-
میخوام اینجا دل نوشته هامو بنویسم. اتفاقاتی که قراره طی ۶ سال آینده برام بیفته. اتفاقاتی که از ۳ سال پیش افتاد...
از زمانی که کارمند بودم. مجبور بودم ۶ صبح بیدار شم تو برف و تاریکی برم سر کار واسه کف حقوق... از زمانی که رءیس محترم بنده ازم کار بیشتر میخواست میگفت باید بیشتر بمونی سر کار، میگفت اگه میخوای قرارداد رو تمدید کنیم باید مسءولیت های بیشتری رو قبول کنی ولی با همون حقوق، از زمانیکه شان انسانی من رعایت نشد، به عنوان یک انسان...
رءیس من با حقوق ماهی ۲۰ میلیون درد منو درک نمی کرد، حق هم داشت... با سهمیه جانبازی کنکور داده بود، کار گرفته بود، پست و سمت گرفته بود، منو و امثال منو درک نمی کرد...
هر بار این مشکلات برام پیش میومد انگیزه می گرفتم واسه اینکه باید یه کاری کرد، این چیزی نبود که من دنبالش بودم. جای من اونجا نبود با مدرک فوق لیسانس... باید کاری میکردم. باید شرایط رو عوض میکردم.
وقتی با شوهرم صحبت میکردم و می دیدم با من موافقه بیشتر انگیزه میگرفتم. ایده اولیه مال اون بود. وقتی نفرات برتر کنکور تجربی رو تو تلوزیون نشون دادن، ۴ سال پیش...
تصمیم گرفتم شروع کنم به درس خوندن. با کار کردن و خونه داری و شوهر داری و مهمون داری جور در نمیومد. خیلی سخت بود... ولی باید میشد چون تحمل شرایط کاری رو نداشتم. نمیخواستم ۲۰ سال تو اون محیط کار کنم...
چند بار کم آوردم. گریه کردم گفتم نمیخوام. کتاب هارو آوردم که بریزم دور. جزوه ها رو پاره کردم. گفتم نمیکشم نمیتونم... فقط شوهرم ارومم میکرد. فقط اون گریه هامو دید و اشک هامو پاک کرد و گفت مطمءنم تو میتونی فقط ادامه بده... چه انرژی میداد چشم هاش بهم وقتی بهم خیره میشد اشک هامو پاک میکرد میگفت من مطمءنم تو میتونی...
شب ها تا ۱ درس میخوندم، صبح ۶ بیدار میشدم، کم خوابی خیلی اذیتم کرد سال اول، عصر ساعت ۵ حدودا میومدم خونه. گاهی اینقدر خسته بودم که مثل جنازه کف پذیرایی ولو میشدم با لباس اداره...
بار اولی که کنکور دادم خودم میدونستم خراب کردم چون به خیلی از درس ها اونجوری که باید نرسیده بودم. وقتی از جلسه برگشتم خونه مادرم، ناهار رو خوردیم و ساعت ۳ و ۴ عصر برگشتم خونه خودم و نشستم پای درس، مصمم تر از قبل...
۱ سال دیگه همینجوری گذشت، با همه سختی ها و تلخی ها و شیرینی ها. قلم چی امتحان میدادم و اوضاع بهتر از پارسال بود. کنکور دادم و بازم خراب شد. اون جوری که میخواستم نشد. کار بیرون خیلی وقت و انرژی منو می گرفت. من قبل دز کنکور با هزار تا بهانه فقط توانسته ۱ هفته مرخصی بگیرم که حفظیات رو مرور کنم. وقتی نتایج اعلام شد و فهمیدم امسال هم از قبولی خبری نیست، چند ساعت تو بالکن خونه نشستم و گریه کردم. من ۳۱ سالم شده بود. باید به بچه فکر میکردم. به تفریحات ۲ نفره، به خانواده، به خیلی چیزای مهم دیگه. ولی همه چیز من شده بود کنکور و حالا توش شکست خورده بودم. تصمیم گرفتم بیخیال شم. گفتم من مال پزشکی و دندانپزشکی نیستم. من نمیتونم. دیگه نمیکشم.
