هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
Acola
من ولی خانواده پرجمعیت خیلی دوست دارم
الان که میبینم
هیچی بهتراز خانواده پرجمعیت نیست
چون هرچی بزرگتر میشه ادم این رو بیشتر حس میکنه
من دوست دارم کلا بچه ها بالای ۲تا باشن
الان به شدتت دلم دوتا داداش کوچولوهم میخوادنوشتهشده در ۲ تیر ۱۴۰۱، ۱۶:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهGharibe Gomnam در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Acola
من ولی خانواده پرجمعیت خیلی دوست دارم
الان که میبینم
هیچی بهتراز خانواده پرجمعیت نیست
چون هرچی بزرگتر میشه ادم این رو بیشتر حس میکنه
من دوست دارم کلا بچه ها بالای ۲تا باشن
الان به شدتت دلم دوتا داداش کوچولوهم میخوادمن نه
-
نوشتهشده در ۲ تیر ۱۴۰۱، ۱۶:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ادم باید اول قابلیت خودشو بسنجه بعد چیزیو بخواد ...
من توانشو ندارم؛(
وگرنه میدونم عجیب ترین و باحالترینه -
@Felli در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Acola
آدم بچشو نمیدوسته؟
فعلا افسردگی دوقلو زایی گرفتی کمی بگذره خوشحالیتو نشون میدی
بعدشم هنوز که قطعی نیست؟ن هنوز قطعی نیست که دوتا باشه
دکتر گفت هفته بعد مشخص میشه یا توده اس یا بچه دوم
نمیدونم خلاصه
هرچی هست یدونه باشه خوبه
نمیرسونم
گرونی هم هست تازه
کل حقوق من ۵تومنه
حالا با باباشون کاری ندارمنوشتهشده در ۲ تیر ۱۴۰۱، ۱۶:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهAcola
خدا بزرگه
من که به پروسه بزرگ شدن خواهرم فکرمیکنم اصلا غرق شادی میشم
هروقت دلم گرفته به اون روزا فکرمیکنم میخندم
میرفتیم خرید اون توی سبد مینشست
بیرون میرفتیم تو کالسکه مینشست
وقتی راه رفتن میخواست یاد بگیره یه قدم راه میرفت میفتاد همون یه قدم که برمیداشت قهقه میزد
منم جلوش وایمیسادم تشویقش میکردم که بیاد بغلم
وقتی یادگرفت راه بره با کالسکه میبردیمش بیرون دیگه تو کالسکه نمینشست خودش کالسکه اشو راه میبرد
وقتی بچه بود میخواست غذا بخوره تمام لباش کثیف میشد
بعد پا میزد تو بشقابش
اولین بار که خندید
وقتی میخواستیم از مایبیبی بگیریمش
کل خونه رو اب برد
یه روز کامل منو مادرم تو حیاط نشستیم بهش گفتیم هروقت جیشت گرفت بگو
وقتی بزرگ تر شد یاد گرفت حرف بزنه همههه چی رو قاطی پاتی میگفت منم بودم مترجم اختصاصیش
به بادکنک میگفت آدیا
به ادامس میگفت بادا
به آب میگفت با
به صندلی و دمپایی و روسری میگفت دَدَدی
به تخم مرغ میگفت تُمِمُغ
به یکی از فامیلامون که اسمش امیر حسین بود میگفت بَبَعی
به بابایی میگفت بَبَعی
و... -
خدایا این دمای 45 درجه دقیقا برا چی بود امروز فرستادی ؟ :))) گناه داریم بمولا
نوشتهشده در ۲ تیر ۱۴۰۱، ۱۶:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهمجتبی ازاد
یه چی میخواستم بگم گفتم گناه دارین -
نوشتهشده در ۲ تیر ۱۴۰۱، ۱۶:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@First
هی تو حواسم هستا
گفتی بعد کنکور میای
موفق باشی -
ادم باید اول قابلیت خودشو بسنجه بعد چیزیو بخواد ...
