هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
ولی پشت این شوخی و خنده هام ، کلی غم و اندوه و حال و حس بد و خستگی هست
نمیدونم شاید یجور مکانیزم دفاعیه
مثل ویکتور فرانکل داخل کتاب انسان در جستجوی معنا که میگفت یکی از راه هایی که برای تحمل شرایط اردوگاه ها انجام میدادیم روی آوردن به شوخی و خنده بود.. -
گیرم کہ
بہ هرحال، مرا بردهای از یاد!
گیرم کہ زمان،
خاطرهها را به فنا داد!
گیرم نہ تو گفتی
نہ شنیدی،
نہ تو بودی...
آن عاشق دیوانه کہ صد نامہ فرستاد!
با آن همہ دل بستگی و عشق چہ کردی؟
یڪ بار دلت
یاد من خسته نیوفتاد؟
یعنی بہ همین راحتی از عشق گذشتی؟
یک ذره دلت تنگ نشد... خانهات آباد؟
این بود سزای من دل خستہی عاشق؟
شیرین رقیبان شدهای از لج فرهاد؟
باشد گلہای نیست؛
خدا پشت و پناهت
احوال خودت خوب،
دمت گرم ، دلت شاد -
زندگی از مرگ پرسید :
چرا انسان ها عآشق من هستند
امآ ازتو متنفࢪند ؟
مࢪگ پاسخ داد :
برای اینکه تو یک دࢪوغ ِ زیبآیی
و من حقیقتے تلخ . -
-
-
ما از آنها کہ،
تسلایشان مۍدادیم
غمگینتر بودیم