شوهرم ارومم میکرد. قرار شد تا آخر شهریور به هیچ چیز فکر نکنم. درس نمیخوندم اما آروم و قرار هم نداشتم. انگار عذاب وجدان داشتم. بابت تمام زحماتی که کشیده بودم. بابت شب بیداری ها، بابت هزینه ها، بابت امیدی که تو دل خودم و شوهرم کاشته بودم و حالا میخواستم دفنش کنم تا بپوسه. میخواستم همون کارمند بمونم و زور بشنوم و تحقیر بشم.
همه این فکر ها مثل خوره به جونم افتاده بود و آخر کار خودش رو کرد. من از مهر با قدرت شروع کردم. گفتم این دیگه بار آخره. دیگه فرصتی ندارم. باید با همه توان از همه چیزایی که بابتش عذاب وجدان داشتم دفاع میکردم. از جون و دل تلاش کردم و خداروشکر شد... بالاخره شد... دندانپزشکی... نتیجه همه اون زحمت ها همه اون شب نخوابی ها...
سرم رو بالا گرفتم.و رفتم استعفا دادم. ثبت نام کردم و رفتم سر کلاس. تو کلاس اغلب از دیدن من تعجب میکردن. ازم سوال میکردن و وقتی براشون توضیح میدادم بعد از کلی تعجب بهم تبریک می گفتن بابت اراده قوی... و این یه حس خیلی خیلی خوب بود برای من. جوری که کاملا به خودم افتخار میکردم...
دلم میخواد اینجا اتفاقات روزمره رو برای خودم بنویسم. دلم میخواد بعدا این نوشته ها رو بچه هایی که قراره خدا بهم بده بخونن. بدونن واسه آینده شون قبل از اینکه بیان چقدر تلاش کردم و کنار پدرشون با سختی ها جنگیدیم تا خانواده موفق تری باشیم.
آینده تو دست خودته، واسه ساختنش بجنگ و کسی رو سرزنش نکن.
-
dlrm
لذت میبرم از زیستن حتی به غلط!
پشیمونی یعنی چی؟ زندگی کردم اون لحظه رو وجود داشتم به غلط...
((اصن کی تعیین میکنه درست و غلط رو))
پشیمونی براچی؟@h_-rzi در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
dlrm
لذت میبرم از زیستن حتی به غلط!
پشیمونی یعنی چی؟ زندگی کردم اون لحظه رو وجود داشتم به غلط...
((اصن کی تعیین میکنه درست و غلط رو))
پشیمونی براچی؟هرجایی یه قوانینی داره!
قانون گذار قانون میذاره منم ناظر درست اجرا کردن قانونم و وظیفم ایجاد نظمه!
اینجا اینستاگرام و فیسبوک و توییتر نیست جناب اینجا یه انجمن دانش اموزی هستش. -
یه روز گذشت دوروز گذشت سه روز گذشت چهار روز گذشت... یازدهمین روزم گذشت فرداهم دوازدهمین روز
-
Virus در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
چرا این @Saahaar سوال ریاضیشو نمیپرسه ج بدیم بریم بخوابیم :|
جان؟
-
میخوام اینجا دل نوشته هامو بنویسم. اتفاقاتی که قراره طی ۶ سال آینده برام بیفته. اتفاقاتی که از ۳ سال پیش افتاد...
از زمانی که کارمند بودم. مجبور بودم ۶ صبح بیدار شم تو برف و تاریکی برم سر کار واسه کف حقوق... از زمانی که رءیس محترم بنده ازم کار بیشتر میخواست میگفت باید بیشتر بمونی سر کار، میگفت اگه میخوای قرارداد رو تمدید کنیم باید مسءولیت های بیشتری رو قبول کنی ولی با همون حقوق، از زمانیکه شان انسانی من رعایت نشد، به عنوان یک انسان...
رءیس من با حقوق ماهی ۲۰ میلیون درد منو درک نمی کرد، حق هم داشت... با سهمیه جانبازی کنکور داده بود، کار گرفته بود، پست و سمت گرفته بود، منو و امثال منو درک نمی کرد...
هر بار این مشکلات برام پیش میومد انگیزه می گرفتم واسه اینکه باید یه کاری کرد، این چیزی نبود که من دنبالش بودم. جای من اونجا نبود با مدرک فوق لیسانس... باید کاری میکردم. باید شرایط رو عوض میکردم.
وقتی با شوهرم صحبت میکردم و می دیدم با من موافقه بیشتر انگیزه میگرفتم. ایده اولیه مال اون بود. وقتی نفرات برتر کنکور تجربی رو تو تلوزیون نشون دادن، ۴ سال پیش...
