Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خــــــــــودنویس
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
د
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
د
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
د
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد
خاطرات خواهر برادری
Gharibe GomnamG
خب سلام اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین ترجیحا خنده دار باشه خب دعوت میکنم از @roghayeh-eftekhari @F-seif-0 @Ftm-montazeri @Ariana-Ariana @Infinitie-A @ramses-kabir @Zahra-hamrang @Fargol-Sh @مجتبی-ازاد @Yasin-sheibak @Elham650 @Mehrsa-14 @گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین @دانش-آموزان-آلاء @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
بحث آزاد
کتابخانه رنگی
_MILAD__
سلام به همه دوستان عزیز در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم چه چیزایی میتونید بذارید : -بریده ای از کتاب ها -معرفی کتاب -گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر @دانش-آموزان-آلاء
بحث آزاد
کمکککک
S AlihoseiniS
سلام من امسال بعد از ده سال تغییر رشته دادم از هنر به تجربی و هیچی نمیدونم الان نمیدونم از کجا شروع کنم؟چجوری پیش برم؟چجوری برنامه ریزی کنم؟نیاز دارم یکی یا چند نفر پایه باشن با هم پیش بریم و بخونیم که اگه سوالی چیزی بود بشه پرسید🥲🥲 میشه کمکم کنین؟!
بحث آزاد
بیاین انگیزه بدین
د
به کسی ک پشت مونده پشیمون نیست ولی روحیه شو باخته
بحث آزاد
از روزای اول دانشگاهت بگو 🙂
M.anM
Topic thumbnail image
بحث آزاد

خــــــــــودنویس

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
1.7k دیدگاه‌ها 248 کاربران 74.3k بازدیدها
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • B Blank

    منتظرم
    منتظرصدای زنگ گوشی تلفن..
    چرازنگ نمیخوره؟ینی یادش رفته؟
    مامان:زنگ نزد؟
    من:نه!!
    2روزگذشت..(زییینگ زیییینگ)
    بدوبدومیرم شماره ای ک روی صفحه ی تلفن موبایل افتاده رومیخونم.
    من:ای بابا :((
    نع
    چرامن اصلاشانس ندارم؟؟اه دیگه گنداین بی شانسی درومده
    (آه وناله)
    3روگذشت..
    4روز..
    5.....
    زییییینگ زییینگ(خودشه)😀

    راجع ب آینده حرف میزنم باهاش
    راجع ب گذشته...
    _کمکت میکنم،همه چ حل میشه
    +خدایا،ممنونم:))
    و..
    جوانه های امیدناگهان دردلم سرازخاک محنت بیرون می آورند..
    وآوازپرندگان تابلندای سقف آسمان آرزوهایم بلندمیشود..
    وشوق پرواز،سراسروجودم رادربرمیگیرد
    آری..
    میشودامیدواری راباذهنی که به دستانش تکراربی رحمانه ی شکست ومشقت پینه نشانده،به وجودآورد..
    ولباس عمل به تنش کرد..
    وپرورشش داد
    وبه ثمرش نشاند...
    آری..
    تاشقایق هست زندگی بایدکرد
    زندگی خالی نیست
    امیدواری هست
    دورهاآوایی ست که مرامیخواند
    وکنون چه اندازه تنم هوشیاراست....
    وزندگی درگوشم دوباره آرام بامهربانی ولطافت زمزمه میکند:
    بایدزیست
    بایدزیست
    بایدزیست...
    🙂
    98/5/24

    mriawM آفلاین
    mriawM آفلاین
    mriaw
    انسانی
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #641
    این پست پاک شده!
    1 پاسخ آخرین پاسخ
    0
    • sandiiiiS آفلاین
      sandiiiiS آفلاین
      sandiiii
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #642

