-
Mahdyyy
دوش وقت سحراز قصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند -
sheyda.fkh رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا زجانان یا زجان باید که دل برداشتن
حافظ -
pantea nazari آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ...
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا... -
@rahbar-80 ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود
وان دل که با خود داشتم با دلستانم میرود -
pantea nazari دل،دل، شده دیوانه و مست...
عاشقتر از این دل مگه هست؟؟
تا تو نفس و جان منی...
تا تو سر و سامان منی... -
@rahbar-80 یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت -
این پست پاک شده!
-
pantea nazari تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم -
Erfan...11 تجربی دوازدهم اخراج شدهreplied to pantea nazari on آخرین ویرایش توسط Erfan...11 انجام شده
pantea nazari ای ماه تمامم،شیرین سخنم جانم...
عشق سینه سوزت،آتش زده بر جانم...
از حال دل من تو چه دانی؟؟