کافه کتاب
️ (وقتی با خوندن هرکتاب یاد آلا میوفتی)
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۱۳:۵۳ آخرین ویرایش توسط خانوم انجام شده
مغازه خودکشی
یکی از کتاب هایی که قبلا خوندم و برام جذاب بود.. و ازش خیلی الهام گرفتم
برای اون دسته از دوستانی که کتاب روانشناسی و دنیای تمثیلی رو دوس دارن
و بازبان طنز بیگانه نیستن خیلی پیشنهاد میشهمغازه خودکشی از نظر من ی قهوه ی خیلی تلخه با بوی خوب و کلی شکر که تلخی رو مطبوع میکنه
@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلابه کنکوری ها پیشنهاد نمیشه برید درس بخونید عه
برش کتاب:
وقتی به اتاقخوابش برگشت، زنش به بالشت تکیه داده بود و مجله میخواند. زن پرسید «کی بود؟»
«نمیدونم. یه بیچارهای که تفنگش گلوله نداشت. چیزی رو که دنبالش بود از توی جعبهی مهمات پیدا کردم و بهش دادم. دیگه میتونه مغزش رو بترکونه. داری چی میخونی؟»
«آمار پارساله: هر چهل دقیقه یک خودکشی، صد و پنجاه هزار اقدام به خودکشی که فقط دوازده هزارتاش به مرگ منجر میشه. باورنکردنیه.»
«آره همینطوره. چهقدر آدم هست که میخوان راحت بشن و موفق نمیشن… خوشبختانه ما واسهی این کار اینجاییم. چراغ رو خاموش کن عزیزم.» (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۱۵)در سراسر رمان مغازه خودکشی، ژان تولی مخاطب را به امیدوار بودن و ادامه دادن تشویق میکند. او به ما میگوید که زندگی با وجود همه مشکلاتی که دارد، میتواند همچنان زیبا باشد. در واقع این خود ما هستیم که انتخاب میکنیم چه چیزی را ببینیم. میتوانیم در حال تماشای اخبار منفی باشیم ولی ظاهر زیبای گوینده خبر را ببینیم
جناب دکتر فیلسوف ارادت
️
@bfesfilmbvxazsjk
-
سلام حالتون چطوره امروز
پاییز جان چطوره؟؟
راستش کتاب امروز برخلاف اسمش پر از زندگیه پر از معنا
وقتی انسانی سعی میکنه به معنا برسه به زیبایی به کمال
وقتی از مرگ نمیترسه و بعد میفهمه باید برای زندگی کردن جنگید️
کتابی که روایت گر دختری هست که زندگی پس از مرگ رو جور دیگه ای تجربه میکنه
️
این کتاب رو از دست ندید
️
چند قاچ کتاب:
-در دنیایی که هر کسی به هر بهایی،برای بقایش میجنگد، در مورد رفتار کسانی که تصمیم میگیرند بمیرند، چه قضاوتی میشود کرد؟
هیچ کس نمیتواند قضاوت کند. هر کسی وسعت رنج خود را میشناسد، و میزان فقدان معنای زندگیش را.-آگاهی از مرگ، ما را تشویق می کند تا شدیدتر زندگی کنیم.
همون قدر که این کتاب رو دوست دارم تو رو صدبار بیشتر دوست دارم آذرجان
️
پاییزه مگه میشه یادت نکنم؟(:@the_end
#کتاب_خوب_بخونیم
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۱۴:۰۶ آخرین ویرایش توسط خانوم انجام شده
سلام احوالتون چطوره
مدت هاست دارم این کتاب رو مرور میکنم
کتابی که نمیشه ازش رد شد
نمیشه نخوندش نه نمیشه..داستانی درباره جدال درونی سه دختر و عشق و واقعیت(:
میدونی این کتابو باید باهاش زندگی کرد(:
عاشق کتاب شدین؟
من عاشقشم!!یک قاچ
از کتاب :
وقتی که فهمید میتواند یک نفر را بکشد روزی معمولی از روزهای پاییزی استانبول بود. این داستان در یکی از شب های آرام و ساکت شروع شد که چندان تفاوتی با شبهای دیگر نداشت.
