودت را..!

                #خودنویس

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                8
                • L آفلاین
                  L آفلاین
                  Lotus
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #639

                  دائما در نظری:)
                  ای که تماشا توراست!
                  دل او بی خبر است
                  زان چه در سر داری !
                  سر تو چیست در این مهلکه ها ؟!
                  نکند در راهی که بسوزانی از او همه این هلهله ها... ؟!
                  کاش پنهان تو را میفهمید
                  آدمی کین همه چشم به راست !

                  #خودنویس

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  12
                  • B آفلاین
                    B آفلاین
                    Blank
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Blank انجام شده
                    #640

                    منتظرم
                    منتظرصدای زنگ گوشی تلفن..
                    چرازنگ نمیخوره؟ینی یادش رفته؟
                    مامان:زنگ نزد؟
                    من:نه!!
                    2روزگذشت..(زییینگ زیییینگ)
                    بدوبدومیرم شماره ای ک روی صفحه ی تلفن موبایل افتاده رومیخونم.
                    من:ای بابا :((
                    نع
                    چرامن اصلاشانس ندارم؟؟اه دیگه گنداین بی شانسی درومده
                    (آه وناله)
                    3روگذشت..
                    4روز..
                    5.....
                    زییییینگ زییینگ(خودشه)😀

                    راجع ب آینده حرف میزنم باهاش
                    راجع ب گذشته...
                    _کمکت میکنم،همه چ حل میشه
                    +خدایا،ممنونم:))
                    و..
                    جوانه های امیدناگهان دردلم سرازخاک محنت بیرون می آورند..
                    وآوازپرندگان تابلندای سقف آسمان آرزوهایم بلندمیشود..
                    وشوق پرواز،سراسروجودم رادربرمیگیرد
                    آری..
                    میشودامیدواری راباذهنی که به دستانش تکراربی رحمانه ی شکست ومشقت پینه نشانده،به وجودآورد..
                    ولباس عمل به تنش کرد..
                    وپرورشش داد
                    وبه ثمرش نشاند...
                    آری..
                    تاشقایق هست زندگی بایدکرد
                    زندگی خالی نیست
                    امیدواری هست
                    دورهاآوایی ست که مرامیخواند
                    وکنون چه اندازه تنم هوشیاراست....
                    وزندگی درگوشم دوباره آرام بامهربانی ولطافت زمزمه میکند:
                    بایدزیست
                    بایدزیست
                    بایدزیست...
                    🙂
                    98/5/24

                    mriawM 1 پاسخ آخرین پاسخ
                    11
                    • B Blank

                      منتظرم
                      منتظرصدای زنگ گوشی تلفن..
                      چرازنگ نمیخوره؟ینی یادش رفته؟
                      مامان:زنگ نزد؟
                      من:نه!!
                      2روزگذشت..(زییینگ زیییینگ)
                      بدوبدومیرم شماره ای ک روی صفحه ی تلفن موبایل افتاده رومیخونم.
                      من:ای بابا :((
                      نع
                      چرامن اصلاشانس ندارم؟؟اه دیگه گنداین بی شانسی درومده
                      (آه وناله)
                      3روگذشت..
                      4روز..
                      5.....
                      زییییینگ زییینگ(خودشه)😀

                      راجع ب آینده حرف میزنم باهاش
                      راجع ب گذشته...
                      _کمکت میکنم،همه چ حل میشه
                      +خدایا،ممنونم:))
                      و..
                      جوانه های امیدناگهان دردلم سرازخاک محنت بیرون می آورند..
                      وآوازپرندگان تابلندای سقف آسمان آرزوهایم بلندمیشود..
                      وشوق پرواز،سراسروجودم رادربرمیگیرد
                      آری..
                      میشودامیدواری راباذهنی که به دستانش تکراربی رحمانه ی شکست ومشقت پینه نشانده،به وجودآورد..
                      ولباس عمل به تنش کرد..
                      وپرورشش داد
                      وبه ثمرش نشاند...
                      آری..
                      تاشقایق هست زندگی بایدکرد
                      زندگی خالی نیست
                      امیدواری هست
                      دورهاآوایی ست که مرامیخواند
                      وکنون چه اندازه تنم هوشیاراست....
                      وزندگی درگوشم دوباره آرام بامهربانی ولطافت زمزمه میکند:
                      بایدزیست
                      بایدزیست
                      بایدزیست...
                      🙂
                      98/5/24

                      mriawM آفلاین
                      mriawM آفلاین
                      mriaw
                      انسانی
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #641
                      این پست پاک شده!
                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      0
                      • sandiiiiS آفلاین
                        sandiiiiS آفلاین
                        sandiiii
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #642