من توانشو ندارم؛(
وگرنه میدونم عجیب ترین و باحالترینهنوشتهشده در ۲ تیر ۱۴۰۱، ۱۶:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهAcola
واقعا بخاطر طرز فکرت بهت تبریک میگم
قطعا همینه
باید همچین نسلی وارد جامعه بشه
یک زوج فقط نباید بخاطر خوشی خودش و اینکه به زندگیش جدیت بده بچه بدنیا بیاره چه یدونه چه چن تا
وقتی توانایی نگهداری و ساپورتشو نداری غلط میکنی بچه بدنیا میاری
منم قبول دارم بچه دوقلو داشتن خیلی شیرینه
ولی دهن با حلوا حلوا گفتن شیرین نمیشه
اون بچه آینده میخواد
رسیدگی میخواد
نیاز به حمایت مالی و عاطفی داره -
مجتبی ازاد
یه چی میخواستم بگم گفتم گناه داریننوشتهشده در ۲ تیر ۱۴۰۱، ۱۶:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهGharibe Gomnam بگو دیگه بعد از این هیچی دیگه برامون زجر اور نیست
-
Acola
خدا بزرگه
من که به پروسه بزرگ شدن خواهرم فکرمیکنم اصلا غرق شادی میشم
هروقت دلم گرفته به اون روزا فکرمیکنم میخندم
میرفتیم خرید اون توی سبد مینشست
بیرون میرفتیم تو کالسکه مینشست
وقتی راه رفتن میخواست یاد بگیره یه قدم راه میرفت میفتاد همون یه قدم که برمیداشت قهقه میزد
منم جلوش وایمیسادم تشویقش میکردم که بیاد بغلم
وقتی یادگرفت راه بره با کالسکه میبردیمش بیرون دیگه تو کالسکه نمینشست خودش کالسکه اشو راه میبرد
وقتی بچه بود میخواست غذا بخوره تمام لباش کثیف میشد
بعد پا میزد تو بشقابش
اولین بار که خندید
وقتی میخواستیم از مایبیبی بگیریمش
کل خونه رو اب برد
یه روز کامل منو مادرم تو حیاط نشستیم بهش گفتیم هروقت جیشت گرفت بگو
وقتی بزرگ تر شد یاد گرفت حرف بزنه همههه چی رو قاطی پاتی میگفت منم بودم مترجم اختصاصیش
به بادکنک میگفت آدیا
به ادامس میگفت بادا
به آب میگفت با
به صندلی و دمپایی و روسری میگفت دَدَدی
به تخم مرغ میگفت تُمِمُغ
به یکی از فامیلامون که اسمش امیر حسین بود میگفت بَبَعی
به بابایی میگفت بَبَعی
و...نوشتهشده در ۲ تیر ۱۴۰۱، ۱۶:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهGharibe Gomnam
برا چند هزارمین بار دلم خواست منم خواهر کوچیکتر داشته باشم🥲 -
نوشتهشده در ۲ تیر ۱۴۰۱، ۱۶:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ی چیز میخواستم بگم یادم رفت
این چ حافظه ایع من دارم
-
Acola
خدا بزرگه
من که به پروسه بزرگ شدن خواهرم فکرمیکنم اصلا غرق شادی میشم
هروقت دلم گرفته به اون روزا فکرمیکنم میخندم
میرفتیم خرید اون توی سبد مینشست
بیرون میرفتیم تو کالسکه مینشست
وقتی راه رفتن میخواست یاد بگیره یه قدم راه میرفت میفتاد همون یه قدم که برمیداشت قهقه میزد
منم جلوش وایمیسادم تشویقش میکردم که بیاد بغلم
وقتی یادگرفت راه بره با کالسکه میبردیمش بیرون دیگه تو کالسکه نمینشست خودش کالسکه اشو راه میبرد
وقتی بچه بود میخواست غذا بخوره تمام لباش کثیف میشد
بعد پا میزد تو بشقابش
اولین بار که خندید
وقتی میخواستیم از مایبیبی بگیریمش
کل خونه رو اب برد
یه روز کامل منو مادرم تو حیاط نشستیم بهش گفتیم هروقت جیشت گرفت بگو
وقتی بزرگ تر شد یاد گرفت حرف بزنه همههه چی رو قاطی پاتی میگفت منم بودم مترجم اختصاصیش