او سوار بر قایقهایی که چندان قرص و محکم نیستند و حتی آرامترین و صبوترترین آنها را هم به زانو در میآورند دل به طوفان زد و تجربه کسب کرد. خب، هیچ کس از دیوانه بازی معاف نیست؛ البته به استثنای کسانی که عقل کل به نظر میآیند! اما او میدانست که از جنس زنان آرام و صبور نیست و بیش از هر چیز پتانسیل کارهای عجیب را دارد. البته راستش این کلمه «پتانسیل» کمی عجیب بود؛ مگر نه اینکه ترکیه زمانی فکر میکرد میتواند «مدل کشوری غرب زده، لائیک و دموکرات در غالب جغرافیای مسلمان باشد»، اما تفکرش به نمونهای کامل از پتانسیلهای محقق نشده پیوسته بود؟ کسی چه میداند. شاید احتمال دیوانه بازی در او هم درست مثل همین نمونه باید از بین میرفت، بدون اینکه به حقیقت بپیوندد.
یادم بودی فقط لابه لای کتابا دنبالت میگشتم
️
dlrm -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۱۴:۱۸ آخرین ویرایش توسط خانوم انجام شده
داشتم کتاب هارو نگاه میکردم که با دیدن این عکس
دیدم عهرمز داوینچی
همون کتاب مرموز و تودار و خوفناک که توقیف هم شدرمزداوینچی از اون کتابایی که باید بخونیم و اونقدر فکر کنیم تا فسفر مغزمون تموم بشه
یک قاچ
از کتاب:
اگر بمیرم حقیقت از دست میرود... باید این راز را به کسی بسپارم. رابرت لنگدان، استاد نمادشناسی و تاریخ، برای سخنرانی به پاریس رفته که پلیس برای مشاوره دربارهی قتلی مرموز به سراغش میآید: رییس موزهی لوور در موزهبه قتل رسیده و جسدش در وضعیت عجیب و ترسناکی قرار گرفته است. در کنار جسد، معماهایی گیج کننده نوشته شده که پلیس تصور میکند پرده از راز قتل او برمیدارد و لنگدان باید در رمز گشایی از آنها به پلیس کمک کند. در این بین، رمزشناس فرانسوی، سوفی نوو، به لنگدان ملحق میشود و همراه با هم میفهمند که تمام این رازها به نحوی با نقاشیها و یادداشتهای لئوناردو داوینچی مرتبط است. اما در عین حال پای رازی تاریخی در میان است، رازی که گویا میتواند جهان را زیر و زبر کند و باعث شود تا تاریخ را از نو بنویسند. متاسفانه، فرقهی مذهبی تندرویی هم همزمان به دنبال دستیابی به این اسرار است که از کشتن ابا ندارد. اگر لنگدان و نوو نتوانند معماها را حل کنند، حقیقت بزرگ تاریخی یا تا ابد از دست میرود یا به دست کسانی میافتد که میخواهند نابودش کنند...
دیدین گفتم خیلی خوبه؟؟
@m__saDra__b
ایشون معرفش بودن️
هیچی دیگ یادتون افتادم -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۱ مهر ۱۳۹۸، ۱۴:۳۳ آخرین ویرایش توسط خانوم انجام شده
سلام پاییز جان مون حالش چطوره؟
امروز اومدم رو معرفی کنم با فراز و نشیب های زیاد و حال خوب
️
نویسنده در این اثر سعی بر آن داشته که با بهرهگیری از اتفاقات غیرمنتظره، مهیج و خوفناک داستانی را ارائه کند که شما را به این فضای عجیب خواهد برد
یک قاچ
از کتاب:
سر جایم خشکم زده بود و بدن گرم دلایلا که نفسنفس میزد را در بغل گرفته بودم و سعی میکردم بشنوم.
هیچ.
و بعد یکهو خیالم راحت شد. حتماً دِلایلا زیر تختم قایم شده بود و وقتی به خانه آمدم در اتاق را به رویش بسته بودم. یادم نمیآمد که در را بسته باشم، اما ممکن بود وقتی به خانه آمده بودم ناخودآگاه این کار را کرده باشم. راستش چیز زیادی از ایستگاه مترو به بعد یادم نمیآمد. در راه خانه که بودم سردردم شروع شده بود و حالا که از وحشتم کم میشد، احساس میکردم از پایین جمجمهام از سر گرفته میشود. واقعاً نباید وسط هفته نوشیدنی میخوردم. وقتی بیست سالم بود این کار ایرادی نداشت، اما دیگر مثل قبل نمیتوانستم از پس خماری بربیایم.دلایلا در بغلم ناراحت بود، تکان میخورد و پنجههایش را در بازوهایم فرو میکرد، رهایش کردم و رُبدوشامبرم را پوشیدم و کمربندش را به دور خودم محکم کردم. بعد او را برداشتم تا به درون آشپزخانه پرتابش کنم.