      خاطرات را به دست باد میدهم..
      تا آنها هم مثل من پرواز را بیاموزند
      و سرمست از پروازی عاشقانه
      ولی صد حیف که باد زود مسافرانش را پیاده میکند و مسافران بیچاره ..
      سقوطی عاشقانه را تجربه میکنند
      سقوطی همراه با درد ، انزجار و بیزاری از همه
      بیزاری از همه ی مردم شهر
      مردمانی که فقط صورتکی بیش نیستند
      مردمانی که در نهایت چشانت را جستجو میکنند
      تا غمی بیابند..
      تا اشتباهی در دفتر سرنوشتت پیدا کنند تا همانجا روی احساس و همه چیزت
      با خودکار قرمز بی رحم خط بکشند و نمره ی صفر بدهند
      آنگاه..
      تو هرروز به دفترت مینگری و گریه میکنی
      حتی اگر صد صفحه هم که بگذرد باز توی آدمیزاد برمیگردی و گذشته ات را شخم میزنی
      و پابه پای آن گریه..
      و یکروز میبینی که به صفحه ی آخر دفترت رسیده ای و میپنداری که فرصت تمام!
      همانجا دفتر تقدیرت را پاره میکنی ..آن هم بخاطر یک صفحه..!
      و دریغ از آنکه شاید..
      دفتر تقدیر جلد دوم هم داشته باشد..!

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      16
      • خانومخ آفلاین
        خانومخ آفلاین
        خانوم
        فارغ التحصیلان آلاء
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #643

        پارت 7
        خیلی ممنونم که وقت میزارید میخونید(:
        @دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
        @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا

        به سمت صدا ها میچرخم و سعی میکنم فریاد بزنم..
        اما صدا ندارم..در تاریکی میدوم و انگار در خلا شناور شده ام..
        حس میکنم صدایی از دور میشنوم که مرا به سمت خود میکشد..
        میدوم.. اما پاهایم سنگین شده..
        در سیاهی مطلق شناورم..

        با ضربه ای بیدار میشوم وعده را بالا سرم میبینم با تصاویری تار و درهم..
        صدای بم مردی به گوشم میرسد
        سریع باید منتقل بشه وضعیتش اورژانسیه..

        صداها را نمی‌شناسم اما درلابه لای هیاهو حس میکنم صدای گریه ی زنی میانسال را جایی شنیده ام..
        چشمانم دیگر توانایی باز شدن ندارند و بی رمق در تاریکی غرق میشوم..

        🌸🌸🌸🌸

        خب خانوم از اول شروع میکنیم..
        بهم بگو چجوری بردنت اونجا و چ اتفاقاتی برات افتاد..

        -من.. من چیزی یادم نمیاد.. میدونید.. خیلی فکر کردم اما..
        من فقط ی اسم.. ی اسم یادمه..

        • چه اسمی؟همون اسمی که توی پروندتون هم نوشتید؟
          -بله..

        ببینید این اسم برای ما کافی نیس.. هزارتا علی تو این شهر هست
        پزشک قانونی شمارو معاینه کرده خانوم..جز چند تا خراش و اسی جزئی چیزی گزارش نشده.. تو این دوهفته دوبار هم رادیولوژی شدین..
        حافظتون سالمه و دلیل این فراموشیتون رو نمیفهمم و مهم تر از اون ترستون از بیان واقعیت رو

        سکوت میکنم..من نمیتوانم چیزی بگویم.. حس میکنم داخل اتاق حبس شدم.. سرگرد با اخم به من نگاه میکند و من نمیتوانم چیزی بگویم..

        یلدا.. بهم قول بده.. که مارو لو نمیدی..
        ببین.. من نتونستم.. نتونستم بزارم اون عوضیا تو رو ببرن..
        چون.. یلدا میدونی که چه قدر.. فقط به پلیس چیزی نگو باشه؟

        -اگر همکاری نکنید پلیس روشش رو عوض میکنه و شما هم جزو متهمین این پرونده محسوب میشید.

        من خستم سرگرد.. ذهنم و روحم خستس.. اگر چیزی میدونستم..

        سرگرد با بدخلقی سرش را تکان داد و پوفی کرد..

        ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        9
        • خانومخ آفلاین
          خانومخ آفلاین
          خانوم
          فارغ التحصیلان آلاء
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #644

          IMG_20190821_175044.jpg

          بیخیالِ دنیا... مشغول خودم هستم(:

          🌱🍃🌼 حال دلتون خوب ❤️

          @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
          @دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا

          ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          12
          • ooooooooO آفلاین
            ooooooooO آفلاین
            oooooooo
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #645

            e10f2c3b-38cc-489e-98b4-ceed1064b66c-image.png

            سلام ب همه

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            8
            • N آفلاین
              N آفلاین
              No_one
              اخراج شده
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
              #646
              این پست پاک شده!
              1 پاسخ آخرین پاسخ
              1
              • N آفلاین
                N آفلاین
                No_one
                اخراج شده
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #647

