هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
Sachli در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Saghia خداروشکر که خوبی
خوبه بذار همونجا بمونه، هرازچندگاهی اینطوری یاد اینجا بیوفتی
الحمدالله خوبم منم، خبر که امتحان، کنکور و خستگی
از تو چه خبر؟چشم 🤌
ببین من اخرین باری که باهات حرف زدم دهم بودی چیزی که یادم میاد
الان سال اول کنکورته؟
خسته نباشی ، پر قدرت ادامه بده
من تازه امتحانام تموم شد
همین ۵ دیقه پیش اخرین نمرم اومد
همین 🤌 -
کی اخه ساعت ۲ نصف شب نمره میزاره اخه
مرد مومن :// -
danial hosseinyنوشتهشده در ۳ بهمن ۱۴۰۲، ۲۲:۴۹ آخرین ویرایش توسط danial hosseiny انجام شده
روزا که درگیر پروژه و دانشگاهیم و فکرای اونو داریم.
شبا هم که درگیر فکر کردن به شماییم و خوابمون نمیبره و هی کلمه میشیم و خودمونو تِخ میکنیم روی کاغذ بلکه یه صدایی ازمون دربیاد غده نشینه بشینه توی گلومون مکافات شه... وگرنه ما که خودتم بلدی نه حرف زدن بلدیم نه خیلی گوش دور و برمون هست بخوایم حرف بزنیم.
دیشب داشتم فکرشو میکردم دو سه ماه گذشته اگه هم با کسی صحبت کرده باشم، شرح ماوقع دادم. از دلم و افکارم و هرچی هی برای خودمون از اینور اونور جمع کردیم و نگفتیم برای کسی نگفتم... نه که نخوام، انگار اصن بهش فکر نکردم که این امکان هم وجود داره. راستشم بخوای، کسی نمیپرسه...
یعنی آدما میپرسن «خوبی؟» ولی به قول اون نویسندههِ که داستانشم برات خوندم و یادمم نمیاد اسمشو، "و به آنها مي گويد كه وقتي از كسي مي پرسيم« حالتان چطور است؟» غرض اين است كه او جواب بدهد:« بد نيستم. شما چطوريد؟» و ديگر هيچ." راستشو بخوام بگم یه مدتی خیلی برام مهم بود در جواب سؤالا دروغ نگم. با صراحت میگفتم «نه» بعد یهو ملت جا میخوردن از این حجم صراحت! یه بار یکی بهم گفت چقدر انرژی منفی میدی! از این سوسولا بود. گفتم واللا سؤال پرسیدی جوابتو دادم. یا حتی یادمه که یه بار بابام توی ده دوازده سالگی ازم پرسید خوبی؟ گفتم نه. یهو رفت روی منبر که نه وقتی آدم ازش میپرسن خوبی حتی اگه خوب نیست هم باید بگه شکر خدا. بگی «نه» ناشکری کردی. و من اینجوری بودم که خب اگه باید در هر صورت بگم خوبم که پس چرا اصلا میپرسی! بعد دیگه با خودم قرار گذاشتم خب پس حداقل با کسایی که برام مهمن واقعا صریح بگم نه!
که تو دم رفتنت یکی از دلایل رفتنت رو این بیان کردی «یه مدته هرچی ازت میپرسم خوبی؟ میگی نه». واقعا نمیدونم چطور خودتو با این جمله توجیه کردی و چیدیش لای دلایل یکی عجیبتر از دیگریت برای رفتنت. ولی به هر حال جات خیلی خالیه.
راستی امشب یه چندتا تار موی سفید لای موهام پیدا کردم. منی که عشق جوگندمیام... و تو میدونی که ژن موهامون جوریه که تا چهل پنجاه سالگی سفید نمیشه. نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت. انگار جدا زندگی داره روی سرعت ۴× سپری میشه.
یه روزی برای خودم توی دفتر «محض نگفتنـ»ـم نوشتم که «نمینوشت که نگاشته باشد. مینوشت که شاید روزی بخوانی». اینم همونه. جاهای دیگه که نمیخونی. گفتم شاید یه روزی دلت تنگ شد یه سر اینورا اومدی. هرچند که... بعید میدونم...
خیلی تودلی... پر از غر غر...
ورنه چون شب برسد نوبت بیداری ماست! -
هعی️
-
این پست پاک شده!
-
Saghia در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Sachli در هرچی تو دلته بریز بیرون 5 گفته است:
Saghia خداروشکر که خوبی
خوبه بذار همونجا بمونه، هرازچندگاهی اینطوری یاد اینجا بیوفتی
الحمدالله خوبم منم، خبر که امتحان، کنکور و خستگی
از تو چه خبر؟چشم 🤌
ببین من اخرین باری که باهات حرف زدم دهم بودی چیزی که یادم میاد
الان سال اول کنکورته؟
خسته نباشی ، پر قدرت ادامه بده
من تازه امتحانام تموم شد
همین ۵ دیقه پیش اخرین نمرم اومد
همین 🤌چشمت بی بلا
نه یازدهمم یبار فکرکنم حرف زدیم
ببین چقدر نبودی
آره سال اوله
سلامت باشی، دعام کن️
راضی بودی از نمرت؟ -
-
خلاصه که حال دلتون خوب
شبتون به قشنگی افکارتون -
ما که در هر دَم
فقط آهی به بیرون میدهیم
جای "آدم"،
"آهِ دَم" باشیم پُر معنا تریم
844120/1000113