به بادکنک میگفت آدیا
به ادامس میگفت بادا
به آب میگفت با
به صندلی و دمپایی و روسری میگفت دَدَدی
به تخم مرغ میگفت تُمِمُغ
به یکی از فامیلامون که اسمش امیر حسین بود میگفت بَبَعی
به بابایی میگفت بَبَعی
و...نوشتهشده در ۲ تیر ۱۴۰۱، ۱۶:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهGharibe Gomnam در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Acola
خدا بزرگه
من که به پروسه بزرگ شدن خواهرم فکرمیکنم اصلا غرق شادی میشم
هروقت دلم گرفته به اون روزا فکرمیکنم میخندم
میرفتیم خرید اون توی سبد مینشست
بیرون میرفتیم تو کالسکه مینشست
وقتی راه رفتن میخواست یاد بگیره یه قدم راه میرفت میفتاد همون یه قدم که برمیداشت قهقه میزد
منم جلوش وایمیسادم تشویقش میکردم که بیاد بغلم
وقتی یادگرفت راه بره با کالسکه میبردیمش بیرون دیگه تو کالسکه نمینشست خودش کالسکه اشو راه میبرد
وقتی بچه بود میخواست غذا بخوره تمام لباش کثیف میشد
بعد پا میزد تو بشقابش
اولین بار که خندید
وقتی میخواستیم از مایبیبی بگیریمش
کل خونه رو اب برد
یه روز کامل منو مادرم تو حیاط نشستیم بهش گفتیم هروقت جیشت گرفت بگو
وقتی بزرگ تر شد یاد گرفت حرف بزنه همههه چی رو قاطی پاتی میگفت منم بودم مترجم اختصاصیش
به بادکنک میگفت آدیا
به ادامس میگفت بادا
به آب میگفت با
به صندلی و دمپایی و روسری میگفت دَدَدی
به تخم مرغ میگفت تُمِمُغ
به یکی از فامیلامون که اسمش امیر حسین بود میگفت بَبَعی
به بابایی میگفت بَبَعی
و...ای جان
-
Acola
واقعا بخاطر طرز فکرت بهت تبریک میگم
قطعا همینه
باید همچین نسلی وارد جامعه بشه
یک زوج فقط نباید بخاطر خوشی خودش و اینکه به زندگیش جدیت بده بچه بدنیا بیاره چه یدونه چه چن تا
وقتی توانایی نگهداری و ساپورتشو نداری غلط میکنی بچه بدنیا میاری
منم قبول دارم بچه دوقلو داشتن خیلی شیرینه
ولی دهن با حلوا حلوا گفتن شیرین نمیشه
اون بچه آینده میخواد
رسیدگی میخواد
نیاز به حمایت مالی و عاطفی دارهنوشتهشده در ۲ تیر ۱۴۰۱، ۱۶:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Felli در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Acola
واقعا بخاطر طرز فکرت بهت تبریک میگم
قطعا همینه
باید همچین نسلی وارد جامعه بشه
یک زوج فقط نباید بخاطر خوشی خودش و اینکه به زندگیش جدیت بده بچه بدنیا بیاره چه یدونه چه چن تا
وقتی توانایی نگهداری و ساپورتشو نداری غلط میکنی بچه بدنیا میاری
منم قبول دارم بچه دوقلو داشتن خیلی شیرینه
ولی دهن با حلوا حلوا گفتن شیرین نمیشه
اون بچه آینده میخواد
رسیدگی میخواد
نیاز به حمایت مالی و عاطفی دارهالبته من غلط نمیکنم بچه میارم
ولی خب من توان هردورو دارم منتها از آینده خودم و این مملکت خبر ندارم شاید الان فک کنم اره توانشو دارم ولی تو اینده ن چندان دور یک عدد نان بشه یک میلیون و من نرسونم
برای همین میگم یدونه باشه که آرزویی تو دلش نمونه
بخاطر بعضی کم بود ها فردا بعضی خطا هارو نکنه
یدونه باشه فعلا برای خانواده امون صلاح تره؛) -
ادم باید اول قابلیت خودشو بسنجه بعد چیزیو بخواد ...