                ۲۰۱۹۰۸۱۲_۱۷۲۶۵۷.jpg
                سنگستان. خان ببین. گلستان
                صدرا میدونه😂😂💛 @m__sadra__b

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                16
                • sandiiiiS آفلاین
                  sandiiiiS آفلاین
                  sandiiii
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط sandiiii انجام شده
                  #648

                  یک روز..
                  یک نفر می آید..
                  که لبخندش زندگی ات را دگرگون می کند
                  و چشم های سیاهش تورا از آسمان شب بی نیاز..
                  مانند ماهی🌙 که هرشب از پنجره ی اتاقت می بینی
                  ولی یک شب...
                  همان ”یک نفر“ تو می رود
                  حالا تو هرچقدر که می خواهی به پنجره اتاقت خیره شو
                  خبری از آمدنش نیست...
                  چون ماه پنجره دیگری شده..🌙❤

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  11
                  • B آفلاین
                    B آفلاین
                    Blank
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Blank انجام شده
                    #649

                    مرغ عشقای داداشیم..❤
                    IMG_1014.JPG
                    دوران نوزادی😂


                    IMG_1019.JPG
                    IMG_1018.JPG
                    الان یکم بزرگترشدن😐😂
                    فک کنم خردسالن🤦🏿😂


                    IMG_1031.JPG
                    بعدازبلوغ🤦🏿 😂


                    الانم نداریمشون...
                    رفتن سرخونه زندگیشون..😂
                    پ.ن:ینی فروختیمشون.😐😐😐👍💔

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    14
                    • خانومخ آفلاین
                      خانومخ آفلاین
                      خانوم
                      فارغ التحصیلان آلاء
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط خانوم انجام شده
                      #650

                      خب این داستانم تموم شد(:
                      شاید شروعش قوی بود اما نمیدونم پایانش هم خوب بود یان(:
                      ممنونم که این چند پارت رو خوندین و همراهم بودین(:
                      خیلی خوشحال میشم نظرتون رو بدونم ❤️

                      پارت اخر
                      این اخرین جلسه بازجویی شماست خانوم..
                      پلیس توقع همکاری بیشتری از شما داره خودتون هم درجریانید که پاسخ کامل و درست ندادن به سوال های پلیس ممکنه چ قدر علیه شما استفاده بشه..

                      نگاهشان که میکنم زبانم بند می آید..

                      حرف دیگه ای ندارید که به ما بگید؟

                      ارام زیر لب میگویم..
                      خیر..

                      سرگرد پرونده را بار دیگر ورق میزند وبرای آخرین بار نگاهش میکند..
                      نگاهش مثل یک هفته پیش است.. مانند همان موقع که من حتی نمیتوانستم لرزش دست هایم راکنترل کنم...
                      که چشم هایم با دیدن عکس علی و دوستانش سیاهی رفت..
                      که اسمش را بعد از به هوش آمدن بر زبان آورده بودم
                      خسته بودم.. چرا نمیفهمیدند؟
                      مادر و برادرم می‌گفتند بگو و خودت را راحت کن..
                      مادرم نذر سنگینی کرده بود تا مرا سالم و زنده پیدا کنند..
                      لابه لای ریش های برادرم چند تار موی سفید پیدا شده بود..
                      و خودم..
                      وقتی خودم را در آینه دیده بودم ترسیده بودم..
                      ترس که نه.. وحشت کرده بودم..
                      نفسم گرفته بود و جیغ کشیده بودم..
                      حالم خوب نبود از کابوس های شبانه..
                      از صدای علی و اخرین تصویرش قبل از انداختن من کنار خیابان..
                      وقتی گریه میکرد و میگفت..
                      یلدا..یلدا تو بامن چیکار کردی.. با من.. با خودت..
                      و من پوزخند زده بودم..
                      نگاهم کرده بود و بعد جفتمان سکوت کرده بودیم..
                      به او گفته بودم ازت متنفرم
                      سرش داد کشیده بودم..
                      او نگاهم کرده بود و گفته بود..
                      من خیلی وقته از خودم متنفرم..
                      خیلی وقته یلدا..
                      از 7 سالگی ناپدری کثیف ومعتاد بالاسر خودت وخواهرت نیومده که تهش مادرتم معتاد بشه جفتشون مثل سگ از خونه پرتت کنن بیرون..تو بمونی و ی خواهر که نمیدونی چ جوری ازش نگه داری کنی..
                      بعد کوبیده بود روی فرمان و اشک ریخته بود و لابه لای هق هق هایش گفته بود..
                      تو 14 سالگی خواهر 12 سالتو ندادی به رئیست که فقط بتونی....
                      و بعد سرش را تکیه داده بود به صندلی و مرا نگاه کرده بود
                      چشم هایش قرمز شده بود و صورتش خیس اشک..
                      من کثیفم یلدا.. ولی عاشقت شدم..
                      بودم نتونستم ببینم تو رو ببرن..
                      رضا تو رو به ی شیخ عرب فروخته بود..
                      نتونستم..
                      میخام بر.. برم..
                      میبرمت خونه میبرمت همون نزدکیا...
                      اما یلدا.. قول بده.. قول بده که منو لو نمیدی..
                      من میخام برم علی..
                      رفته بودیم و علی بار اخر نگاهم کرده بود..
                      حالا چ میگفتم؟ میگفتم کسی که روی باور هایش حساب کرده بودم مرا دزدیده ومرا نجات داده؟؟
                      میگفتم این همان پسر شوخ طبع با ادب دانشگاه است؟
                      بگویم نمیدانم چه شد که فهمیدم عضو یک باند قاچاق است؟
                      شرمنده خودم بودم و باید چه می‌گفتم..
                      به سارا فکر میکردم.. به علی.. به خودم..
                      سارا چ گناهی داشت؟؟
                      علی.. یا حتی.. حتی رضا..
                      همانطور که زیر نگاه سرگرد قرار گرفته بودم از جایم بلند شدم..

