-
وقتی صددرصد اراده به انجام کاری داشتید و هنگامی که تصمیم خود را گرفتید ناگهان خیالتان راحت میشود. دیگر تردیدی ندارید، دیگری شک در وجودتان نیست. آنچه میماند فقط غلبه بر مشکلات و پیش رفتن است
خیلی حرفاش قشنگه....پختگی توی حرفاش معلومه
-
ترس، واکنش فیزیولوژیکی بدن ماست. درست مثل زمانی که گرسنه میشوید، یا خوابتان میگیرد، بدنتان برای ترس هم پیامهایی برای شما میفرستد. ما نمیگذاریم این نیازها مدام بر ما غلبه کند، پس چرا باید در مورد ترس این اجازه را بدهیم؟ با ترس بدن شما به شما پیامی میدهد اما اینکه در مقابل آن واکنش نشان دهید، دست خودتان است. ساده بگویم: “لزومی ندارد اجازه دهید بر وجود شما فرمانروایی کند”.
الکساند هانولد
-
و منفجر میشود... بوم...
شایدم خاموش شد.. مثل ی ستاره تو دل آسمون... -
مادربزرگم می گفت «زبان بادبزن دل است»
می گفت هر وقت دلت گرفت ، باید بروی جفت همدمت بنشینی و برایش آنقدر بگویی تا دلت آرام بگیرد.بعضی وقتها هست که دلت همان آدم های قدیمی را می خواهد ولی دریغ
همدم باید خیلی همدم باش ،
در این روز و روزگار ؛ نه کسی رسم دوستی می داند و نه کسی دوست داشتن بلد است ، طفلک
مادر بزرگ؛ دلش خیلی خوش بود!!
خیلی وقت است که کسی «گوش» نمی سپارد به غم هایت...!می دانی!؟ بین خودمان باشد؛
مادربزرگ همیشه این حرف ها را می زد ولی ؛ خودش از شدت دلتنگی رفت...!و من حالا، می فهمم که نباید با کسی حرفی زد؛ باید سکوت کرد .
باید حرف هایت را بریزی کنج دلت ؛ اصلا مهم نیست اگر یک روز صبح سکته کردی و ، دیگر از خواب بلند نشدی!
درد هایت را باید پشت لبخندت ،در عمق چشم هایت،
لابه لای موهای کوتاهت ، روی برگه های دفتر خاطراتت خاک کنی تا مبادا؛ درد
هایت کسی را ناراحت کند! نباید حرفی بزنی ؛ می دانی !؟ همین
که کنارش اشک می ریزی؛ می رود .....پیش کسی از درد هایت ، از غم هایت نگو؛ حداقل خیالت راحت است، وقت
رفتن که رسید؛ از کسی نمی ترسی که مبادا رازهایت را فاش کند!