کافــه میـــم♡
-
دانشجویان درس خون دانشجویان پیراپزشکینوشتهشده در ۲۰ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
میخواهم از خودم کوچ کنم
از خودم که همیشه مایهی آزار خودم بودهام
از خودم که نمیدانم چه میخواهم... -
دانشجویان درس خون دانشجویان پیراپزشکینوشتهشده در ۲۰ شهریور ۱۴۰۳، ۱۵:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گفتم ای دل نروی خار شوی ، زار شوی
بر سر آن دار شوی ، بی بر و بی بار شوی
نکند دام نهد خام شوی ، رام شوی
نپری جَلد شوی ، بی پر و بی بال شوی
نکند جام دهد ، کام دهد ، از لب خود وام دهد
در برت ساز زند ، رقص کند ، کافر و بی عار شوی
نکند مست شوی ، فارغ از این هست شوی
کور شوی ، کر بشوی ، شاعر و بیمار شوی
نکند دل نکنی ، دل بکند ، بهر تو دل دل نکند
برود در بر یار دگری ، صبح که بیدار شوی -
نوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۴۰۳، ۱۳:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای بهانهی من
بغض خانهی من -
نوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۴۰۳، ۱۶:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلت را بتکان
اشتباهاتت وقتی افتاد روی زمين
بگذار همان جا بماند
فقط از لابه لای اشتباههايت
يک تجربـه را بيرون بکش
قاب کن و بزن به ديوار دلت
اشتباه کردن اشتباه نيست
در اشتباه ماندن اشتباه است.
#فروغ_فرخزاد -
دانشجویان درس خون دانشجویان پیراپزشکینوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۴۰۳، ۲۰:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
پناه میبرم به خدا
از لبخند بدون روح
از رنجی بی ملاحظه
که رهایم نمیکند
از غم که به من وفادار است
از شب
و از اندوهی که دارد
آرام آرام قلبم را بی صدا از بین میبرد… -
نوشتهشده در ۲۱ شهریور ۱۴۰۳، ۲۱:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تا حالا توجه کردید که خیلی از بحثای بین آدما از سر دوست داشتنه؟ خیلی وقتا آدما
بحث میکنن چون دوست ندارن رابطهشون خراب بشه؛ وگرنه خیلیا حتی ارزش بحث کردن هم ندارن! آره، یه موقع هایی بحث کردن یعنی "دوستت دارم". -
دانشجویان درس خون دانشجویان پیراپزشکینوشتهشده در ۲۲ شهریور ۱۴۰۳، ۱۷:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گر غایبی ز دل، تو در این دل چه میکنی؟
مولانا
-
نوشتهشده در ۲۲ شهریور ۱۴۰۳، ۲۲:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
منمودفترشعریكپرازاسراراست ؛
شرحدلتنگیودیوانگیامبسیاراست! -
- ما ظاهرآبادهایِ باطناً ویرانهایم...
-
نوشتهشده در ۲۴ شهریور ۱۴۰۳، ۱۱:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خود را کاملا به " او " بسپار.
درست مانند قایقی که بر روی رودخانه شناور است...
نباید پارو بزنی، فقط طناب را شل کن.
نباید شنا کنی،
فقط شناور باش.
آنگاه رودخانه خودش تو را به دریا خواهد برد.
دریا بسیار نزدیک است.
دریای او در جان ماست.
اما فقط برای کسانی که شناورند.
نه برای کسانی که شنا میکنند.
از غرق شدن نترس.
زیرا ترس تو را وادار به شنا میکند.
حقیقت آن است که، کسانی که خود را بدون واهمه در خدا غرق میکنند، برای همیشه نجات میابند.
مقصدی را هم برای خودت تعیین مکن.
زیرا کسی که هدف تعیین میکند، شروع میکند به شنا کردن. -
نوشتهشده در ۲۵ شهریور ۱۴۰۳، ۱۴:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
كافيست چند قدم
با اين آدمها قدم بزنى
تازه مى فهمى
اين آدمها فقط از دور نزديكند -
دانشجویان درس خون دانشجویان پیراپزشکینوشتهشده در ۲۵ شهریور ۱۴۰۳، ۲۰:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
- مُهاجرم از غمی به غمی دیگر!
-
نوشتهشده در ۲۵ شهریور ۱۴۰۳، ۲۰:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یه روزی
یه جایی
یه جوری
.
.
میشه... -
نوشتهشده در ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
پیراهنی که آید از او بوی یوسفم
ترسم که برادران غیورش قبا کنند
.
.
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحبدلان حکایت دل خوش ادا کنند -
نوشتهشده در ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، ۱۲:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یجایی آدم انگار میپذیره قرار نیست کسی بیاد کمکش، حالا به هر دلیل این حس میاد سراغش که با وجود آدمای دورش بازم تنهاس، درونش جنگه ولی بی سر و صدا تصمیم میگیره ادامه بده، من این پذیرش و حس و حالشو دوست دارم، هرچند اولش خوشایند نیست.
-
نوشتهشده در ۲۷ شهریور ۱۴۰۳، ۱۰:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
<ما پشتِ همان دست که پوچ است زدیم...>
-
نوشتهشده در ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ۲۳:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
سیّارهیِ ما هم چندان بزرگ نبود؛ خانههایمان را نگاه کنی وسعتاش به اندازهیِ قلبِ کوچکمان بود...
اگر فکر میکنی دلِ ما را کسی نمیبیند پس همیشه در امان است نه! کافیست یک بیتوجّهی کوچک را لمس کند متلاشی میشود؛ روح شروع به خون ریزی میکند؛ تن، رنجور و خسته میشود و چشمها بیذوق...
شازده کوچولویِ عزیز اگر تو را یک گلِ خاردارِ زیبا از پای درآورد ما را آدمهایی کشتند که امنترین آغوش را داشتند.
حال اگر باور داریی مقصدی هست... نه! آغاز و پایان همین میانهیِ راه است .."برای شازده کوچولو"
-
نوشتهشده در ۱ مهر ۱۴۰۳، ۱۹:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مگذار در لحظههایی از زندگی، به خاطرِ کوچکترین چیزها که بزرگ مینمایند، در چشمانت اشک بنشیند؛ اشکها برای غمهای بزرگ و شادیهای بزرگ است!
-هیوا مسیح