                      من.. من چیزی نمیدونم.. شکایتی هم ندارم..
                      فقط میخام برم خونه..سرگرد با سکوت نگاهم کرد و من ارام گفتم..
                      روز بخیر جناب سرگرد..
                      و از اتاق بیرون زدم..
                      باید میرفتم..
                      میرفتم و ساعت ها میخوابیدم.. خسته بودم..
                      یلدا باید دوباره متولد میشد..

                      پایان 🌼

                      romisa @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا

                      ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      9
                      • MOHAMMAD80M آفلاین
                        MOHAMMAD80M آفلاین
                        MOHAMMAD80
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #651

                        متن جایگزین

                        جنبشی نیست در این خاموشی

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        12
                        • sandiiiiS آفلاین
                          sandiiiiS آفلاین
                          sandiiii
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #652

                          بعضی وقتا..
                          بعضی مشکلات..
                          یجوری بهت فشار میارن که چاره ای جز مچاله شدن نداری..!
                          اونقدر مچاله میشی تا قلبت دیگه نمیزنه..
                          تا مغزت از کار میوفته..
                          تا بدنت بی حس میشه ..
                          و یه جنازه ی یخ زده یه گوشه ی دنیا ازت پیدا میشه..
                          .
                          .
                          بعضی وقتا..
                          به آسمون بدون ماه خیره میشم..
                          بعد به خودم..
                          دوباره به آسمون..
                          درسته ماه نیست ولی خب..
                          خـــــدا که هست..
                          وقتی که اون باشه دیگه هیچ چیز و هیچکس دیگه ای لازم نیست..
                          فقط..فقط الان نمیدونم دارم تاوان کدوم گناه رو پس میدم
                          که حتی خــــدا هم بهم نگاه نمیکنه..
                          شایدم میخواد ببینه من صبرم چقدره..!
                          ولی خب خــــدا جونم چیز دیگه ای ازم نمونده..
                          این بار سنگین رو از روی دوشم بردار..
                          به جاش دستتو بزار..
                          بزار تا برگردم به روزای خوب و قشنگ..
                          من همونی ام که هروقت چیزی ازت خواستم بهم بخشیدی..
                          من همون آشنای دیروز و غریبه ی امروزم..
                          خــــدای مهربونم خودتو ازم نگیر..💔

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          10
                          • sandiiiiS آفلاین
                            sandiiiiS آفلاین
                            sandiiii
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط sandiiii انجام شده
                            #653