اما وقتی در اتاق را باز کردم، مردی آن جا ایستاده بود.
تلاش برای به یاد آوردن ظاهرش بیفایده بود، زیرا حدود بیستوپنج بار با پلیس دربارهاش صحبت کردم و نتیجهای نداشت. مدام میپرسیدند: «حتی یه خرده از پوست مچ دستش رو هم ندیدی؟» نه، نه و نه. سوئیشرت گشادی پوشیده بود و دستمالی دور بینی و دهانش بسته بود و همهچیز در سایه قرار داشت. به جز دستانش.
دستکش لاستیکی پوشیده بود. همین بود که به شدت مرا ترساند. دستکشها داد میزدند: «کارم رو بلدم.»، یعنی «آماده اومدهم.»، یعنی «دنبال چیزی به جز پولتم.»
لحظهای طولانی همانطور روبهروی هم ایستادیم در حالی که چشمهای براقش در چشمهایم قفل شده بود.صوتی هم میتونید بشنوید تا آدرنالین رو احساس کنید
توی بطن کتاب باهات مواجه شدم (:
romisa️
️
-
شبتون بخیر
️
این کتاب ی سبک اروم و دلنشین داره که با تلخی و ها و شیرینی ها کمک میکنه تا بتونیم مزه زندگی رو بچشیم
یک قاچ
کتاب :
ماسو دختر جوانی است که پس از مرگ والدنینش، مسئولیت نگهداری از خواهر کوچکش را به عهده میگیرد و با ازدواج خواهرش
تصمیم میگیرد تا قهوه خانه قدیمی ارثیه پدربزرگش را بازگشایی کند اما در این میان به مشکلاتی برمی خورد
و عشق زیبایی زندگی اش ار زا یکنواختی در میآورد…
لابه لای آدماش پیدات کردم
️
@D-fateme-r -
سلام روز پاییزیتون بخیر
️
حالتون چطوره
ملت عشق رو یادتونه؟
این بار دنیای عجیبی رو تو ده دقیقه تجربه میکنیم(:یک قاچ
کتاب:
لیلا، قهرمان داستان، مرده است ولی ذهن او به مدت 10 دقیقه و 38 ثانیه به حیاتش ادامه میدهد و تمام زندگیِ لیلا با همهٔ فراز و نشیبهایش در همین دقایق، به خاطرش میآید.سؤال فلسفی و علمیای که این رمان پیش رویِ خوانندگان میگذارد، این است: چه خواهد شد اگر ذهن انسان، پس از لحظه مرگ، برای چند دقیقهٔ گرانبها، به فعالیتش ادامه دهد؟ دقیقاً 10 دقیقه و 38 ثانیه؟
شبیه من @fatemeh_banoo
️
-
سلام روز پاییزیتون بخیر
️
حالتون چطوره؟ی سری کتاب ها هستن که جلدشون ساده اس..
کم یابن..
ساده و بی آلایش ان..
سخت و محکم ان..
ی حس اصیل بودن..
اما بوی خوش ورق هاشون هوش از سر آدم میپرونه..نقطه سر خط به قلم فاطمه راستی
از اون کتاباس..که شاید جلدش شما رو جذب نکنه ولی بیست صفحه اول شما رو باخودش میکشونه(:یک قاچ
کتاب:
دیگر نه دلش میخواست به کسی کمک کند نه کسی را دوست داشنه باشد،نه بخاطر کسی یا چیزی خوشحال شود و نه برای کسی یا چیزی ناراحت.اما نمیدانست بعضی چیزها در وجود آدم است، از بعضی چیزها نمیشود فرار کرد.بعضی چیزها برای بعضی آدمها مثل تنفساند،مثل نیاز به اکسیژن که اگر نباشد میمیرند.
-
سلام احوالتون چطوره؟؟
️
پاییزمون چطوره؟
بادام تلخ..