تصمیم گرفتم شروع کنم به درس خوندن. با کار کردن و خونه داری و شوهر داری و مهمون داری جور در نمیومد. خیلی سخت بود... ولی باید میشد چون تحمل شرایط کاری رو نداشتم. نمیخواستم ۲۰ سال تو اون محیط کار کنم...
چند بار کم آوردم. گریه کردم گفتم نمیخوام. کتاب هارو آوردم که بریزم دور. جزوه ها رو پاره کردم. گفتم نمیکشم نمیتونم... فقط شوهرم ارومم میکرد. فقط اون گریه هامو دید و اشک هامو پاک کرد و گفت مطمءنم تو میتونی فقط ادامه بده... چه انرژی میداد چشم هاش بهم وقتی بهم خیره میشد اشک هامو پاک میکرد میگفت من مطمءنم تو میتونی...
شب ها تا ۱ درس میخوندم، صبح ۶ بیدار میشدم، کم خوابی خیلی اذیتم کرد سال اول، عصر ساعت ۵ حدودا میومدم خونه. گاهی اینقدر خسته بودم که مثل جنازه کف پذیرایی ولو میشدم با لباس اداره...
بار اولی که کنکور دادم خودم میدونستم خراب کردم چون به خیلی از درس ها اونجوری که باید نرسیده بودم. وقتی از جلسه برگشتم خونه مادرم، ناهار رو خوردیم و ساعت ۳ و ۴ عصر برگشتم خونه خودم و نشستم پای درس، مصمم تر از قبل...
۱ سال دیگه همینجوری گذشت، با همه سختی ها و تلخی ها و شیرینی ها. قلم چی امتحان میدادم و اوضاع بهتر از پارسال بود. کنکور دادم و بازم خراب شد. اون جوری که میخواستم نشد. کار بیرون خیلی وقت و انرژی منو می گرفت. من قبل دز کنکور با هزار تا بهانه فقط توانسته ۱ هفته مرخصی بگیرم که حفظیات رو مرور کنم. وقتی نتایج اعلام شد و فهمیدم امسال هم از قبولی خبری نیست، چند ساعت تو بالکن خونه نشستم و گریه کردم. من ۳۱ سالم شده بود. باید به بچه فکر میکردم. به تفریحات ۲ نفره، به خانواده، به خیلی چیزای مهم دیگه. ولی همه چیز من شده بود کنکور و حالا توش شکست خورده بودم. تصمیم گرفتم بیخیال شم. گفتم من مال پزشکی و دندانپزشکی نیستم. من نمیتونم. دیگه نمیکشم.
شوهرم ارومم میکرد. قرار شد تا آخر شهریور به هیچ چیز فکر نکنم. درس نمیخوندم اما آروم و قرار هم نداشتم. انگار عذاب وجدان داشتم. بابت تمام زحماتی که کشیده بودم. بابت شب بیداری ها، بابت هزینه ها، بابت امیدی که تو دل خودم و شوهرم کاشته بودم و حالا میخواستم دفنش کنم تا بپوسه. میخواستم همون کارمند بمونم و زور بشنوم و تحقیر بشم.
همه این فکر ها مثل خوره به جونم افتاده بود و آخر کار خودش رو کرد. من از مهر با قدرت شروع کردم. گفتم این دیگه بار آخره. دیگه فرصتی ندارم. باید با همه توان از همه چیزایی که بابتش عذاب وجدان داشتم دفاع میکردم. از جون و دل تلاش کردم و خداروشکر شد... بالاخره شد... دندانپزشکی... نتیجه همه اون زحمت ها همه اون شب نخوابی ها...
سرم رو بالا گرفتم.و رفتم استعفا دادم. ثبت نام کردم و رفتم سر کلاس. تو کلاس اغلب از دیدن من تعجب میکردن. ازم سوال میکردن و وقتی براشون توضیح میدادم بعد از کلی تعجب بهم تبریک می گفتن بابت اراده قوی... و این یه حس خیلی خیلی خوب بود برای من. جوری که کاملا به خودم افتخار میکردم...
دلم میخواد اینجا اتفاقات روزمره رو برای خودم بنویسم. دلم میخواد بعدا این نوشته ها رو بچه هایی که قراره خدا بهم بده بخونن. بدونن واسه آینده شون قبل از اینکه بیان چقدر تلاش کردم و کنار پدرشون با سختی ها جنگیدیم تا خانواده موفق تری باشیم.
