تغيير چهل روزه از نوع خودسازيش
-
نوشتهشده در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۴:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به نام خداي دين اسلام . ديني كه به مفهوم خونواده خيلي زياد تاكيد ميكنه و من هرچي بزرگتر ميشم بيشتر ميفهمم چقدر اين تاكيد درسته
ببخشيد امروز گزارش ديروزو ميدم خيلي ديروز كم خوابيدم كه به خاطر مهموني رفتنم درس بتونم بخونم سحر خوابم برد يه كم
ديروز سحر براي همه چايي ريختم بيدارشون كردم و ازشون عذرخواهي كردم واسه روز قبل️
بچه رزمنده قرار شد با مامانم روزي نيم ساعت حرف بزنم كه حرفهايي كه تو دلمون ميمونه به هم بگيمو با تمركز گوش كنيم . خودمم ناراحت ميشدم ميومد حرف بزنيم من مشغول يه كار ديگه بودم . خواهش كردم ازشون يادداشت كنه حرفاشو كه يادش نره عصر كه خونه خلوته با هم صحبت كنيم
ديروز واسه خواهرم يه هديه سفارش دادم ما توي راه بوديم كه پيك موتوري تماس گرفت دم در خونه اسقرار شد همسايمون بگيرتش بابام كار داشتن زودتر رفتن دومادمون ما رو رسوند بهش دادم اصن وقت نشد خودم ببينم چطوريه
ولي وقتي گفتم چي خريدم واست خيلي خوشحال شد
بعدشم رفتم تو اتاقشون كه درس بخونم ابجيم همه رو ول كرد اومد مفصل باهام از كنكورش حرف زد
خيلي دوستش دارم
️ دعا كنين براي ما و امام زمان بمونه و خوبي ذاتيشو نشر بده به كل دنيا
-
نوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۲۱:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به نام خدا
چند روزه گزارش ندادم ببخشيد
من اين چند روز با مامانم كتاب خودندم
يه درس بزرگي هم گرفتم
اون شبي كه اينجا با يه بنده خدايي داشتم صحبت ميكردم تودلي مامانم ازم خواست يه چاقو براش بيارم گفتم الان نميتونم و عذرخواهي كردم
بعدا فهميدم هيچي تو دنيا مهم تر از مامان و بابام نيست
امشبم داشتم پست ميذاشتم كه اومدن خوابشونو تعريف كنن من گوشيو بستم گذاشتم كنار كامل گوش دادم
ديگه ادم هاي مجازيو به مامان و بابام ترجيح نميدم هرچقدر هم كه برام عزيز باشن -
به نام خدا
چند روزه گزارش ندادم ببخشيد
من اين چند روز با مامانم كتاب خودندم
يه درس بزرگي هم گرفتم
اون شبي كه اينجا با يه بنده خدايي داشتم صحبت ميكردم تودلي مامانم ازم خواست يه چاقو براش بيارم گفتم الان نميتونم و عذرخواهي كردم
بعدا فهميدم هيچي تو دنيا مهم تر از مامان و بابام نيست
امشبم داشتم پست ميذاشتم كه اومدن خوابشونو تعريف كنن من گوشيو بستم گذاشتم كنار كامل گوش دادم
ديگه ادم هاي مجازيو به مامان و بابام ترجيح نميدم هرچقدر هم كه برام عزيز باشننوشتهشده در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۲۲:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده@خانوم-وكيل تلنگر خوبی بود.ممنونم
-
به نام خداي دين اسلام . ديني كه به مفهوم خونواده خيلي زياد تاكيد ميكنه و من هرچي بزرگتر ميشم بيشتر ميفهمم چقدر اين تاكيد درسته
ببخشيد امروز گزارش ديروزو ميدم خيلي ديروز كم خوابيدم كه به خاطر مهموني رفتنم درس بتونم بخونم سحر خوابم برد يه كم
ديروز سحر براي همه چايي ريختم بيدارشون كردم و ازشون عذرخواهي كردم واسه روز قبل️
بچه رزمنده قرار شد با مامانم روزي نيم ساعت حرف بزنم كه حرفهايي كه تو دلمون ميمونه به هم بگيمو با تمركز گوش كنيم . خودمم ناراحت ميشدم ميومد حرف بزنيم من مشغول يه كار ديگه بودم . خواهش كردم ازشون يادداشت كنه حرفاشو كه يادش نره عصر كه خونه خلوته با هم صحبت كنيم
ديروز واسه خواهرم يه هديه سفارش دادم ما توي راه بوديم كه پيك موتوري تماس گرفت دم در خونه اسقرار شد همسايمون بگيرتش بابام كار داشتن زودتر رفتن دومادمون ما رو رسوند بهش دادم اصن وقت نشد خودم ببينم چطوريه
ولي وقتي گفتم چي خريدم واست خيلي خوشحال شد
بعدشم رفتم تو اتاقشون كه درس بخونم ابجيم همه رو ول كرد اومد مفصل باهام از كنكورش حرف زد
خيلي دوستش دارم
️ دعا كنين براي ما و امام زمان بمونه و خوبي ذاتيشو نشر بده به كل دنيا
نوشتهشده در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۲۰:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@خانوم-وكيل ان شاءالله
-
نوشتهشده در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۲۰:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هفته پيش يادي كرديم از مامانايي كه نيستن
امشب به جز فاتحه واسه مامان باباهايي كه نيستن واسه مامانايي كه هم پدرن هم مادر يه حمد بخونيم خدا سلامتي و صبر بده بهشون
امروز صبح با تبلتم زياد كار داشتم ولي مامانم ميخواست يه برنامه رو دانلود كنه من ٤٥ دقيقه قيد كارامو زدم
يه خطاهايي هست ولي خيلي كمتر از اون روزاي اول -
نوشتهشده در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۲۰:۴۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
%(#ff0000)[بسم رب الشهداء والصدیقین..]