                        خاطرات را به دست باد میدهم..
                        تا آنها هم مثل من پرواز را بیاموزند
                        و سرمست از پروازی عاشقانه
                        ولی صد حیف که باد زود مسافرانش را پیاده میکند و مسافران بیچاره ..
                        سقوطی عاشقانه را تجربه میکنند
                        سقوطی همراه با درد ، انزجار و بیزاری از همه
                        بیزاری از همه ی مردم شهر
                        مردمانی که فقط صورتکی بیش نیستند
                        مردمانی که در نهایت چشانت را جستجو میکنند
                        تا غمی بیابند..
                        تا اشتباهی در دفتر سرنوشتت پیدا کنند تا همانجا روی احساس و همه چیزت
                        با خودکار قرمز بی رحم خط بکشند و نمره ی صفر بدهند
                        آنگاه..
                        تو هرروز به دفترت مینگری و گریه میکنی
                        حتی اگر صد صفحه هم که بگذرد باز توی آدمیزاد برمیگردی و گذشته ات را شخم میزنی
                        و پابه پای آن گریه..
                        و یکروز میبینی که به صفحه ی آخر دفترت رسیده ای و میپنداری که فرصت تمام!
                        همانجا دفتر تقدیرت را پاره میکنی ..آن هم بخاطر یک صفحه..!
                        و دریغ از آنکه شاید..
                        دفتر تقدیر جلد دوم هم داشته باشد..!

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        16
                        • خانومخ آفلاین
                          خانومخ آفلاین
                          خانوم
                          فارغ التحصیلان آلاء
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #643

                          پارت 7
                          خیلی ممنونم که وقت میزارید میخونید(:
                          دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
                          دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا

                          به سمت صدا ها میچرخم و سعی میکنم فریاد بزنم..
                          اما صدا ندارم..در تاریکی میدوم و انگار در خلا شناور شده ام..
                          حس میکنم صدایی از دور میشنوم که مرا به سمت خود میکشد..
                          میدوم.. اما پاهایم سنگین شده..
                          در سیاهی مطلق شناورم..

                          با ضربه ای بیدار میشوم وعده را بالا سرم میبینم با تصاویری تار و درهم..
                          صدای بم مردی به گوشم میرسد
                          سریع باید منتقل بشه وضعیتش اورژانسیه..

                          صداها را نمی‌شناسم اما درلابه لای هیاهو حس میکنم صدای گریه ی زنی میانسال را جایی شنیده ام..
                          چشمانم دیگر توانایی باز شدن ندارند و بی رمق در تاریکی غرق میشوم..

                          🌸🌸🌸🌸

                          خب خانوم از اول شروع میکنیم..
                          بهم بگو چجوری بردنت اونجا و چ اتفاقاتی برات افتاد..

                          -من.. من چیزی یادم نمیاد.. میدونید.. خیلی فکر کردم اما..
                          من فقط ی اسم.. ی اسم یادمه..

                          • چه اسمی؟همون اسمی که توی پروندتون هم نوشتید؟
                            -بله..

                          ببینید این اسم برای ما کافی نیس.. هزارتا علی تو این شهر هست
                          پزشک قانونی شمارو معاینه کرده خانوم..جز چند تا خراش و اسی جزئی چیزی گزارش نشده.. تو این دوهفته دوبار هم رادیولوژی شدین..
                          حافظتون سالمه و دلیل این فراموشیتون رو نمیفهمم و مهم تر از اون ترستون از بیان واقعیت رو

                          سکوت میکنم..من نمیتوانم چیزی بگویم.. حس میکنم داخل اتاق حبس شدم.. سرگرد با اخم به من نگاه میکند و من نمیتوانم چیزی بگویم..

