هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
Mehdi منم بزنم بااحال میشه
ت نمیخاد زحمت بکشی
من خودم میزنم -
@Masoumeh-Shokrollahi آره دیگه با ایطو آدمی طرفی شوما
-
Tragic Girl در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Mehdi منم بزنم بااحال میشه
ت نمیخاد زحمت بکشی
من خودم میزنمتاپیک بهاره اس اون باید بگه کی بزنه
-
@Saghi-Mortazavi مرسییییییی ساقیا
-
Tragic Girl فدا
-
Mehdi اون میگ تو
توعم دست و دلبازی میکنی
میدی من بزنم -
@Saghi-Mortazavi هیچی واقعا در این زمان🥲
چشممم دیگ الان سینه خیزم شده بری باید بری فقط باید برییی جلو
واقعا ی کنکوری چه خبری میتونه داشته باشه
ولی خب خوابمم میاد ولی نمیاد میاد ولی نمیخواد -
Mehdi فک نکنم
-
Tragic Girl داری از نوقطه ضعفم سواستفده میکنی
-
amir ahmadi یعنی از عید تعطیل بوده بروووو بچه گول میزنی مگ دایی
گفتی دو یا چار پیععع -
چرا بیاد از حرفای توی دلم بگم؟
از این حس عجیبی که نمیدونم غمه یا ترس
اصن چرا باید الان اینجا باشم...چراا؟
چرا نباید این حسارو به نزدیک ترین کسایی که پیشمن بگم؟مطمئنم اونا خوب میتونن درکم کنن....
ولی خوبه که اینجا هست.
حتی برای خالی شدن -
@Masoumeh-Shokrollahi
آوررییییندرستش همینه
اییی اینو میفهمم دلت نمیخواد بخوابی و اینا
خیلی سمه لامصب -
Tragic Girl از این به بعد بکن
-
@Saghi-Mortazavi کاش همه مث تو بودن
-
Mehdi شاید
کدوم نوقطه ضعفت -
Tragic Girlreplied to Mehdi on ۵ خرداد ۱۴۰۱، ۱۹:۰۹ آخرین ویرایش توسط Tragic Girl انجام شده
Mehdi اها فکر
باش فک میکنم -
@Saghi-Mortazavi بلی هعییی بلیی🥲
اره از ی طرف کرم درون میگ نخواب از ی طرف مغزت میگ مگ تو فردا درس نداری:// -
Tragic Girl دسول دلبازی که دیگه نیستم اونم
-
-
@Zahra-Hamrang در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
امروز به مامانم گفتم
این مانتو رو چقد کم پوشیدی
گف: خب روضه باشه یا کسی فوت کنه اینو میپوشم که سیاهه جای دیگه سیاه نمیپوشم
گفتم:پس لابد مرده کم داشتیم اینو کم دیدم تنت
گف: آره خیلی کم بود...۳ نفر رفتن همین نزدیکی... کم بود؟
با خودمشمردم
۱)پسر دایی مامانم... جوون بود... با کرونا رفت...هی... با خالهم تو یه بیمارستان بستری بود حالا خالهم اینجاست و پیش ماست
ولی اون...نیست...خدا رحمتت کنه مرد...خدا صبر بده به زن و بچهت
۲)میثم... یکی دو سال از من کوچیک تر بود...نوه دایی بابام...همسایه بودیم باهم...چقد پسر گلی بود...پاش مشکل داشت...تا تهران هم رفتن...ولی...درمان نداشت...اونم...رفت...خدا به مادر و پدرت صبر بده
۳)خانم فلاح...خواهر دوست صمیمی مادرم...جوون و مهربون...با یه لبخند شیرین همیشگی روی لبش...حس خوبی بهش داشتم همیشه...دهن روزه خوابید و...بیدار نشد...اونم...رفت...اون رفت و الان قلبش تو بدن یکی دیگه میزنه...رفت و به چند نفر زندگی بخشید...خانوادهش با اهدای اعضای بدنش موافقت کرده بودن...خدا صبر بده به دخترش و شوهرش و مادرشهی
چقد سال بدی داشتیم
ولی هرچی بود
مارو قوی تر کرد...
محکم تر کرد
خدا رحمت کنه همه فوت شده هارو
و پسر دایی مامانم و میثم و خانم فلاح...
آخ که چقد دلم گرفته
چقد راحت آدما همدیگه رو تنها میزارن
چقد راحت میتونه همه چیز عوض بشه
همین الان بخوابی و صبح ببینی عزیزت نیست
چقد راحت...رفقا امروز پنجشنبهست
بیاین یه فاتحه بخونیم واسه همه کسایی که رفتن و مارو تنها تر و غریب تر کردن تو این دنیای غریب...یه فاتحه م برا من بفرسین شیمیو امشب تموم کنم ممنون://
ف یک ف سنگینی بود و 2 اخراش
سه و چهار خوب بودن:///
355563/1000113