هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
@Mr-Wick خلاصه
-
مجتبی ازاد اصن نگا به متنت میکنم نفسم میگیره انصافا
HANIYE bh اندازش مثل حقیقت ترسناکش هست
-
بچه ها جن واقعا وجود داره میخوام خاطره بابابزرگمو چتدنفر رو واستون تعریف کنم
-
HANIYE bh من چیزی نمی تونم بگم چون خودمم شنیدم ینی قطعی ندارم نمی خوام چرتو پرت بگم
ولی صداهایی ک میاد و این داستانا یکم خب دلهوره اوره
شمام اصن این کارو نمی کنیsina bigdeli
روستاها جنی زیاده بلاخره
-
مجی جالب بود
sina bigdeli جالب ؟ نامرد با مرگ یک متر فاصله داشتم .
-
sina bigdeli
روستاها جنی زیاده بلاخره
HANIYE bh من خودم فقط استخون و اینا دیدم جن ندیدم پ حرفی نمی زنم
-
از این به بعد بشینین سر درساتون نیایین اینجا بعد کنکور انقد میایین خرف میزنینااااا انقد وقت هستااااااا
اینطوری میایین تعلق خاطر میگیرین
میدونم معتاده یکیتون هعی میره هعی میادولی اینطوری بهتره
من خودمم معتادمبیایین بریم درس بخونیم از فردا
-
بچه ها جن واقعا وجود داره میخوام خاطره بابابزرگمو چتدنفر رو واستون تعریف کنم
Gharibe Gomnam جن که ابجی انسانی که رد کنه وجودشو انسان سفیدی هست که تاحالا شانس اورده جن ندیده ببینه حساب کار دستش میاد .
-
sina bigdeli جالب ؟ نامرد با مرگ یک متر فاصله داشتم .
مجتبی ازاد خب همین جالبه دا
-
از این به بعد بشینین سر درساتون نیایین اینجا بعد کنکور انقد میایین خرف میزنینااااا انقد وقت هستااااااا
اینطوری میایین تعلق خاطر میگیرین
میدونم معتاده یکیتون هعی میره هعی میادولی اینطوری بهتره
من خودمم معتادمبیایین بریم درس بخونیم از فردا
@Mr-Wick اون یکیتون منم؟
-
یک روز منو 4 تا دوست الدنگم تصمیم گرفتیم بریم روستای بزنگان کنار دریاچش تا صبح روز بعد چادر بزنیم
. بچه ها رو جمع کردیم رفتیم . چادر زدیم و اتیش
به راه کردیم و سیب زمینی
رو هم کباب کردیم به خودمون اومدیم دیدم غروب شده
. هیچی دیگه به بچه ها گفتم بیاین بساط شام رو پهن کنیم و بخوریمش
. یک هو دیدم ظرفو استکان نیاوردیم . هیچی دیگه اعصابا خورد شد
!!! یک هو دوستم جواد گفت بچه ببینید بالای دریاچه بالای کوهش چند تا خونه هست قدیمی هستن اونجا مردم بزنگان وسایل میزارن برای توریست ها . مام نیشمون تا بناگوشمون باز شد و خوشحال
!!! به ممد گفتم بشین ترک موتور بریم بالا . داشتیم میرفتیم یک هو شیب زیاد شد موتور رو نگه داشتم گفتم ببین اونارچه رو بده من ... تو بشین پشت موتور من میرم ور میدارم میریزم تو پارچه بریم که بوی کبابا تا اینجا اومده . رفتم دیدم یک خونه کاه گلی قدیمیه که در نداره و بجاش پارچه زدن . پارچه رو زدم کنار و دیدم به پر ظرفه . نشستم با خوشحال پارچه رو پهن کردم و شروع کردم از خوشحالی اهنگ خوندن ( ای خِدِاااا تو ور قربونننننن .. و نی نای نای نای و ... ) به وسطای کار رسیدم یک هو دیدم یک سایه ای رو دیوار اوفتاد . فکر کردم دوستم ممده برا همین راحت استکان توی دستمو گذاشتم تو پارچه . یک دفگی تمامی مو های روی تنم سیخ شد :|||||| در عرض یک ثانیه قلبم مث قلب گنجشک شد توپ توپ توپ توپپپپپپپپپپپ . عرق شدید کردم بد جوررر . فهمیدم حرف هایی که عموم میگفت راسته ( قبل سفر هشدار خیلی شدید داد دم گرگ و میش اصلا از دور همدیگه دور نشین شدین دیگه بای بای ) بدنم میلرزید نمیدونم شاید 4 ثانیه اینجوری بودم ولی برای من چند دقیقه انگار بود . هی میخواستم صحبت کنم نمیتونستم انگار تو دارم توی یک جو بدون هوا داد میزنم صدام در نمیومد . فقط میخواستم بگم ممد فرار کن !!! یعنی کار خودمو تموم شده فرض کرده بودم فقط به فکر جونم دوستم بودم اما صدام !!!! صدام در نمیومد یک هو سایه رو دیوار یکم بزرگ شد فهمیدم یکم اومده جلو . با اینکارش انگار تمام سکوت و ترس اون لحظه رو شکست . یک هو مغزم گفت پارچه رو بردار بنداز