                          یلدا.. بهم قول بده.. که مارو لو نمیدی..
                          ببین.. من نتونستم.. نتونستم بزارم اون عوضیا تو رو ببرن..
                          چون.. یلدا میدونی که چه قدر.. فقط به پلیس چیزی نگو باشه؟

                          -اگر همکاری نکنید پلیس روشش رو عوض میکنه و شما هم جزو متهمین این پرونده محسوب میشید.

                          من خستم سرگرد.. ذهنم و روحم خستس.. اگر چیزی میدونستم..

                          سرگرد با بدخلقی سرش را تکان داد و پوفی کرد..

                          ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          9
                          • خانومخ آفلاین
                            خانومخ آفلاین
                            خانوم
                            فارغ التحصیلان آلاء
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #644

                            IMG_20190821_175044.jpg

                            بیخیالِ دنیا... مشغول خودم هستم(:

                            🌱🍃🌼 حال دلتون خوب ❤️

                            دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
                            دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا

                            ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            12
                            • ooooooooO آفلاین
                              ooooooooO آفلاین
                              oooooooo
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #645

                              e10f2c3b-38cc-489e-98b4-ceed1064b66c-image.png

                              سلام ب همه

                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              8
                              • N آفلاین
                                N آفلاین
                                No_one
                                اخراج شده
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #646
                                این پست پاک شده!
                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                1
                                • N آفلاین
                                  N آفلاین
                                  No_one
                                  اخراج شده
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #647

                                  ۲۰۱۹۰۸۱۲_۱۷۲۶۵۷.jpg
                                  سنگستان. خان ببین. گلستان
                                  صدرا میدونه😂😂💛 @m__sadra__b

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  16
                                  • sandiiiiS آفلاین
                                    sandiiiiS آفلاین
                                    sandiiii
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط sandiiii انجام شده
                                    #648

                                    یک روز..
                                    یک نفر می آید..
                                    که لبخندش زندگی ات را دگرگون می کند
                                    و چشم های سیاهش تورا از آسمان شب بی نیاز..
                                    مانند ماهی🌙 که هرشب از پنجره ی اتاقت می بینی
                                    ولی یک شب...
                                    همان ”یک نفر“ تو می رود
                                    حالا تو هرچقدر که می خواهی به پنجره اتاقت خیره شو
                                    خبری از آمدنش نیست...
                                    چون ماه پنجره دیگری شده..🌙❤

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    11
                                    • B آفلاین
                                      B آفلاین
                                      Blank
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Blank انجام شده
                                      #649

                                      مرغ عشقای داداشیم..❤
                                      IMG_1014.JPG
                                      دوران نوزادی😂


                                      IMG_1019.JPG
                                      IMG_1018.JPG
                                      الان یکم بزرگترشدن😐😂
                                      فک کنم خردسالن🤦🏿😂


                                      IMG_1031.JPG
                                      بعدازبلوغ🤦🏿 😂


                                      الانم نداریمشون...
                                      رفتن سرخونه زندگیشون..😂
                                      پ.ن:ینی فروختیمشون.😐😐😐👍💔

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      14
                                      • خانومخ آفلاین
                                        خانومخ آفلاین
                                        خانوم
                                        فارغ التحصیلان آلاء
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط خانوم انجام شده
                                        #650

                                        خب این داستانم تموم شد(:
                                        شاید شروعش قوی بود اما نمیدونم پایانش هم خوب بود یان(:
                                        ممنونم که این چند پارت رو خوندین و همراهم بودین(:
                                        خیلی خوشحال میشم نظرتون رو بدونم ❤️

                                        پارت اخر
                                        این اخرین جلسه بازجویی شماست خانوم..
                                        پلیس توقع همکاری بیشتری از شما داره خودتون هم درجریانید که پاسخ کامل و درست ندادن به سوال های پلیس ممکنه چ قدر علیه شما استفاده بشه..

                                        نگاهشان که میکنم زبانم بند می آید..

                                        حرف دیگه ای ندارید که به ما بگید؟

                                        ارام زیر لب میگویم..
                                        خیر..