                            تنهایی آدما باهم فرقی داره..
                            بعضیا وقتی هیچکس رو ندارن،
                            احساس تنهایی میکنن..
                            بعضیا خیلیا رو دارن اما وقتی اونی که باید باشه..نیست،
                            احساس تنهایی میکنن..
                            بعضیا وقتی از طرف هیچکس درک نمیشن،
                            احساس تنهایی میکنن..!
                            بعضیا هم ..
                            .
                            .
                            .
                            ولی جنس تنهایی من با "بعضیا" فرق داره..
                            من یه جایی توی گذر زمان گیر کردم..
                            یه جایی بین گذشته و آینده..
                            گذشته ای که خاطره های خوبش در مقابل خاطره های بد به چشم نمیان..
                            و آینده ای که تاریکه..سرده..ترسناکه
                            و تنهایی مطلق توش موج میزنه..
                            و زمان حالی که داره به غمگین ترین حالت ممکن میگذره..
                            پر از حس ترس..غم..تنهایی
                            تنهایی..
                            تنهایی..

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            8
                            • amir bahramiA آفلاین
                              amir bahramiA آفلاین
                              amir bahrami
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #654

                              یه مدت این جا اسپم ندادم :face_savouring_delicious_food:
                              مثل همیشه اوضاع دور و برم بد یعنی در حد وخیم بد.
                              اصلا یه وضعیه بیرون. هر بار که نگاه میکنم سرگیجه میگیرم مثل یه پانیک مثل یه حالتی که نمیدونم چطور. مشکل اینجاست که چیزی رو که میبینم مغز نمیتونه قبول کنه.
                              مثلا یه سوال توی ذهنم هست
                              خب شما اینو حتما میدونین که از لحاظ فکری ما ایرانیا خیلی دور افتاده شدیم :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: یعنی به خاطر اموزش ها و خیلی چیزای دیگه فکرامون برمیگرده به چند هزار سال قبل.
                              ولی اینجا یه تناقض هست همون که میگم وقتی میبینم یه لحظه همه چی انگار توی ذهنم مخلوط میشه و من ارور میدم.
                              واقعیت اینکه یه جورایی انگار چطوری بگم شاید من این طور میبینم وو حساس شدم و شایدم واقعیت اینه که ظاهر نمایی خیلی زیاد شده. مثلا تناقضی که هست مثلا ادمی رو میبینی با ظاهر عالی و مرتب ولی با ذهنی که ادم روک بگم حالش به هم میخوره :face_savouring_delicious_food: و یا ادمی که مثلا ظاهرش خیلی بده ولی در عوض فکر عالی ای داره😯 و سوال دیگه این که چرا یه جورایی انگار احساس میکنم که خیلی چیزا در مورد ظاهر تکراریه. مثلا مانتو ابی و یا شلوار سفید و یا مدل موی خامه ای و یکی دو نمونه اینطوری. انگار یه کپی انبوه زدن و پخش کردن. خلاصه از این لحاظ ذهنم ریخته به هم: اگه ظاهرمون اینقدر داره خوب میشه پس چرا وضعیت داره به همون اندازه بدتر میشه؟ اگه ظاهر داره خوب میشه و وضعیت داره بدتر میشه پس میشه گفت باطن و شخصیت ها ثابت موندن(در یه حدی که کار رو بهتر نکنن) ؟ یا این وسط من قاطی کردم؟

                              خب این از اون سوالا که شدید توی ذهنم پراکنده بودن.

                              حدودا یه ماهی میشه کلاس زبان رفتم (همونطور که قبلا گفتم توی تایپیک بعد کنکور) و باشگاه هم دارم ثبت نام میکنم کمی دیر شد به یه دلایلی.

                              کلاس زبان که اول رفتم یه کلاس 23 نفری بود! و استادش هم در یه حدی بود که نزدیک بود بهش بگم بشین سر جات من درس بدم 😄
                              کلاس رو عوض کردم اون یکی بهتر بود 10 نفر هستیم. این استاد از قبلیه خیلی بهتره و واقعا خیلی عالی تونستم راه بیافتم. جلسه اول که در مورد شخصیت حرف زدیم استاد گفت که ادم احساسی ای هست. منم از اونجایی که تجربه اش رو داشتم با ادمای احساسی واقعا خوب نمیتونم راه بیام. من خودم احساساتم نزدیک به صفره :smiling_face_with_open_mouth: خیلی کمه.
                              بدیش اینه از یه طرف که میخوام کلی سوال بپرسم بعضی وقتا اکثرا بعد از نصف تایم کلاس یه جورایی بی حوصله میشه. و وقتایی هم که سوال میپرسم نمیدونه یه جورایی انگار دلسرد میشه. برای همین گفتم به مشکل برمیخوریم چون ادم احساسی هست. ولی در کل ادم عالی هست خیلی ازش خوشم میاد و بیشتر از این خوشم میاد که وقتی میبینه خیلی تلاش میکنم امید میده.
                              مثل همیشه رقیب تو کلاس پیدا نمیشه 😢 :smiling_face_with_open_mouth_closed_eyes: باید هم نباشه هر روز 17 نوع کتاب زبان میخونم :face_savouring_delicious_food:

                              در کل نمیدونم چمه. نمیدونم خوشحالم نمیدونم ناراحتم نمیدونم توی خوابم نمیدونم بیدارم.

