کافــه میـــم♡
-
احمقانهست؛
هرگاه قلبم
صدای در زدنی را میشنود
درهایش را باز میکند«چون گناهی آویخته در تو»، مرام المصری
-
من شبم
تو ماه من!
بر آسمان بی من مرو:) -
بعضی روزها
حال آدم یک جور عجیبی خوب است
خوب که میگویم
نه اینکه مشکل نباشد ها
نه ...
خوب یعنی خدا دستش را میگیرد
مقابل غم ها
میگوید "امروز بنده ام باید خوشحال باشد ، سراغش نیایید"
و تو هی ذوق میکنی
از خوشی های کوچک زندگی ات
از اتفاقاتی که انتظارش را نداری و میشود ...
گفتم انتظار ، یادم آمد
هر روزی که بی انتظارو شاکر
چشم گشودم "حالم خوب بود "
خوب که میگویم
نه اینکه به تمام آرزوهایم رسیده باشم ها !!.نه...
خوب یعنی خدا را رأس آرزوهایم قرار دادم
و همه چیز را به او سپردم ...| نازنین عابدین پور |
-
صدایِ رد شدنِ موهایِ زٌمختِ صورتَش از زیرِ ناخٌن هایِ نه چندان بٌلندَش دادِ عزیزخانٌم را دَرآوَرد ، دعوایِشان لحظه ای بودٌ صٌلحشان مثلِ آشتی هایِ دورانِ کودکی ساده ، با یک لیوان چای یا یِک "حاج آقا نمازَت قَضا نشوَد " جلویِ بی اعصابی هایشان نقطه میگذاشتندٌ میرفتند سَرِ خط!حاجی بابا دستش را دراز کردٌ مٌتکایِ عزیز خانٌم را از زیرِ تٌشک هایِ سفید برداشت ، نِگاهَش را تویِ خانه گرداندٌ مٌتکا را گذاشت زیرِ سَرَش!
تازه دِلَش گرم شده بود و چشمهایَش داشت رنگِ آرامشِ یک ظهرِ تابستانی را میدید که صدایِ عزیزخانٌم از تویِ حیاط پِلک هایَش را گٌشود!
با یک حرکت مٌتکا را کنار زد و سرش را رویِ زمین رَها کرد میدانست عزیز از هرچه بٌگذَرد از مٌتکایِ قرمزِ مَخملی أش نمیگٌذرد
سالهایِ سال بود حاجی بابا دِلش میخواست مٌتکایِ قرمز را برایِ خودش داشته باشد ، میگٌفت رویَش مثلِ هوایِ سَبلان سرد است و بویِ بهار میدهد عزیزخانٌم هم میگفت بهار موهایِ من است که تویِ زمستانِ زندگیِ تو سفیدَش کرده أم ، سَبلان منم که خونَم دیگر مثل جوانی هایَم گرم نیست و چِله ی تابستان هم از سَرما لَرزَم میگیرد نه این مٌتکایِ بی رنگ و رو که سالهایِ سال سردرد هایِ مرا درونِ خودش حَبس کرده است !
ما به حرف هایشان میخندیدیم ، میخندیدیم و فکر نمیکردیم شاید حاجی بابا رویَش نمیشود موهایِ عزیز را بو بِکِشد و سرمایِ دست هایَش را تویِ گرمایِ عشقش حَل کند که مبادا عزیزخانٌم بگویَد سرِ پیری و معرکه گیری؟! از ما دیگر گذشته پیرمَرد ... برایِ همین دلش که تنگ میشٌد مٌتکا را بهانه میکرد و با عطرِ بهار خوابَش میبٌرد!
عزیز که رفت ، حاجی بابا مٌتکایِ قرمزِ مخملی را شِش دانگ به نام خودش زد و آنقدر رویِ سبلانِ سرد و عطرِ بهارانه أش گریه کرد که خیلی زود مثلِ دامن عزیزخانٌم گٌل داد و تمام شد .
| نازنین عابدین پور |
-
-
-
%(#0022ff)[می رویید در جنگل....]
%(#2e324d)[خاموشی رویا بود]
%(#494d6b)[شبنم ها بر جا بود]
%(#262e63)[درها باز چشم تماشا باز
چشم تماشاتر و خدا در هر ... آیا بود ؟
خورشیدی در هر مشت : بام نگه بالا بود[می بویید گل وا بود ؟ بوییدن بی ما بود : زیبا بود]
[تنهایی تنها بود]
نا پیدا پیدا بود
او آنجا آنجا بود] -
سلام!
حال همهٔ ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِگاه به گاهِ خیالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان!تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازهٔ باز نیامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست!
بیپرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه
یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچهٔ ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
یادت میآید رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بیاوری!؟
نه ریرا جان
نامهام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بیحرفی از ابهام و آینه،
از نو برایت مینویسم
حال همهٔ ما خوب است
اما تو باور نکن! -
-
-
-
-
-
-
-
-
فکرت را که میکنم
پر میشم از حس ترانه
پر میشم از بهونه
وقتی که فکرت یکباره صدایم می زند
درون دلم پر میشود از حس پرواز
گم میشوم در خیالت
فکرت را که میکنم
پر میشوم از وجودت
غم و غصه هام میمیره
دنیام رنگ بهاره
فکرت راکه میکنم
خالی میشم از من
پر میشم از تو
-
میشنوی؟
گوش کن...
صدایی می آید...
خوب گوش کن...
صدای ناله زمین است...
که مردی با کلنگی
گودالی در حال زدن است...
گودالی به شکل مستطیل...
برای من...
ناله زمین از تیزی کلنگ نیست...
-
مــوجــودات ِ غــریبـی هـستیـم !
نـه طاقــت ِ دروغ را داریـــم ...
و نــه تحــمّل ِ حـقــیــقت را !!
700/5558