پدر و مادر مجاهد ترینان عالمند..
توی این چند روز بابا رو که درست و حسابی ندیدم
ولی خدارو شکر روزای آرومی رو به سر بردم..
البته یکم بحث و صحبت با مامان بود ولی خدارو شکر به دعوا و قهر و فریاد نکشید
سعی میکنم توی روزهای باقی هم تلاشم رو بکنمالهی همیشه دلتون شاد باشه و زندگیتون غرق خدا..
-
نوشتهشده در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۰:۴۵ آخرین ویرایش توسط مليكابانو انجام شده
به نام خدايي كه امر فرمود : بالوالدين احسانا
ديروز بازم تبلتمو دادم به مامانم و سعي كردم هي نپرسم چقدش موندهسعي كردم با شخصيت باشم
براي مامانم نامه ي امام علي به امام حسن رو خوندم خيلي قشنگ بود
شايد اندكي خطاي كوچولو داشتم ولي كوچولو بود واقعا
هرچي به انتهاي چهل روز نزديك تر ميشم بيشتر مقايسه ميكنم ارتباطم با مامانُ بابامو قبل اين دوره و تو اين روزاي پاياني
لاحول و لا قوة الا بالله -
نوشتهشده در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۱:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۱۷:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۱۹:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سلام خیلی وقته اینجا گزارش ندادم
من آروم پیش میرم هنوز خطا دارم دعا کنید برام
ولی امروز اومدم یه کار خوب بکنم بد برداشت شد مامانم ناراحت شدنولی خیلی امروز بامامانم حرف زدیم و خندیدم
خنده به روی لبای همتون بیاد انشاءالله -
سلام منم خیلی وقته اینجا نیومدم
خب دعوا ک شاید یکم کمتر شده
دیروز با داداشم اتاقشو مرتب کردیم(شاید بعد 1000 سال) مامان بابامم خیلی خوشحال شدن که ما بالاخره با هم ساختیم -
نوشتهشده در ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۴:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به نام خدا
ديروز تقريبا بدون خطا بود (ميگم تقريبا چون ممكنه خطاهايي از چشمم دور مونده باشه خودم متوجه نشده باشم)
من يه مدت مامانم كه ناراحت بود براش از حكمت خدا ميگفتم و امتحاناي الهي . همونايي كه از آقاي پناهيان ياد گرفتم. اولش مامانم موافق نبود با حرفام ولي من هي با اين حرفها دلداريش ميدادم. ديشب راجب يه نفر كه به تازگي از دنيا رفته داشت تلفن صحبت ميكرد. شنيدم كه توي دلدارياش حرفاي منو گفت. احساس گلي از گلهاي بهشت بودن بهم دست دادنظرتون چيه چهل روز بعديو رو غرور كار كنيم
لبتون خندون️
-
نوشتهشده در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۱۵:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@golenarges_81 عزیزم میشه چتت رو باز کنی
-
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۱۸:۰۴ آخرین ویرایش توسط mohammadhassan انجام شده
-
نوشتهشده در ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۲۰:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۶ خرداد ۱۳۹۹، ۹:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
"%(#ff0051)[هو التواب]"
سلام..
امروز 6 خرداد 1399؛
%(#fc0054)[همیشه بهمون گفتن و یاد گرفتیم که جز به درگاه خدا نزد کسی به گناه اعتراف نکنیم، چون تنها راه درمان و مهربان خداست]️
ولی گاهی اوقات هست که میدونی اگه بگی آبرویی ازت میره، و وقتی بره تلاش میکنی که دیگه اونکار رو انجام ندی..
من امروز در مقابل نفسم شکست خوردم و بعد از یکسال یا دوسال لب به یه خوراکی شبه ناک زدم
خریدش کار خودم نبود ولی چند روزی بود که توی فریزر بود و منم نتونستم جلوی نفسم بایستم%(#ff0000)[لطفا برای هدایت این نفس سرکش دعا کنید]
-
نوشتهشده در ۱۶ شهریور ۱۳۹۹، ۱۸:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلم برات تنگ شده
️
برای دعوا های نصف شبانه -
نوشتهشده در ۱۶ شهریور ۱۳۹۹، ۲۰:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه حس خوب و جالبی داشت اینجا:)