طرفشو و فقط فراررررررر کن فرررررررار کن ... سریع از جام بلند شدم و پارچه رو پرت کردم سمتش ... برای اولین بار تو عمرم دیدم یک جن . سفید... مثل انسان . صورتش ریش داشت . دستا و پاهاش دراز تر از انسان . انگار انسان بود ولی ولی ولی ولی انرژیی که ازش میومد انگاری به هر موجود زنده ای میفهموند ..... جونت در خطره ..... فرار کن .... خلاصه دو پا داشتم دوپا قرض گرفتم . بدو که بدو . صدام واشد یک هو !!! داد زدم ممدددددددددددددددددددددددددددد موتور رو روشن کن دنبالمونهههه داره میاد روشن کن بی پدر روشن کننننننننننننن !!! . دیدم این از من ترسیده تر گفت اون گرازه جن بود نه ؟؟ دیدمش اومد داخل میگم کدوم گراز ؟ گرازی چی کشک چی روشن کن بریمممم !!! . نشستم گازشو گرفتیم رفتیم یک هو سمت چپمو نگاه کردم دیدم این بار لای نیزار داره دنبالمون میاد . صورتش تغییر کرده بود شکلش بخوام بگم مثل گراز و میمون . چند بار پرید سمت موتور ولی خب ممد دست فرمونش عالی بود انصافا . نور چراغ جاده رو دیدم گفتم برو برو زیر نور همین که رفتیم زیر نور مثل وحشی ها خودشو به زمین میزد و جیغ و داد . تو نور نمیتونست بیاد دور حلقه نور چراغ با سرعت میچرخید یک هو برجک دید بانی تور انداخت رومون با بلند گو گفت از جاتون جم نخورید الان میایم کمک . دیدم یک ماشین مرزبانی اومد بدون یک کلمه صحبت باهاشون یارو یکی خوابوند زیر گوشم زیر فحشمون کرد . اخرش گفت دور و برت رو نگاه !!! صگ شبا اینجا پر نمیزنه !!! کل مردم شهر میدونن اینجا چخبر !!! از کدوم ده کوره ای اومدین شماها ؟؟!! هیچی دیگه بعد کتک خوردن مفصل برگشتیم پایین دیدم دوستم محسن جواد رو سفت چسبیده داره میکشتش عقب جواد هم مثل دیوانه ها داره در جا میدوعه . ممد زد به سرش گفت : جان مادرم این اومده جواد رو زد . داد و بیداد کردیم جواد رو انداختیم زمین مثل یک حیوونه وحشی شده بود بچه های مرزبانی که اومده بودن همراهمون دوییدن سمتمون فهمیده بودن داستان رو یکیشون یک شیشه در اورد یک مایعی رو ریخت تو دهن جواد . اروم شد ... انگار این پسر اصلا یک دقیقه پیش نیست . بعد این داستان ها جمع و جور کردیم موتور رو انداختیم پشت تویوتا مرزبانی . گفتن میرسونیمتونبه شهر . تو راه وایستاد گفت اونور کوه رو ببینید همونجاست داره نگاهمون میکنه نور رو انداخت مثل خفاشی که روش نور گرفتی شروع به فرار کرد . با شکل وحشتناکش مثل انسان ها رو تخته سنگ نشسته بود انگاری داره یک فنجون قهوه هم میخوره و از نمایش لذت میبره :||| . خلاصه تو راه شروع کرد به تعریف کردن حقایق شهر . میگفت زمان رضاپهلوی و قاجار تمام مرده های کشور رو تو این شهر دفن میکردن . برای همین جن گیر از هند میاوردن بعضی جنگیرا ها که مردن اینجا زیر دستاشون ول شدن . میگفت شهر مزداوند ( شهر کوچیک بین مشهد و سرخس ) اونجا ارتش پاسگاه داشت که هرسال چندین نفر کشته میداد ..... خلاصه من که مخالف این چیزا بودم میگفتم واقعیت نداره همین بلا سرم اومد . ولی توصیه من اینه همیشه یک چاقو بزارید تو جیبتون . تجربه این سرباز ها و فامیلم این بوده و به منم انتقال دادن .
مجتبی ازاد حقیقتااااا ترسیدم
انقدرم با ریز جزئیات نوشتی که یه لحظه فکر کردم خودم اونجا بودم
آفرین به قلمت🥲 -
@Zahra-Hamrang
پیییلللوووووووووووووو -
sina bigdeli
روستاها جنی زیاده بلاخره
HANIYE bh ببین روستایی که مال زیاد داره !!! ( مال : گوسفند و اینا )
-
مجتبی ازاد خب همین جالبه دا
sina bigdeli هوووم از این دید نگاه نکرده بودم
-
حالا جن رو ول کنید
صلوات بفرستید//: -
مجتبی ازاد حقیقتااااا ترسیدم
انقدرم با ریز جزئیات نوشتی که یه لحظه فکر کردم خودم اونجا بودم
آفرین به قلمت🥲maryam111 جنا شب میان حواستون باشه
-
HANIYE bh من خودم فقط استخون و اینا دیدم جن ندیدم پ حرفی نمی زنم
sina bigdeli بلیم پیش جنا