                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              8
                              • خانومخ آفلاین
                                خانومخ آفلاین
                                خانوم
                                فارغ التحصیلان آلاء
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #655

                                در اتوبوس باز میشه و من از روی صندلی سبز رنگ کنار سکو بلند میشم
                                یعنی منو میشناسن؟
                                اگر منو ببینن چه جوری برخورد میکنن
                                دستام میلرزه یاد تو می افتم اصلا چرا باید بیان؟
                                بیان اما چرا پیش من چرا الان؟!
                                الان که تموم شد؟!
                                الان که دیگه قرار نیست اتفاقی بیوفته
                                میشناسمشون بین جمعیت دست تکون میدم
                                لبخند یادت نره
                                لبخند میزنم دوسشون دارم.. اره دوسشون دارم مثل تو
                                هرکسی که دوسش داری رو دوسش دارم
                                میان سمتم
                                قدمام رو تند میکنم..
                                پدر؟
                                پدرجان سلام..
                                لبخند میزنن.. مصنوعی نیس.. حس میکنم گرماش پر میکنه
                                مادر که لبخند میزنه شبیه تو میشه
                                دلم میخاد گوشیمو دربیارم و عکست رو بگیرم کنار چهرش
                                چه قدر شباهت..
                                میرم جلو و مادر و بغل میکنم صورتشو میبوسم
                                مهربونه بوی گل میده بوی مادر بوی عشق
                                میخام پلاستیک رو از دست پدر بگیرم که دستشو عقب میکشه
                                نه دخترم سنگینه خودم میارمش
                                لبخنداشون هنوز توذهنمه
                                گوشیم رو درمیارم و میگم زنگ بزنم؟
                                نگران میشه بدونه تنها اومدین این همه راه رو از شمال تا اینجا
                                مادر سرتکون میده
                                نه نه عزیزم نمیخایم بدونه
                                سری تکون میدم ومیگم چشم
                                نگاهشون میکنم انگار تو رو میبینم
                                میبرمشون سمت ماشین قفل در رو میزنم وسوار میشم
                                پدر یاعلی میگه و مینشینه
                                اروم حرکت میکنم سمت خونه
                                گه گاهی به مادر نگاه میکنم و نگاهامون درهم گره میخوره
                                ناخوداگاه میگم
                                خیلی شبیه شماست.
                                لبخندتون نگاهتون..پدر میخنده و میگه فکر میکردم همه میگن شبیه منه بیشتر تا مادرش..
                                نگاهش رو برمیگردونه سمت شیشه
                                -چرا همراهتون نیومد؟
                                +بهش نگفتیم برای چی میایم.. اونم درگیر کارشه.. خودمون خواستیم بیایم
                                پشت چراغ قرمز نشستیم و من زل زدم به ماشین جلویی..
                                یعنی قراره چی بشه (:

                                ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

                                خانومخ 1 پاسخ آخرین پاسخ
                                9
                                • خانومخ خانوم