اسمش رو که میشنوم یادم میوفته که چ حس های خوبی داره.. درسته طعمش تلخه.. اما بوش رو شنیدید؟؟
بوی بادام تلخ رو نمیشه با هیچ چیزی عوض کرد (:نسرین جان قربانی با قلم خوبش شما رو میبره داخل ی داستان به تلخی بادام و بوی خوشش
از دستش ندید
مورد علاقه خودمه به شدت️
یک قاچ
کتاب
سرما، مثل جانوری موذی درجانم میرود. هو میکشد. تاب برمیدارد. میگویم: « چرا اینجوری میکنی؟ می دونی که دیگه جون تو استخونام نمونده. سرش را بیرون میآورد و از لای دندان های پیر و چرکش میخندد: پیر شدی.» پدر گفته بود: آدم باید تا سرپاست غزل خداحافظی رو بخونه. نمی خوام رو دست کسی بمونم و فیش و فوش بشنوم. نگاهم را رو هوا زده بود: صاحبکار عالم می دونه من چی می گم بابا. سالهای آخر لجبازی میکرد. با مادر. با خودش. با ما. با همه روزگاری که بعدها، خیلی بعدها، فهمیدم دیگر نمیخواسته: دکتر واسه خودش گفته. بچه شده بود یا دلش برای بچگیهای نکردهاش تنگشده بود؟ چشمهای ریز مادر ریزتر شده بود و دور دهان پدر گشته بود، سفیدی خامه، لواش داده بود: می خوام بخورم بمیرم....»
لابه لای صبوری ها و مشکلاتش یادت افتادم
️
@MaryaM-_-sh -
سلام شبتون بخیر...
پاییزمون چطوره؟️
پاییز من دلتنگی عشقه عشقه..كتاب ناخوش احوال از اون کتابایی که باید بخونیم که حال ناخوشمون بشه خوش
️
یک قاچ کتاب
: "نتيجه ي آزمايش ها آمده؟" به محض خارج شدن اين كلمه ها از دهانش، از گفتن شان پيشمان مي شود. آندرس ميراندا دلش مي خواهد سوالش را ميان زمين و هوا بقاپد و آن را روانه ي همان جايي كند كه از آن بيرون آمده است، و بار ديگر آن را در پس سكوت نگه دارد. ولي نمي تواند، كار از كار گذشته است
مخاطبش تویی جان من....
که هم رفیقی هم یاری هم انگیزه ای هم بودنی هم همه چیزی وسط این روزگار سخت️
@تگ نمیشود!
️
️
-
سلام شبتون بخیر
️
پاییزمون چطوره(:
این همه آدم در دنیا دارن نباتی زندگی می کنند. بیدار می شوند و می خورند و می دوند و می خوابند همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟ بابا گفت جوری زندگی کن که بعد از تو آدم ها تو را یادشان بیاید.
کتابی که عاشقانه دوسش دارم بی نظیر درجه یک
قلم روان که روایت گر سه دختر با سه زندگی متفاوتاز نسیم جان مرعشی
️
️
ازدستش ندید
فوق العاده و بی نظیر️
️
️
چند قاچ کتاب
دنبال تو میدویدم. روی سرامیکهای سرد و سفید سالن. در آن سکوت ترسناکِ هزارساله. هن و هنِ نفسهایم با هرگام بلندتر در گوشم تکرار میشد و گلویم را تلخ میکرد. بخش پروازهای خارجی آن طرف بود. امام نه، مهرآباد بود انگار. و سالن پروازش هی دورتر میشد. رسیدم به گیت. پشتت به من بود، اما شناختمت. کت نیلیات تنات بود و چمدان به دست، منتظر و آرام ایستاده بودی. روشنی سالن به سفیدی میزد. فقط نور میدیدم و تو را. لکهای نیلی روی سفیدی مطلق. صدایت زدم. راه افتادی و دور شدی. سُر میخوردی روی سرامیکهای سالن. دویدم. دستم را دراز کردم و دستت را گرفتم. برگشتی. دستت توی دستم ماند و هواپیما پرید…
وقتی سکوت میکنم یعنی موافقم؟ نه، نیستم. من وقتی موافق باشم سکوت نمیکنم، میخندم. دهانم را باز میکنم و میگویم بله، موافقم. اما سکوت، میدانم که نمیکنم. شاید آن روز هم سکوت کرده بودم که فکر کردی با رفتنات موافقم. ساکت نشسته بودم و چمدانت را میبستم. موافق نبودم، فقط ساکت بودم؛ و تو بدون من رفتی.
