-
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد.... -
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
«حافظ» -
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۸، ۲۰:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشتحمید مصدق
-
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشتحمید مصدق
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۸، ۲۰:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده%(blue)[پاسخ فروغ فرخزاد به شعر حمید مصدق ]
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت -
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۸، ۲۰:۱۷ آخرین ویرایش توسط marylb انجام شده
-
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۸، ۲۱:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۸، ۲۱:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نه ساعتی به وقت زمستان
برای احساساتم وجود دارد
و نه ساعتی به وقت تابستان
برای شوق و شور من!
همه ی ساعت های دنیا
در یک زمان به صدا در می آیند
وقتی که قرار من و تو از راه می رسد
همه ی ساعت های دنیا
در یک زمان از صدا می افتند
وقتی که بارانی ات را برمیداری و دور می شوی! -
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۸، ۲۱:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
حالا که آمده ای
از گذشته نپرس
در روز آفتابی
از برف سنگین شب قبل
چه می ماند؟
|مژگان عباسلو| -
نوشتهشده در ۳ دی ۱۳۹۸، ۶:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من پریشان تر از انم ک می پنداری
شده ایا ته یک شعر ترک برداری؟ -
نوشتهشده در ۳ دی ۱۳۹۸، ۹:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از دلتنگیت کجا فرار کنم ؟
معمار هیجان !
کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم ؟
کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم ؟
کجا بخوابم که صدای نفس هایت بیاید ؟
کجا بچرخم که در آغوش تو پیدا شوم ؟
کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی ؟
کجایی ؟
کجایی که هیچ چیزی قشنگ تر از تماشای تو نیست ؟
کجا بمیرم
که با بوسه های تو چشم باز کنم ؟ -
نوشتهشده در ۳ دی ۱۳۹۸، ۲۱:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه شادباشی
ازین خوب تر
که برف آمد..؟! -
خدا گر پرده بردارد ز روي کار آدمــــــها
چه شاديها خورد بر هم چه بازيها شود رسوايکي خندد ز آبادی ، يکي گريد ز بربادي
يکي از جان کــند شادي، يکي از دل کـــند غوغاچه کاذب ها شود صادق، چه صادق ها شود کاذب
چه عابد ها شود فاسق، چه فاسق ها شود ملاچه زشتي ها شود رنگين چه تلخي ها شود شيرين
چه بالا ها رود پائين، چه سفلي ها شود علياعجب صبري خدا دارد که پرده بر نمي دارد
وگرنه بر زمين افتد ز جـيـب محتسب مـــينا
.
.
. -
نوشتهشده در ۴ دی ۱۳۹۸، ۲۰:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
و مــرگ مردن نیست
و مــرگ ، تنها ، نفـس نکشیدن نیست
من مردگان بیشماری را دیدم
که راه می رفتنـد، حرف می زدند
سیگــار می کشیدند
و خیـس از بـاران
انتظار و تنهایی
را درک می کردند
شعــر می خواندند
می گریســتند
قرض می دادند
قرض میگرفتند
می خندیدنـد
و گریــه می کردند..!
#حسین پناهی -
نوشتهشده در ۴ دی ۱۳۹۸، ۲۰:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من بگردم گرد آن یاری
که میگردد پِیاَم ...
مولانا -
نوشتهشده در ۴ دی ۱۳۹۸، ۲۱:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به تکرار یک فصل دائم رسیدم
زمستان
زمستان
زمستان
زمستان| علیرضا آذر |
-
نوشتهشده در ۴ دی ۱۳۹۸، ۲۱:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آدمی به هنگام بهار
زمستان را میخواهد
و به وقت زمستان بهار را
دلتنگ میشود
برای هر آنچه که دور است
آیا باید همیشه به هم رسید؟
بیخیال شو!
بعضی چیزها
وقتی کن نیستند
زیبایند!
|آزدمیر آصف| -
نوشتهشده در ۴ دی ۱۳۹۸، ۲۱:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هم در هوای ابری آبان دلم گرفت
هم در سکوت سرد زمستان دلم گرفتامروز جمعه نیست، ولی با نبودنت
مانند عصر جمعه ی تهران دلم گرفت...| مجید ترکابادى |
-
نوشتهشده در ۴ دی ۱۳۹۸، ۲۱:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نامش برف بود...
تنش برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف بر بام های کاهگلی...
و من او را
چون شاخه ای که زیر بهمن
شکسته باشد
دوست می داشتم...| بیژن الهی |
-
نوشتهشده در ۴ دی ۱۳۹۸، ۲۲:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای آن که به مردی نشدی کشتهٔ جانان
دردا که یکی همت مردانه نکردی| فروغی بسطامی |
- دل تنگم و با هیچکسم میل سخن نیست...
-
نوشتهشده در ۶ دی ۱۳۹۸، ۰:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نمی دانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد...
| ه الف سایه |