من توانشو ندارم؛(
وگرنه میدونم عجیب ترین و باحالترینهنوشتهشده در ۲ تیر ۱۴۰۱، ۱۶:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهAcola
من کاملا درکتون میکنم
ولی الان اختلاف سنی منو خواهرم ۸ ساله خب؟
هم مادر پدرم پشیمونن هم من ناراحتم هم خواهرم دلیلش میدونین چیه؟
اینکه نه اون همبازی و همصحبت خودشو داره نه من
ولی اون بچه تره خب دلش میخواد یکی باهاش خاله بازی کنه عروسک بازی بکنه و من مجبورم چون گناه داره
ولی رسما کسی نیست همسن و سال خودم جز مدرسه و دوستام
اما مثلا اگر اختلاف سنیمون ۴ سال بود یا ۳ سال بود
الان مادرم با خواهر برادراش خودش میگه با اخریه همیشه بهتر بودن چون اون اختلاف سنیش باهاش ۳ سال بوده
یا الان یه دوست دارم خودش ۱۶ سالشه خواهرش ۱۳ سالشه بعد مثلا میگه که حرفاشونو کلی میخندم بهشون
ولی همیشه اختلاف سنی بالای ۵ ۶ سال دردسر سازه
چون بزرگه اصولا باید کوتاه بیاد
الان اتاق ما همیشه پر عروسکه نصف اتاق نقاشیای خواهرمه من مثلا یه بوم کشیدم یا یه نقاشی کشیدم چسبوندم به دیوار خواهرم گرفت روش نوشت فاطمه عباسی
اگر قصدتون یه بچه است که هیچ
ولی اگر دوتاست یا باید دوقلو باشن یا با اختلاف سنی ۳ ۴ سال
حتی همون ۳ ۴ سالشم بازم مشکل و دردسر داره ولی کمتره
مثلا من خالم با دوتا برادرش اختلاف سنیشون کمتر بوده با اونا خیلی همبازی بودن
بعدش مادر من با یه داداشش و... -
نوشتهشده در ۲ تیر ۱۴۰۱، ۱۶:۴۷ آخرین ویرایش توسط Helorikaa انجام شده
انقدر دور و برم مورد دیدم که به طرف میگن بچه بیاری زندگیت عوض میشه
بچه بیاری زندگیت با دوام میشه
بچه بیاری اِل میشه
بچه بیاری…
یکی نیست بگه اون بچه بچه ای که میکنی از یه آدم حرف میزنی
نمیتونی بخاطر منافع خودت زندگی و آینده یکی رو خراب کنی
وقتی آه نداری که با ناله سودا کنی بچه آوردنت برا چیه؟
چرا یه آدم وارد این دنیای کثیف میکنی که از بودن توش ناراضی باشه؟!
که نتیجش بشه یه جامعه با آدمای عقده ای
عقده ثروت
عقده مقام
عقده امکانات خوب
️
-
Gharibe Gomnam بگو دیگه بعد از این هیچی دیگه برامون زجر اور نیست
نوشتهشده در ۲ تیر ۱۴۰۱، ۱۶:۴۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهمجتبی ازاد
اینجا امروز خییییلی باد میزد -
@Felli در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Acola
واقعا بخاطر طرز فکرت بهت تبریک میگم
قطعا همینه
باید همچین نسلی وارد جامعه بشه
یک زوج فقط نباید بخاطر خوشی خودش و اینکه به زندگیش جدیت بده بچه بدنیا بیاره چه یدونه چه چن تا
وقتی توانایی نگهداری و ساپورتشو نداری غلط میکنی بچه بدنیا میاری
منم قبول دارم بچه دوقلو داشتن خیلی شیرینه
ولی دهن با حلوا حلوا گفتن شیرین نمیشه
اون بچه آینده میخواد
رسیدگی میخواد
نیاز به حمایت مالی و عاطفی دارهالبته من غلط نمیکنم بچه میارم
ولی خب من توان هردورو دارم منتها از آینده خودم و این مملکت خبر ندارم شاید الان فک کنم اره توانشو دارم ولی تو اینده ن چندان دور یک عدد نان بشه یک میلیون و من نرسونم
برای همین میگم یدونه باشه که آرزویی تو دلش نمونه
بخاطر بعضی کم بود ها فردا بعضی خطا هارو نکنه
یدونه باشه فعلا برای خانواده امون صلاح تره؛) -
مجتبی ازاد
اینجا امروز خییییلی باد میزدنوشتهشده در ۲ تیر ۱۴۰۱، ۱۶:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهGharibe Gomnam خوشا ب حالتون
-
نوشتهشده در ۲ تیر ۱۴۰۱، ۱۶:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲ تیر ۱۴۰۱، ۱۶:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گلبم درد گرفته