از خوبای متن
نمیدانم این “چیزی شدن” را چه کسی توی دهان ما انداخت؟ از کی فکر کردیم باید کسی شویم یا کاری کنیم. اینهمه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی میکنند. بیدار میشوند و میخورند و میدوند و میخوابند. همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟
لابه لای صفحات و آدم ها...
Flight
@Mobham
️
-
سلام روز پاییزیتون بخیر
️
حالتون چطوره؟ی سری کتاب ها هستن که جلدشون ساده اس..
کم یابن..
ساده و بی آلایش ان..
سخت و محکم ان..
ی حس اصیل بودن..
اما بوی خوش ورق هاشون هوش از سر آدم میپرونه..نقطه سر خط به قلم فاطمه راستی
از اون کتاباس..که شاید جلدش شما رو جذب نکنه ولی بیست صفحه اول شما رو باخودش میکشونه(:یک قاچ
کتاب:
دیگر نه دلش میخواست به کسی کمک کند نه کسی را دوست داشنه باشد،نه بخاطر کسی یا چیزی خوشحال شود و نه برای کسی یا چیزی ناراحت.اما نمیدانست بعضی چیزها در وجود آدم است، از بعضی چیزها نمیشود فرار کرد.بعضی چیزها برای بعضی آدمها مثل تنفساند،مثل نیاز به اکسیژن که اگر نباشد میمیرند.
این پست پاک شده! -
سلام احوالتون چطوره؟
همه چی خوب پیش میره؟؟
️
️
پاییزمون که دلگیر نیس خدای نکرده؟؟ناتور(ناطور)دشت از اون دسته کالباس که به درد روزای بی حوصلگی و دلگیره
روایت گر سه روز زندگی نوجوان شونزده ساله ای هست که با روانکاوش میگذره تا از کریسمس پارسال براش حرف بزنه که به طور مزخرفی گذشته!!جزوه صد رمان برتر مجله گاردین با رتبه 72 هست
از اون دسته کتابای که من میگم قبل از مرگ باید بخونیم
️
یک قاچ کتاب
اگه واقعا میخوای قضیه رو بشنوی، لابد اولچیزی که میخوای بدونی اینه که کجا دنیا اومدهم و بچگیِ گَندَم چهجوری بوده و پدرمادرم قبلِ دنیا اومدنم چیکار میکردهن و از اینجور مزخرفاتِ دیوید کاپرفیلدی؛ ولی من اصلا حالوحوصلهی تعریف کردنِ اینچیزا رو ندارم. اولا که این حرفا کِسِلم میکنه، ثانیا هم اگه یه چیزِ به کُل خصوصی از پدرمادرم تعریف کنم جفتشون خونرَوِشِ دوقبضه میگیرن. هردودشون سرِ این چیزا حسابی حساسن، مخصوصا پدرم. هردوشون آدمای خوبیان – منظوری ندارم – ولی عینِ چی حساسن. تازه، اصلا قرار نیست کلّ سرگذشتِ نکبتیم یا یه همچهچیزی رو برات تعریف کنم. فقط قصهی اتفاقای گُهی رو واسهت تعریف میکنم که دوروبَرِ کریسمسِ پارسال، قبلِ اینکه حسابی پیرم درآد، سرم اومد و مجبور شدم بیان اینجا بیخیال طی کنم.
لابه لای صفحات و آدم ها(:
_MILAD_ -
سلام شبتون بخیر پاییز چطوره
️
این بار کتاب برتر نيويورک تایمز و برگزيده سوئد رو براتون اوردم
اصولا فردریک بکمن از اون دسته نویسنده هایی که زبان گفتارش انقد روون و سادس که میتونه مارو یاد بابابزرگهایی بندازه که برای نوه هاشون خاطره میگنکتابی که خسته کننده نیس و روون و سرشار از فراز و نشیبه
از اون کتابا که هم کوتاهن و هم بلند
چندقاچ کتاب
اولین دفعه که برای شام بیرون رفتند و اوه اعتراف کرد که درباره سربازی بهش دروغ گفته، سونیا گفت: «می گن بهترین مردها از نقص هایشان زاده می شوند و اگر اشتباهی نمی کردند، بهترین نمی شدند.»