                                  در اتوبوس باز میشه و من از روی صندلی سبز رنگ کنار سکو بلند میشم
                                  یعنی منو میشناسن؟
                                  اگر منو ببینن چه جوری برخورد میکنن
                                  دستام میلرزه یاد تو می افتم اصلا چرا باید بیان؟
                                  بیان اما چرا پیش من چرا الان؟!
                                  الان که تموم شد؟!
                                  الان که دیگه قرار نیست اتفاقی بیوفته
                                  میشناسمشون بین جمعیت دست تکون میدم
                                  لبخند یادت نره
                                  لبخند میزنم دوسشون دارم.. اره دوسشون دارم مثل تو
                                  هرکسی که دوسش داری رو دوسش دارم
                                  میان سمتم
                                  قدمام رو تند میکنم..
                                  پدر؟
                                  پدرجان سلام..
                                  لبخند میزنن.. مصنوعی نیس.. حس میکنم گرماش پر میکنه
                                  مادر که لبخند میزنه شبیه تو میشه
                                  دلم میخاد گوشیمو دربیارم و عکست رو بگیرم کنار چهرش
                                  چه قدر شباهت..
                                  میرم جلو و مادر و بغل میکنم صورتشو میبوسم
                                  مهربونه بوی گل میده بوی مادر بوی عشق
                                  میخام پلاستیک رو از دست پدر بگیرم که دستشو عقب میکشه
                                  نه دخترم سنگینه خودم میارمش
                                  لبخنداشون هنوز توذهنمه
                                  گوشیم رو درمیارم و میگم زنگ بزنم؟
                                  نگران میشه بدونه تنها اومدین این همه راه رو از شمال تا اینجا
                                  مادر سرتکون میده
                                  نه نه عزیزم نمیخایم بدونه
                                  سری تکون میدم ومیگم چشم
                                  نگاهشون میکنم انگار تو رو میبینم
                                  میبرمشون سمت ماشین قفل در رو میزنم وسوار میشم
                                  پدر یاعلی میگه و مینشینه
                                  اروم حرکت میکنم سمت خونه
                                  گه گاهی به مادر نگاه میکنم و نگاهامون درهم گره میخوره
                                  ناخوداگاه میگم
                                  خیلی شبیه شماست.
                                  لبخندتون نگاهتون..پدر میخنده و میگه فکر میکردم همه میگن شبیه منه بیشتر تا مادرش..
                                  نگاهش رو برمیگردونه سمت شیشه
                                  -چرا همراهتون نیومد؟
                                  +بهش نگفتیم برای چی میایم.. اونم درگیر کارشه.. خودمون خواستیم بیایم
                                  پشت چراغ قرمز نشستیم و من زل زدم به ماشین جلویی..
                                  یعنی قراره چی بشه (:

                                  خانومخ آفلاین
                                  خانومخ آفلاین
                                  خانوم
                                  فارغ التحصیلان آلاء
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط خانوم انجام شده
                                  #656

                                  یعنی قراره چی بشه

                                  _فاطمه؟؟ دخترم چراغ سبز شد..مردم دارن بوق میزنن باباجان
                                  نگاهم رو برمیگردونم رو صورت پدر
                                  جان؟ بله ببخشید.. الان راه میوفتم

                                  نگران نگاهم میکنه.. نفسش رو باصدا بیرون میده واروم دستی به ریشش میکشه..
                                  باز هم شبیه تو..
                                  چرا تعجب میکنم؟
                                  باید بپرسم اما میترسم ناراحت بشن.. نمیخام ناراحت بشن
                                  میبرمشون خونه.. مامان و بابا منتظرن
                                  بابا زنگ میزنه گوشی رو میزارم رو بلندگو
                                  بله بابا؟
                                  دخترم کجایی
                                  سلام بابا تو ماشین داریم میایم صداتون روبلندگو هست
                                  سلام عزیزم به به خوب هستین اقا کامران؟ خانواده خوبن؟ سفرتون چطور بودراحت اومدین؟
                                  پدر با لبخند و اروم جواب میده
                                  سلام الحمدلله ممنونم شما خوبین خانواده خوبن؟خوب بود خداروشکر راحت اومدیم و این دختر رو هم انداختیم تو زحمت
                                  نگاهشون میکنم که یعنی شما مراحمید پدر
                                  سلامت باشید این چه حرفیه رانندگی دختر ما که شمارو اذیت نکرد؟؟
                                  باخنده غر میزنم : بابااا...
                                  مادر میخنده سلام جناب حالتون چطوره؟؟
                                  این چ حرفیه زحمت هم دادیم هم به شما هم به این دختر
                                  بابا میخنده و بحث ادامه پیدا می‌کنه
                                  ولی من حواسم پی جادس..
                                  چرا تو نیومدی چرا یهو بعد چند سال باید نباشی و
                                  بعدمن خانوادت رو ببینم
                                  چ قدر دوسشون دارم چه قدر میترسیدم ازمن خوششون نیاد و منو قبول نکنن اما حالا... دیگه فرقی هم داره
                                  میپیچم تو کوچه و درپارکینگ رو میزنم
                                  کمک میکنم تا وسایل رو ببریم بالا مامان وبابا میان استقبال
                                  جو خوبیه همه میخندن و میوه پوست میکنن
                                  بازم میخام بپرسم چی شده
                                  اما روم نمیشه میترسم فکر دیگه ای کنن...
                                  شام رو میکشم و میشینیم سر سفره
                                  بابا تعارف میکنه : آقا کامران بفرمایید سینی رو برمیداره و میده دست پدر
                                  مامان هم سینی رو میده دست مادر و میگه میناخانم تعارف نکنید توروخدا بفرمایید
                                  همه غذا میکشن
                                  غذای مورد علاقه ی توعه.. کاش میومدی.. به سفره نگاه میکنم
                                  چرا غذا از گلوم پایین نمیره
                                  همه معمولی رفتار میکنن.. انگار سال هاست همو می‌شناسیم
                                  دلم میخاد بپرسم اما نمیتونم اگر اشتهاشون کور بشه چی

