کافــه میـــم♡
-
احتیاج به یه اتفاق بود و تو رو دیدم اتفاقی ، یهو دیدم خود همون اتفاقی!!!
-
نوشتهشده در ۷ فروردین ۱۴۰۰، ۳:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
عیب رندان مکن ای زاهده پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
"حافظ"
@دانش-آموزان-آلاء -
-
نوشتهشده در ۱۰ فروردین ۱۴۰۰، ۲۱:۳۱ آخرین ویرایش توسط mohammadhassan انجام شده
دوستای عزیز لطفا جز مطالبی که استارتر تاپیک گفتن چیز دیگه ای نفرستید. تقریبا هر موضوع متفرقه ای اینجا برای خودش تاپیکی داره مثل مطالب انگیزشی و.... یه سری کاربر ها پست هاشون منتقل شد.
لطفا رعایت کنید. در ضمن لینک های شبکه های اجتماعی هم که میدونید نباید گذاشته بشه.
sandiiii اگر پستی رو اسپم تشخیص دادید گزارشش بدید.
تاپیک باز شد.
-
-
نوشتهشده در ۱۲ فروردین ۱۴۰۰، ۷:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۲ فروردین ۱۴۰۰، ۱۲:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زن از قصه اومد بیرون، دویید تا کافه، اومد با صورت سرخ و موی پریشون و نفسنفسِ دلربا نشست روبروی مردی که از یه قصه دیگه فرار کردهبود، گفت دیدی شد؟ دیدی گفتم میشه؟مرد نگاهش کرد، دست برد تو موهای نرم زن. زن گفت تو نمیخواستی. مرد گفت دیوونه ما داریم خواب میبینیم. زن هیچی نگفت.
کافهچی براشون لیموناد و کیک آورد با رادیو. رادیو رو روشن کردن، صدای نویسنده میومد که اسم زن رو صدا میزد، غم داشت صداش. مرد گفت نیگا چقد قشنگ میگه اسم تو رو، دوستت داره. زن گفت آخر قصه میخواد منو بکشه، این دوست داشتنه؟ مرد گفت نویسندهها فقط زنهایی رو که دوست دارن تو قصهها میکشن، اونایی که نشده تو زندگی واقعی ببوسن. زن گفت تو از کجا میدونی؟ مرد گفت من تو قصه خودم نویسندهام، همون نویسندهای که قصه تو رو نوشته. زن گفت این صدای توئه از رادیو میاد؟ مرد گفت نیگا چه قشنگ میگم اسمت رو. زن گفت دوستم داری؟ مرد گفت دیوونه ما داریم خواب میبینیم.
- | حمیدسلیمی |
-
نوشتهشده در ۱۳ فروردین ۱۴۰۰، ۱۲:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۱۳ فروردین ۱۴۰۰، ۱۲:۳۰ آخرین ویرایش توسط نازنین جمالی 0 انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۱۳ فروردین ۱۴۰۰، ۱۹:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۴ فروردین ۱۴۰۰، ۳:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۴ فروردین ۱۴۰۰، ۴:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۴ فروردین ۱۴۰۰، ۴:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
«اگر نفرت شما بتواند به الکتریسیته تبدیل شود، تمام جهان را روشن خواهد کرد.»
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۴ فروردین ۱۴۰۰، ۵:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۱۴ فروردین ۱۴۰۰، ۶:۰۷ آخرین ویرایش توسط Lovehunter انجام شده
Don't force someone to change, just love them
Love is what changes usکسی رو مجبور نکن که تغییر کنه، فقط دوستش داشته باش. عشق چیزیه که مارو تغییر میده
-
نوشتهشده در ۱۴ فروردین ۱۴۰۰، ۶:۳۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۴ فروردین ۱۴۰۰، ۷:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
پيادة عاج چون عرصة شطرنج به سر مي برد، فرزين م يشود و پيادگان حاج باديه به سر بردند و بتر شدند.
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۴ فروردین ۱۴۰۰، ۱۲:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مشكلِ نسلِ ما
از حرفنزدنها و تايپ كردنهاست!
از دلم برايت تنگ شدههايى كه فقط نوشته میشوند!
از درد و دلهايى كه با چند صورتك سر و تهشان هم میآيد!
از راحت حذف شدنِ آدمهايى كه ،
انگار نه انگار تا همين ديروز برايشان ميمُرديم!
از تماسهايى كه جايشان را دادهاند به يك سرى صداى ضبط شدهى تكرارى
از دور هم جمع شدنهايى كه سرمان را از گوشى بيرون نمىآوريم
از لذتهايى كه ديگر از غذا خوردنمان ،
از بيرون رفتنمان نمىبريم
ما نسل به اشتراك گذاشتن شدهايم
به اشتراك گذاشتنِ خودمان
و احساسمان
و احساسمان
و احساسمان ... -
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۱۵ فروردین ۱۴۰۰، ۷:۰۰ آخرین ویرایش توسط Lovehunter انجام شده
- من
به غبار روی میز
که نوازشگرانه
با تکان دستت محو میشود
حسادت میکنم
#علی شفاعت پناهی
- من
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۵ فروردین ۱۴۰۰، ۱۲:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دنیا آنقدر جذابیت های رنگارنگ دارد ،
که تا آخر عمر هم بدوی …
چیزهای جدیدی هست
که هنوز میتوانی حسرتشان را بخوری !
پس یک جاهایی در زندگی
ترمز دستیت را بکش …
بایست و زندگی کن … -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۵ فروردین ۱۴۰۰، ۱۲:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلت را هنـــگــامــی غم مـی گیــرد
که نــگــاهــت به دستـــانِ گـــره خورده ی
دو آدم،
خیـــره مـــی مـــاند!