دنیایی شده که آدم را دور می اندازند قبل از اینکه تاریخ مصرفش تمام شود
معلوم است که سفر با اتوبوس ایده زنش بود. اوه اصلا نمی فهمید این کار چه فایده ای دارد. اگر مجبور بودند به جایی سفر کنند، می توانستند حداقل با ساب بروند، ولی سونیا اصرارش بر این بود که سفر با اتوبوس «رومانتیک» است و اوه در این میان به این موضوع پی برده بود که این «رومانتیک» ظاهرا خیلی مهم است.
لابه لای صفحات(:
-
شبتون بخیر
️
کتابی که ذهن شما رو به چالش میکشه
️
زیبا مقتدر با کلمات محکم و دایره لغات خوب
داستانی با ریتم تند و پرسشگر️
یک قاچ
کتاب
- آن روزی که حوا سیب را از درخت چید، چیزی به اسم گناه متولد نشد، بلکه فضیلتی پرشکوه به اسم نافرمانی زاده شد.
کشیش تو را متعلق به خدا، دوستم تو را متعلق به مادر و دیگران تو را دارایی کشور میپندارند
برای ذهن های تحلیل گر(:
@reza-a
-
شبتون بخیر
️
️
️
ملت عشق رو کمتر کسی نخونده
و آوازه الیف شافاک رو با ملت عشق میشنویم️
رمانی فلسفی، عاشقانه و عرفانی در مورد مولانا و شمس است که مفهومی بسیار عمیق و ماندگار دارد. خواندن این رمان بیتردید به همهی ما کمک میکند که به خودمان، به دیگران و جهانی که از هر سو ما را محاصره کرده، عمیقتر نگاه کنیم و زیباتر و بهتر از قبل زندگی کنیم.
یک قاچ
کتاب
اغلب مفسران مثنوی بر این نکته تاکید میکنند که این اثرِ جاودان با حرف «ب» شروع شده است. نخستین کلمهاش «بشنو!» است. یعنی میگویی تصادفی است شاعری که تخلصش «خاموش» بوده ارزشمندترین اثرش را با «بشنو» شروع میکند؟ راستی، خاموشی را میشود شنید؟
لابه لای زیبایی متن ها
️
فاطمه ـ بوشهر -
نوشتهشده در ۱۶ مهر ۱۳۹۸، ۶:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه
درباره کتاب بادبادک بازاین رمان وجه های گوناگون زندگی را نشان می دهد، از فرهنگ یک ملت می گوید، از تناقض های افکاری بین افراد می گوید، از رسومات می گوید و…
ولی مغز اصلی و نخ ارتباطی داستان، ماجرای بین دو دوست یعنی امیر و حسن است.
امیر و حسن هر دو با هم بزرگ شده اند و از یک پستان شیر خورده اند.
امیر پسر یک ارباب است ولی حسن پسر خدمتکاری است که در خانه پدر امیر کار می کرد.
حسن نمونه یک انسان پاک و بی غش بود که با تمام وجود خود را فدای امیر کرد. در جای جای زندگی حسن درد خفته به طوری که با خواندن داستان محال است بغض تمام وجودتان را نگیرد. یک انسان پاک که هر جا خود را فدا می کرد تا به امیر کمک کند، یک انسان وفا دار.
یک قاچ کتاب
بابا گفت: “فقط یک گناه وجود دارد والسلام. آن هم دزدی ست. هر گناه دیگری هم نوعی دزدی است.” اگر مردی را بکشی، یک زندگی را می دزدی. حق زنش را از داشتن شوهر می دزدی، حق بچه هایش را از داشتن پدر می دزدی. وقتی دروغ می گویی، حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی. وقتی تقلب می کنی، حق را از انصاف می دزدی. می فهمی؟
گفت: خیلی میترسم. گفتم: چرا؟ گفت: چون از ته دل خوشحالم دکتر رسول. اینجور خوشحالی ترسناک است. پرسیدم آخر چرا و او جواب داد: وقتی آدم اینجور خوشحال باشد،سرنوشت آماده است چیزی را از آدم بگیرد.
@fatemeh_banoo اعتراف میکنم این تنها تایپکی بود ک واقعا خوشحالم میکنه و دوسش دارم مررسی ازت -
ظهر پاایییزی تون بخیر
️
اصولا جوجو مویز طرفدار خانوم هاس!