                                  بابا دستت درد نکنه جای پسرم خالیه خیلی ماکارونی دوست داره
                                  اسمتو نگفت چرا؟
                                  میدونم که میدونن برای تو پختم
                                  مامان پیش قدم میشه میکشم براشون ببرید
                                  بغض کردم.. نکنه اشتباه کرده باشم
                                  نکنه پدر ومادرتو نباشن؟
                                  اما این شباهت این شهر این صدا این سلیقه...
                                  بلند میشم..
                                  میام تو اتاق..
                                  مادر درمیزنه
                                  جانم الان میام؟
                                  میتونم بیام تو اتاق؟

                                  ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  5
                                  • خانومخ آفلاین
                                    خانومخ آفلاین
                                    خانوم
                                    فارغ التحصیلان آلاء
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط خانوم انجام شده
                                    #657

                                    صبح تو ی ماشین کنار پدر و مادر میریم سمت ترمینال
                                    نمیشه بیشتر بمونید؟
                                    نه دخترم هدفمون دیدن تو بود که الحمدلله بهش رسیدیم..
                                    هروقت تونستی بهمون سر بزن..
                                    چشم چشم حتما میام پدر..
                                    قابلمه ماکارونی رو صندلی عقب کنار مادره..
                                    هواخنکه و پنجره رو میکشم پایین تا مثل بچه ها بغضم نگیره..
                                    بزار همه چی قشنگ تموم بشه فاطمه..
                                    بزار خوب تموم کنیم..
                                    لبخند می زنم فدای سرت.. فدای سرت که نشد..
                                    که نمیشه..
                                    خداروشکر که همه چیز خوبه که مادر و پدر رو دیدم
                                    میرسیم ترمینال و مادرو قبل از این که سوار اتوبوس بشه بغل میکنم..
                                    دم گوشش اروم زمزمه میکنم سلام من رو برسونید..
                                    مادر اروم میگه مراقب خودت باش دخترم
                                    پدربهم لبخند میزنه و میگه ممنونم ازت..
                                    بهترین لبخندم رو میزنم و میگم خواهش میکنم من از شما ممنونم که به خاطر من این همه راه اومدین..

                                    اتوبوس که میره میشینم روی نیمکت سبز کنار سکو
                                    نفس عمیق میکشم..
                                    به صدای راننده ها گوش میدم و چشمامو میبندم...
                                    افتاب  کم کم تند میشه و هیاهوی مسافرا جای خالی اتوبوس رو پر میکنه...

                                    تراوشات ذهن خسته (:
                                    جدی نگیرید

                                    ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    12
                                    • sandiiiiS آفلاین
                                      sandiiiiS آفلاین
                                      sandiiii
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #658

                                      IMG_20190911_184907.jpg
                                      آسمان ابری 💙

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      20
                                      • sandiiiiS آفلاین
                                        sandiiiiS آفلاین
                                        sandiiii
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط sandiiii انجام شده
                                        #659

                                        IMG_20190913_011724_471.jpg
                                        آدم فضایی عاشق 😂😐

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        25
                                        • اکالیپتوسا آفلاین
                                          اکالیپتوسا آفلاین
                                          اکالیپتوس
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                          #660

                                          ۲۰۱۹۰۹۱۳_۱۴۴۱۴۱.jpg

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          25
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 31
                                          • 32
                                          • 33
                                          • 34
                                          • 35
                                          • 83
                                          • 84
                                          • درون آمدن

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع