جهاد مغنیه
-
نوشتهشده در ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۳:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
علی الهادی حسین - کوچکترین شهید حزب الله لبنان - ۱۷ ساله علاقه ی زیادی به شهید احمد مشلب داشت. دو ماه قبل از شهادتشان، فردی را در خواب می بیند و از او پرسد : شما شهید احمد مشلب هستید؟ می گویند: بله، علی الهادی حسین می گوید: از شما یک درخواست دارم و آن اینکه اسم مرا نیز جزءشهدا در لیستی که حضرت زهراء سلام الله علیها می نویسند و گلچین می کنند، بنویسید. شهید احمد مشلب می گویند: اسمت چیست؟! او می گوید: علی الهادی! شهید احمد مشلب می گوید: این اسم برای من آشناست، من اسم شما را در لیستی که نزد حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود دیده ام و به زودی به ما ملحق خواهید شد.
پس از دو ماه این خواب محقق می شود. -
علی الهادی حسین - کوچکترین شهید حزب الله لبنان - ۱۷ ساله علاقه ی زیادی به شهید احمد مشلب داشت. دو ماه قبل از شهادتشان، فردی را در خواب می بیند و از او پرسد : شما شهید احمد مشلب هستید؟ می گویند: بله، علی الهادی حسین می گوید: از شما یک درخواست دارم و آن اینکه اسم مرا نیز جزءشهدا در لیستی که حضرت زهراء سلام الله علیها می نویسند و گلچین می کنند، بنویسید. شهید احمد مشلب می گویند: اسمت چیست؟! او می گوید: علی الهادی! شهید احمد مشلب می گوید: این اسم برای من آشناست، من اسم شما را در لیستی که نزد حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود دیده ام و به زودی به ما ملحق خواهید شد.
پس از دو ماه این خواب محقق می شود.نوشتهشده در ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۳:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده@حسین-81 یا امام حسین
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۳:۳۵ آخرین ویرایش توسط پیروز انجام شده
-
نامه شهید خلیلی به رهبری 15 روز قبل از شهادتش:
سلام آقا جان!
امیدوارم حالتان خوب باشد. آنقدرخوب که دشمنانتان از حسودی بمیرند و از ترس خواب بر چشمانشان حرام باشد. اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار باشید،خوبم؛دوستانم خیلی شلوغش میکنند. یعنی در برابر جانبازی هایی که مدافعان این آب و خاک کرده اند،شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست که بخواهد ناز کند… هر چند که دکترها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و ممکن است چیزی از من نماند…من نگران مسائل خطرناک تر هستم… من میترسم از ایمان چیزی نماند. آخر شنیده ام که پیامبر(ص) فرمودند: اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شود، خداوند دعاها را نمی شنود و بلا نازل میکند. من خواستم جلوی بلا را بگیرم.اما اینجا بعضی ها میگویند کار بدی کرده ام. بعضی ها برای اینکه زورشان می آمد برای خرج بیمارستان کمک کنند میگفتند به تو چه ربطی داشت؟!!مملکت قانون و نیروی انتظامی دارد!ولی آن شب اگر من جلو نمی رفتم، ناموس شیعه به تاراج میرفت ونیروی انتظامی خیلی دیر میرسید. شاید هم اصلا نمی رسید…یک آقای ریشوی تسبیح بدست وقتی فهمید من چکار کرده ام گفت : پسرم تو چرا دخالت کردی؟ قطعا رهبر مملکت هم راضی نبود خودت را به خطر بیندازی!من از دوستانم خواهش کردم که از او برای خرج بیمارستان کمک نگیرند، ولی این سوال در ذهنم بوجود آمد که آقاجان واقعا شما راضی نیستید؟؟ آخر خودتان فرمودید امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز شب واجب است.آقاجان!بخدا دردهایی که میکشم به اندازه ی این درد که نکند کاری بر خلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمیکند. مگر خودتان بارها علت قیام امام حسین(ع) را امر به معروف و از منکر تشریح نفرمودید؟مگر خودتان بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟یعنی تمام کسانی که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟؟یعنی شما اینقدر بین ما غریب هستید؟؟رهبرم!جان من و هزاران چون من فدای غربتت. بخدا که دردهای خودم در برابر درد های شما فراموشم میشود که چگونه مرگ غیرت و جوانمردی را به سوگ مینشینید.آقا جان!من و هزاران من در برابر درد های شما ساکت نمی نشینیم و اگر بارها شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج مداوایمان را ندهد بازهم نمی گذاریم رگ غیرت و ایمان در کوچه های شهرمان بخشکد.بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت
سر خمَ می سلامت شکند اگر سبویی -
-
نوشتهشده در ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۴:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۷:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ۱۸:۳۴ آخرین ویرایش توسط دکتر علی ف انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۸:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۱:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!
️
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.️شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: فکر کردی خیلی مردی؟!
رضا گفت:بچه ها که اینجور میگن
چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!! به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه..مدتی بعد، شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد..!
چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: این کیه آوردی جبهه؟!
رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک) اما چمران مشغول نوشتن بودوقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد: آهای کچل با تو ام.
️یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: بله عزیزم!
چی شده عزیزم؟
چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟
رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!چمران: آقا رضا چی میکشیبرید براش بخرید و بیارید!
چمران و آقا رضا تنها تو سنگر، رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!!
شهید چمران: چرا؟! رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده.!
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه، شهید چمران: اشتباه فکر می کنی..! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!️هِی آبرو بهم میده، تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده.!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.!
تا یکمی منم شبیه اون ( خدا ) بشم.رضا جا خورد!
رفت و تو سنگر نشست.آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!
تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟ اذان شد.️
️رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت، سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد، رضارو خدا واسه خودش جدا کرد.! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش) -
نوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۱:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
-
-
-
نوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۱:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بچه ها بعد از درس خوندن وکنکور واینا کتاب احضاریه رو حتما بخونین
دربخش هایی از این کتاب از زبان حضرت زینب روایت هایی رو میشنوید که همه ی ما میدونیم اما بیان شدن این روایات از زبان حضرت باعث میشود که ارتباط بیشتری با اون صحنه ها برقرار کنیم -
بچه ها بعد از درس خوندن وکنکور واینا کتاب احضاریه رو حتما بخونین
دربخش هایی از این کتاب از زبان حضرت زینب روایت هایی رو میشنوید که همه ی ما میدونیم اما بیان شدن این روایات از زبان حضرت باعث میشود که ارتباط بیشتری با اون صحنه ها برقرار کنیم@jahad-20 ببخشید همون کتابیه که خواهر شخصیت داستان خواب حضرت زینبو میبینه؟
-
@jahad-20 من تا اواسط کتاب خوندم اما متاسفانه مجبور شدم کتابمو برگردونم
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ۱۱:۵۷ آخرین ویرایش توسط پیروز انجام شده