آینده تو دست خودته، واسه ساختنش بجنگ و کسی رو سرزنش نکن.
رُزِعــآبیـ یوزرت چه قشنگه دلم خواستش
فک کنم محل سکونت بنویسی نارنجستان قشنگه
بازم نظر خواستی بگو -
مثلا از نیچه گریست رفتیم به حسنی نگو ی دسته گل
عالی بود
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام ...اینجا از هرچی اذیتتون میکنه بگید وبزارین تخلیه شین...از موانع درس خوندنتون بگید تاباهم براش راه حل پیداکنیم....برعکس از خوشحالی هاتون هم بگید...از چیز هایی بگید که باعث شده باعلاقه وقتتون رو صرف مطالعه کنید...موفق باشید وامیدوارم تاروز کنکور کلی اتفاقای خوب براتون بیفته که شمارو به سمت پیروزی ببره...
رعایت قوانین تاپیک برای همه الزامی می باشد
بحث سیاسی، اعتقادی و تنش زا ممنوع
پرسیدن سوال درسی و مشاوره ای ممنوع
پرهیز از توهین و بی احترامی و استفاده از الفاظ نامناسب
پرهیز از قرار دادن متن ، آهنگ و... با محتوای نامناسب
مواظب شوخی هاتون باشید هر شوخی مناسب محیط انجمن نیست
همه ی گویش ها و زبان ها برای همه ما آلایی ها با ارزش هستند پس برای احترام به هم فقط فارسی صحبت کنید
سبز باشید و سربلند
خب با یه چالش خوب اومدم سراغتون
نفر اول ٬ %(#ff0000)[بیست حقیقت] از خودشو میگه و بعد ٬ نام کاربری کسی که میخوادو زیر پستش تگ میکنه .
من ( یا اگه خواست خودش ) به اون کاربر آدرس اینجا رو پ.خ میدیم و باخبرشون میکنیم که شما ازشون چی خواستین ؛ این به این معنیه که به گفتن بیست حقیقتِ خودش دعوت شده(البته امیدوارم تگا برای همه کار کنن )
پس اونم میاد و بیستای خودشو میگه و نام نفر بعدی رو زیر پستش میاره تا دوباره....
حـــــالا موضوع اصلی اینجـاست ؛ خیلیا شاید بگن.. بیست حقیقت از چی ؟
این بیست حقیقت میتونه راجب %(#0099ff)[خودتون] ٬ %(#e100ff)[اعتقاداتتون] به %(#00ccff)[موضوعات مختلف] ٬ %(#9900ff)[علاقتون به جایی]٬ کسی ٬ انجام کاری ٬ چیزی یا شایدم %(#00ff09)[استعدادا و طـــرز فکرو]...... باشه ! در کل چیزایی که فکر میکنید جالبه بقیه راجبتون بدونن....درسته اولش شاید آسون نباشه ٬ اما خوب میشه یه نگاهی به نکته ها وچیزایی که از خودمون میدونیم بندازیم.
**اگه بیشتر از یه بار دعوت شدین میتونین بیستای دیگه بنویسین ( که یکم سخته ) یا فقطـــ بیاین و اسم کاربری رو که میخواین بنویسین یا اصلا کلا کاری نکنین
پس همتون بیست حقیقتِ خودتونو آماده کنین که شاید شما هم به رو کردنش دعوت بشین !
خب به عنوان نفر اول دعوت میکنم از آدمین هامون خب هر کدوم خواستید تشوریف بیارید
@alireza_ysf75 @فااطمه @بهاره @M.an
اخراج نشوم صلوات
سلااامممم
هممون گاهی عکس هایی رو میبینیم که شادی برای قلبمون به همراه دارن
گاهی بعضی عکسا یادآور یه خاطره خوبن
بعضی عکسا خنده روی لبمون میارن و بعضی اشک تو چشامون...
بعضی عکسا یادآور آدم هایی هستن که دوستشون داریم
بنظر عکسا روح دارن و حسشون به ما منتقل میشه...
بعضیاشون خیلی کیوت و با نمکن
بعضیاشون غمگینن
بعضیا بی حس و بی حالن
بعضیا خیلیی شادن
اینجا گالریِ عکسایی ک دوسشون داریم یا یه چیزی رو برامون زنده میکنن
دوست داشتین یه متن خوشگلم زیرش بنویسین..