                                        سرگرد پرونده را بار دیگر ورق میزند وبرای آخرین بار نگاهش میکند..
                                        نگاهش مثل یک هفته پیش است.. مانند همان موقع که من حتی نمیتوانستم لرزش دست هایم راکنترل کنم...
                                        که چشم هایم با دیدن عکس علی و دوستانش سیاهی رفت..
                                        که اسمش را بعد از به هوش آمدن بر زبان آورده بودم
                                        خسته بودم.. چرا نمیفهمیدند؟
                                        مادر و برادرم می‌گفتند بگو و خودت را راحت کن..
                                        مادرم نذر سنگینی کرده بود تا مرا سالم و زنده پیدا کنند..
                                        لابه لای ریش های برادرم چند تار موی سفید پیدا شده بود..
                                        و خودم..
                                        وقتی خودم را در آینه دیده بودم ترسیده بودم..
                                        ترس که نه.. وحشت کرده بودم..
                                        نفسم گرفته بود و جیغ کشیده بودم..
                                        حالم خوب نبود از کابوس های شبانه..
                                        از صدای علی و اخرین تصویرش قبل از انداختن من کنار خیابان..
                                        وقتی گریه میکرد و میگفت..
                                        یلدا..یلدا تو بامن چیکار کردی.. با من.. با خودت..
                                        و من پوزخند زده بودم..
                                        نگاهم کرده بود و بعد جفتمان سکوت کرده بودیم..
                                        به او گفته بودم ازت متنفرم
                                        سرش داد کشیده بودم..
                                        او نگاهم کرده بود و گفته بود..
                                        من خیلی وقته از خودم متنفرم..
                                        خیلی وقته یلدا..
                                        از 7 سالگی ناپدری کثیف ومعتاد بالاسر خودت وخواهرت نیومده که تهش مادرتم معتاد بشه جفتشون مثل سگ از خونه پرتت کنن بیرون..تو بمونی و ی خواهر که نمیدونی چ جوری ازش نگه داری کنی..
                                        بعد کوبیده بود روی فرمان و اشک ریخته بود و لابه لای هق هق هایش گفته بود..
                                        تو 14 سالگی خواهر 12 سالتو ندادی به رئیست که فقط بتونی....
                                        و بعد سرش را تکیه داده بود به صندلی و مرا نگاه کرده بود
                                        چشم هایش قرمز شده بود و صورتش خیس اشک..
                                        من کثیفم یلدا.. ولی عاشقت شدم..
                                        بودم نتونستم ببینم تو رو ببرن..
                                        رضا تو رو به ی شیخ عرب فروخته بود..
                                        نتونستم..
                                        میخام بر.. برم..
                                        میبرمت خونه میبرمت همون نزدکیا...
                                        اما یلدا.. قول بده.. قول بده که منو لو نمیدی..
                                        من میخام برم علی..
                                        رفته بودیم و علی بار اخر نگاهم کرده بود..
                                        حالا چ میگفتم؟ میگفتم کسی که روی باور هایش حساب کرده بودم مرا دزدیده ومرا نجات داده؟؟
                                        میگفتم این همان پسر شوخ طبع با ادب دانشگاه است؟
                                        بگویم نمیدانم چه شد که فهمیدم عضو یک باند قاچاق است؟
                                        شرمنده خودم بودم و باید چه می‌گفتم..
                                        به سارا فکر میکردم.. به علی.. به خودم..
                                        سارا چ گناهی داشت؟؟
                                        علی.. یا حتی.. حتی رضا..
                                        همانطور که زیر نگاه سرگرد قرار گرفته بودم از جایم بلند شدم..

                                        من.. من چیزی نمیدونم.. شکایتی هم ندارم..
                                        فقط میخام برم خونه..سرگرد با سکوت نگاهم کرد و من ارام گفتم..
                                        روز بخیر جناب سرگرد..
                                        و از اتاق بیرون زدم..
                                        باید میرفتم..
                                        میرفتم و ساعت ها میخوابیدم.. خسته بودم..
                                        یلدا باید دوباره متولد میشد..

                                        پایان 🌼

                                        romisa دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا

                                        ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        9
                                        • MOHAMMAD80M آفلاین
                                          MOHAMMAD80M آفلاین
                                          MOHAMMAD80
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                          #651

                                          متن جایگزین

                                          جنبشی نیست در این خاموشی

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          12
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 31
                                          • 32
                                          • 33
                                          • 34
                                          • 35
                                          • 83
                                          • 84
                                          • درون آمدن

                                          • حساب کاربری ندارید؟ نام‌نویسی

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع