جهاد مغنیه
-
دشمن هر روز از یه رنگ میترسه! ^•^
یه روز از لباس سبز سپاه...
یه روز از لباس خاڪے بسیج...
یه روز از سرخے خون شهدا...
یه روز از جوهر آبے رأے دادن.. .
ولی..
هر روز از سیاهے چادر تو میترسه بانو...
پس اسلحهات رو زمین نگذار...
-
-
-
෴
⚘
෴
دفترچه ای داشت که برنامه ها و کارهایش را داخل آن مینوشت!
روزی که خیلی کار برای خدا انجام می داد بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود!یادم هست یک بار گفت:
امروز بهترین روز من است، چون خدا توفیق داد توانستم گره از کار چندین بنده خدا باز کنم !علمدار کمیل شهید ابراهیم هادی
-
راوی← علی در سالهای آخر سردردهای شدید داشت
هربار با تمام قدرت سرش را فشار میداد، انگار میخواست منفجر شود
میگفت:«تو نمیدانی چطور درد میکند، حالم به هم میخورد»
او شیمیایی شده و کلیههایش از کار افتاده بود، حالت تهوع داشت
عارضه موجی بودن نیز بعضی اوقات زندگیش را مختل میکرد
در این گونه مواقع میگفت:«فقط بروید بیرون، سپس سرش را آنقدر به دیوار میکوبید و فشار میداد تا زمانیکه بدنش خشک میشد
حتی یکبار همسر و فرزندانش را به آشپزخانه فرستاد و خودش تمام شیشهها را شکست
۸ سال دفاع مقدس دیگر رمقی برای علی نگذاشته بود
در جای جای پیکرش ردپای جنگ بود
اما او باز هم مقاومت کرد
همرزم← پای مصنوعیاش شکسته بود
با خنده کمی لیلی رفت و گفت:«این پا روی مین رفتن داره»
️ ۲۲ بهمن ماه از راه رسید کارمان تفحص شهدا بود
علی به میدان مین رفت، و حدود ۶۳ مین را پیدا کرد
به آخرین مین که رسیدیم، کسی مرا صدا زد. حدود ۷ متر از علی دور شدم،
ناگهان صدای انفجاری مهیب در دشت پیچید
به طرف علی دویدم، او با پیکری خونین روی زمین افتاده بود
باورم نمیشد او به آرزویش رسید
️
شهید علی محمودوند
تاریخ تولد: ۶ / ۴ / ۱۳۴۳
تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱۱ / ۱۳۷۹
محل تولد: تهران
محل شهادت: فکه
شادی روحش صلوات -
داستان یکی از مشهورترین تصاویر سالهای جنگ
تصویر شهدای گرانقدر علی شاهآبادی (راست) و عباس حصیبی (چپ) که در دیماه ۱۳۶۵ در شلمچه و سومین روز عملیات کربلای ۵ در خون خود غلطیدند.
علی شاهآبادی تکتیرانداز گردان بود، شب ۲۱ دیماه ۶۵ قبل از عزیمت گردان از اردوگاه کرخه به سمت شلمچه زمانی که داشتیم تو چادر ادوات آماده میشدیم با پارچه کهنهای ساعت شبنما دارش را استتار میکردیم تا دیده نشود, علی بچه سه راه آذری بود و برادرش امیر تازه شهید شده بود، یادم هست علی برای آوردن دوربین کشوئی ۱۱۰ اش تردید داشت که من گفتم بیار، صبح عملیات باهاش عکس میگیریم, بعد با همون پارچه کهنهها یک روکش برای دوربینش دوختیم و داخل یک جیب خشاب اضافی سیمونوف روی فانوسقهاش گذاشتیم و راه افتادیم.
نیمهشب به پشت جادهی شلمچه - بصره رسیده بودیم, پشت خاکریز شب را گذراندیم، قرار بود آنجا بمانیم تا نیروهای دیگر بما برسند و صبح بریم جلو، صبح که شد گفتند محاصره شدهایم, بعد هم گلولهی تانک بود و دوشکا و تکتیراندازها که ما ۳۰۰ - ۴۰۰ نفر را وسط دشت دوره کرده بودند، باران گلوله بود که میخورد توی گونیهای سنگر، گودالهایی که توی آنها پناه گرفته بودیم به همهچیز شبیه بود الا سنگر! پشت خاکریز حکومت نظامی اعلام شد, جنب میخوردی با سیمینوف دوربین دار مغزت میریخت بیرون و جنازهات میماند روی دست بقیه بچهها.
خلاصه قسمت نشد که با آن دوربین عکس دست جمعی بگیریم, من همان شب مجروح شدم و علی را دیگه ندیدم, صبح عملیات یکی از بچهها که از خط برمیگشت گفت پیکر علی و عباس را دیده بود, عباس چمباتمه زده بود توی گودال سنگر و علی افتاده بود روش, تیر تکتیرانداز عراقی خورده بود توی سر علی از اونطرف سر دراومده بود خورده بود به سر عباس، عباس هنوز زنده بود و با خس خس نفسهای کوتاهکوتاه میکشید, بچهها سرش را پانسمان کردند ولی چند لحظه بعد توی آغوش اونها تمام کرد، آنجا تا ظهر مقاومت کردیم و بعد عراقیها ریختند سرمان و ما مجبور شدیم بیایم عقب. در آن صبح تا ظهر از گروهان ۱۱۰ نفره ما فقط ۲۹ نفر باقی ماندند. با همان دوربین یکی از بچهها در آخرین لحظات عقب نشینی زیر حجم سنگین آتش توپخانه و پاتک گردانهای زرهی عراق، از پیکر علی و عباس ۴ عکس گرفته بود و با خودش به پادگان دوکوهه آورد, این عکس تنها دلخوشی مادر علی بود تا اینکه بقایای پیکرش پس از دوازده سال در ۱۳۷۷ در جریان تفحص شهدا کشف شد و به دست مادر چشم انتظارش رسید. -
نوشتهشده در ۹ آبان ۱۴۰۰، ۱۹:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
#تلنگر
عشق یعنے:
️
خدا با اینکه این ️
همه گناه ڪردیم بازم
مثلہ همیشه،
انقدر آبرومون رو حفظ ڪرد🤍
ڪه همه بهمون میگن
اݪتماس دعا -
انگیزه واسه جهاد علمی میخوای!؟
بگو چند تا شهید رفتن تا بتونی
خودکار دستت بگیری و تحصیل کنی..
چندتا مادر جوونشونُ فدا کردن تا تو
تویِ امنیت درس بخونی و زندگی کنی؟
اگر تونستی بشماری و باز هم برایِ جهاد
انگیزه نداشتی،یه جایِ کارت میلنگه رفیق !#جهاد_علمی
-
#کلام_شهــید
خدایا نمی دانم
کی ، کجا و چگونه
مرا خــواهـی برد
ولی از تو می خواهـم
زمــان مرگــم مرا
در راہ حفظ و نگهداری
از دینـت ببـری . . .#شهید_حسین_بواس
-
نوشتهشده در ۱۶ آبان ۱۴۰۰، ۱۷:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
این پست پاک شده!
-
#تلنگر
️
جنگ امروز
نخبهۍ مومن میخواد؛ نه علاف مجازی !" -
رفیق…
هی نگو وقتے بزرگ شم توبہ میڪنم
آخه مومن مگہ تو از یہ ثانیہی بعد خودت خبر داری که اینطوری میگی!!!!
تا دیر نشده و فرصت هست توبہ ڪن️
『
#تلنگر
-
r sh در جهاد مغنیه گفته است:
#تلنگر
️
جنگ امروز
نخبهۍ مومن میخواد؛ نه علاف مجازی !"مثلاً اگہبراۍخدادرسبخونۍتڪتڪ
لحظاتدرسخوندنت جھاد نوشتہ میشھ ...
-
-
-
-
-
دوستان لایک کردن هنر نیستا
نزارین تایپیک شهدا خالی بمونه
حیفه
اصلا به این نیت انجام بدین که یه روزی یه جایی خود شهید دست تونو بگیره
یا اصلا هر وقت مطلبی جایی دیدن همونو بیاین بزارید