دعوت میکنم از :
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@بچه-های-تجربی-کنکور-1402
@بچه-های-تجربی-کنکور-1401
@ریاضیا @تجربیا @انسانیا
@بچه-های-تجربی-کنکور-1403 (شما یه سر کوچولو بزنین کافیه خوشحال میشیم)
و هر کس دیگه ای که دوست داره شرکت کنه
منتظر عکس های زیباتون هستم
خبببب سلاممم چطورین؟
خیلی یهویی ایده ان تاپیک به ذهنم رسید و راستش رو بخواید اصلا چک نکردم ببینم یه همچین چیز فعالی داریم یا نه:)))))
ماجرا از چه قراره؟
آقا اگه هررررر نکته گرامری، اصطلاح، ضرب المثل، لغت یا هرررررررررر چیزِ اینجوریِ انگلیسیِ جالبی خوندین یا بلد بودین بیایین اینجا با هم دیگه به اشتراک بذاریم هر از گاهی🫠
اینکه چقدر و مطلب و نکته ساده است یا پیچیده است واقعا واقعا فرقی نداره و مشکلی ایجاد نمی کنه... خلاصه اینکه راحت باشین...
راحت و فعاااااااااال
دعوت می کنم از: همه تون:)
-کنارهم کلی چیز میز یاد میگیرم:)
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@تجربیا
@انسانیا
@ریاضیا
@همیار
@فارغ-التحصیلان-آلاء
سلام به یاران جــان
به %(#ff00ff)[کـــافه میـــم] خوش اومدین..
توی انجمن جای همچین تاپیکی خالی بود
دعوتتون میکنم که اینجا %(#00ffff)[متــن های ادبــی] بفرستین
ما نمیتونستیم توی تاپیک شعــردانه متن ادبی بفرستیم
توی تاپیک خــــودنویس هم نمیتونستیم چون مخصوص دست نوشته های خودمونه
و توی تاپیک هرچی تودلته بریز بیرون هم نوشته ها گم میشدن
همگی خوش اومدین..
%(#0000ff)[اسپم ممنوعه]
و اینکه از مدیر عزیز هم درخواست دارم که تاپیک رو قفل نکنن
@M-an
%(#7f7fff)[_________________________________]
خب خب
دعوت میکنم از :
@خانوم
@dlrm
@اکالیپتوس
@revival
@گونش
@Saahaar
@sheyda-fkh
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
%(#1fb5ad)[سلام رفیق رفقا]:)
حال دلاتون آروم...
همون طور که از اسم تاپیک پیداست این تاپیک مخصوص "%(#b51f1f)[پادکست]" هستش:)
این تاپیک رو زدیم که از این به بعد توی تایمایی که حسِ درستون نیست و حال گوش کردن به هیچ آهنگی رو ندارین،پادکست های اینجا رو پلی کنید، سرتون رو بذارید روی دستتون و چشماتون رو ببندین و یکم ریلکس کنید:)
این تاپیک جای آهنگ %(#d66666)[نیست] ما آهنگ هامون رو اینجا میذاریم
این تاپیک جای شعر %(#d66666)[نیست] ما شعرهامون رو اینجا میذاریم
اینجا صرفا تاپیکیِ برای دکلمه و پادکست هایی که به نظرتون میتونه حالِ دل رو خوب کنه و شایدم چند دقیقه ای به فکر وابدارتمون:))
حتی این پادکست هارو میشه شب قبل خواب هم گوش داد و جای فکر کردن به مشکلات روزانه یکم غرق متن و صدای گوینده شد:)
پس...
بسم الله
دعوت می کنم از:
@ادمین هامون
@ناظم های منظممون:))
@همیار های باهوشمون
@فارغ-التحصیلان-آلاء که چقدم بح بح
@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا که خیلی خفنیم :))
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا که شمام خفنید :))
@رتبه-های-انجمن-آلاء که موجب افتخارمونین
@خیرین-کوچک-دریا-دل که آلاء رو به شما هم مدیونیم:)
و همه ی @دانش-آموزان-آلاء
تشکر هم بکنم از @آسمان-آبی واسه مهربونیش و پیشنهاد خفنش جات جات
و امیدوارم تاپیک رو نبندن بچه های بالا @ادمین