فیمینیست نیست اما همیشه کمال زن بودن رو نشون میده️
کتاب یک به علاوه یک کمال زن بودن رو بهمون نشون میده️
یک قاچ کتاب
جس گاهی با خودش خیالپردازی می کرد که اگر مجبور نبود همیشه سر کار باشد، چگونه مادری می شد. برای بچه ها کیک درست می کرد و می گذاشت کاسه را بلیسند. بیشتر لبخند می زد. روی کاناپه می نشست و با آن ها حرف می زد. وقتی بچه ها سر میز آشپزخانه نشسته بودند و تکالیف مدرسه انجام می دادند، کنارشان می ایستاد، به اشکالاتشان جواب می داد و کمکشان می کرد تا بالاترین نمره ی ممکن را بگیرند
جس یاد حرف نیکی افتاد که چند هفته پیش گفته بود. «آدم فقط یک بار زندگی می کند.» یادش آمد که به نیکی جواب داده بود این حرف فقط توجیهی است که ابلهان به زبان می آورند تا هر کاری که دوست دارند بکنند، بدون اینکه به عواقبش فکر کنند.
از دستش ندید
️
ازت ممنونم بابت پست قشنگت
️
انرژی خوبی بود برای شروع روزم
هدیه من به تو️
لابه لای صفحات و آدم ها...
oooooooo -
اومدیم با ی کتاب دیگه به زیبایی و قلم فردریک بکمن
️
نمیدونم آقای ٱوه را یادتون هست یا نه؟؟ولی خانم بریت ی داستان خیلی خیلی قشنگه از پیرزنی که درسته پیره درسته همه اونو سرسخت و محکم میبنن اما...!
این کتاب بهمون یاد میده هر جوری که خواستیم ادما رو نبینیم(:
دیگه از قلم آقای بکمن هم که تعریف نکنمیک قاچ کتاب
بورگ مکانی است که خیابانی از یک طرفش می آید و از طرف دیگرش می رود. خیلی وقت است که آنجا کار پیدا نمی شود. تنها چیزی که هنوز در آن تعطیل نشده پیتزافروشی و فوتبال است. بریت ماری پیتزا دوست ندارد و هیچ چیز هم از فوتبال سرش نمی شوددیوید و پرنیلا که بچه بودند، کنت همیشه بهشان می گفت که آدم نمی تواند این بازی را با بریت ماری انجام دهد، چون «این بازی را بلد نیست.» اما این حرف درست نبود. بریت ماری بازی سنگ کاغذ قیچی را خیلی هم خوب بلد است، فقط از نظرش گرفتن سنگ با کاغذ بهداشتی نیست. قیچی که دیگر حرفش را نزن! خدا می داند آن دست ها قبلا با چه چیزهایی تماس داشته اند.
لابه لای صفحات و آدم ها
️
marylb -
سلام حالتون چطوره؟؟
روزهای مهرماه مون چطور پیش میرن️
به نظرتون
این شانس است یا سرنوشت که انسان ها را گرد هم می آورد؟هوم خب راستش این کتاب خیلی خوب بهش توضیح میده
ی داستان مهیج آرام دریایی و خیلی چیزای دیگه️
که ی فیلم هم از روش به همون اندازه جذاب ساخته شدهبه نظرم ارزش خوندن داره تا باقلم یک نویسنده جامائیکایی آشنا بشید
یک قاچ کتاب
اخراج چارلی باعث تعجب پدر و مادرم و تمام دوستانشان و کل اجتماع خاله زنک گرهای منطقه فلاشینگ نیویورک شد. حالا چارلی از بهترین دانشگاه اخراج شده بود و تمام تابستان سگرمه های مادرم درهم بود؛ اخراجی که نه کاملا باورش کرد و نه حتی توانست درکش کند!
- چرا این قدر نمره هات بد هستن؟ اخراجت کردن؟! چرا این کار رو کردن؟ چرا نگهت نداشتن تا بیشتر درس بخونی؟!
پدرم می گوید: «اخراجش نکردن. لازم بوده از اونجا بیاد بیرون. اینکه اسمش اخراج نیست.» چارلی با غرولند می گوید: «موقتیه... فقط دو ترمه.»
تحت تأثیر این سیل وحشتنا تعجب و خجالت و نومیدی پدر و مادرم، حتی من هم تقریبا برای چارلی ناراحت هستم؛ البته تقریبا.لابه لای صفحات و آدم ها
️
marzyeh78