کافــه میـــم♡
-
هیچوقت ندیده بودم قهوه بخوره ،
میگفت قهوه که میخورم سرم درد میکنه ، دست و پام لمس میشه مخصوصا دست چپم ،
تو ۳۰ سالگی یه بار تو یکی از کافه های انقلاب دیدمش ، درست رو گوشه ای ترین صندلی سالن نشسته بود و قهوه میخورد ، برام سوال بود ، یعنی سرش درد نمیکنه؟
یا بدنش بی حس نمیشه ؟
این چند سال سراغی ازش نگرفته بودم و زشت بود یه بارکی برم بگم سلام جانِ من
حالت چطوره ؟
تو ؟
اینجا ؟
قهوه ؟
خودتی ؟
اما کنجکاو بودم ، دلمم کمی ، فقط کمی هوس کرده بود از نزدیک چشماش و ببینه .
نزدیکش شدم ، بی هوا بدون هیچ حرفی ، صندلی رو به روش و کشیدم و نشستم ،
سرش و که بالا آورد مات موند ،
هیچی نگفت ،
نگاهم کرد و نگاهش کردم ،
دروغِ اگه بگم حال چشماش اون همیشگی بود،
چه همیشگی وقتی همه ی همیشگی هایش عوض شده بود،
اون ادمی که لب به قهوه نمیزد قهوه میخورد،
این یعنی همیشگی نبود .
من هم کمی از همیشگی هایم تغییر کرده بود،
نمونه اش قهوه ای که همیشه عاشقش بودم معتادش بودم ، حالا سالها بود طعمش رو فراموش کرده بودم ، چون سرم درد میکرد و تنم لمس میشد.
من از سر دلتنگی شده بودم او
و او از سر دلتنگی اش شده بود من.•زینب حبیبی•
-
پاییز دارد تمام میشود و من مثل ماهیِ غمگینیام که تُنگش را کنار دریا گذاشتهاند و تمام این مدت، هیچ موج بلندی او را نبلعیده و هیچ سنگی تُنگ لعنتیاش را نشکسته و آفتاب تابیده و آبِ تُنگش ته کشیده و دارد کنار دریا از بی آبی تلف میشود و قسمتش از بیکرانِ دریا، فقط نگاه کردن بوده...
پاییز دارد ته میکشد و من جز تماشای خیابان و عابران از پشت شیشه، برای دلم هیچ کار دیگری نکردهام. برای دلی که جان میداد برای زرد و نارنجیها و بادها و بارانها و قدم زدن در خیابانها...بانو طوفان
پاییز گذشته
ولی رد پاش هنوز هست.... -
- گاهی دلت از سن و سالت میگیرد،و میخواهی کودک باشی
کودکی که به هر بهانهای به آغوش غمخواری پناه میبرد بزرگ که باشی،باید بغضهای زیادی را بیصدا آرام کنی:)...
- گاهی دلت از سن و سالت میگیرد،و میخواهی کودک باشی
-
برای من و تو همین بس است
که برای همیشه رازی میمانی که مرا میدَرَد
و گفته نمیشود...نزار قبانی
-
نبودن، تو را میکشد؟
مرا حضوری که شبیه نبودن است میکشد!محمود درویش
-
صادق هدایت حرف خیلی قشنگی داره:
میگه که اندوه که از حد بگذرد جایش را میدهد به یک بیاعتنایی مزمن. دیگر مهم نیست بودن یا نبودن، دوست داشتن یا نداشتن. آنچه اهمیت دارد یک کشتار رخوتناک حسی است که دیگر تو را به واکنش نمیکشاند و در آن لحظه در سکوت فقط نگاه میکنی و نگاه میکنی. -
میگه که "اندوه که از حد بگذرد جایش را میدهد به یک بیاعتنایی مزمن. دیگر مهم نیست بودن یا نبودن، دوست داشتن یا نداشتن. آنچه اهمیت دارد یک کشتار رخوتناک حسی است که دیگر تو را به واکنش نمیکشاند و در آن لحظه در سکوت فقط نگاه میکنی و نگاه میکنی."
-
- سه تا چیزو یاد بگیریم وقتی یکی باهامون درد و دل میکنه؛
اول اينکه قضاوتش نکنی
دوم با شنيدن حرفاش نظرت راجبش عوض نشه!
سومم اینکه فردا علیهش استفاده نکنی...
- سه تا چیزو یاد بگیریم وقتی یکی باهامون درد و دل میکنه؛
-
- قبل ازاینکه حرفی رو به کسی بزنید قبلش به این فک کنید که اون حرفو به خودتون بزنن چه احساسی پیدا میکنید...
-
قبول دارین شناخته شدن بالاترین نوع دوست داشته شدنه:
«میدونم چه پیتزایی دوست داری» ، «پشت گوش سمت راستت یه خال کوچک داری»، «هر وقت خستهای صورتت اینجوریه»، «وقتی استرس داری قهوه زیاد میخوری»، «میدونم از حرف فلانی دلخور شدی و چیزی نگفتی»،«میخوای یه چیزی بگی و نمیگی، از حالت چشمات معلومه»، «کیک مورد علاقهت رو سفارش دادم»،….شناخته شدن دوست داشته شدنه