-
-
%(#ff0000)[+]
دکتر پشت یک میز فلزی که انباشته بود از کتاب های بزرگ بزرگ،منتظر %(#ff0000)[تیستو] نشسته بود پرسید: خب تیستو،امروز چه چیز تازه ای یاد گرفتی ؟ ازعلم طب چه چیز فهمیدی؟
تیستو جواب داد: فهمیدم که %(#ff0000)[علم طب] برای یک آدم غصه دار کار مهمی نمیتواند انجام دهد.فهمیدم که برای معالجه شدن باید شوق زندگی وجود داشته باشد،راستی دکتر قرصی وجود ندارد که %(#ff0000)[امید] بیاورد؟
دکتر از اینکه این همه فهم و شعور را در پسری به این کوچکی میدید،تعجب کرده بود،گفت: تو خودت به تنهایی متوجه نکته ای شدی که یک دکتر در ابتدای کارش باید آن را بداند.
-بعدش چی دکتر؟
-بعدا باید بدانیم که برای خوب %(#ff0000)[معالجه] کردن آدم ها باید آن ها را خیلی %(#ff0000)[دوست] داشته باشیم.
کتاب تیستو سبز انگشتی ، کتاب خوب و روانی هست و قابل تامل
%(#0099ff)[#تیستوی_سبز_انگشتی]
%(#0099ff)[#موریس_دروئون]_MILAD_ در کتابخانه رنگی گفته است:
%(#ff0000)[+]
دکتر از اینکه این همه فهم و شعور را در پسری به این کوچکی میدید،تعجب کرده بود،گفت: تو خودت به تنهایی متوجه نکته ای شدی که یک دکتر در ابتدای کارش باید آن را بداند.
-بعدش چی دکتر؟
-بعدا باید بدانیم که برای خوب %(#ff0000)[معالجه] کردن آدم ها باید آن ها را خیلی %(#ff0000)[دوست] داشته باشیم.
کتاب تیستو سبز انگشتی ، کتاب خوب و روانی هست و قابل تامل
%(#0099ff)[#تیستوی_سبز_انگشتی]
%(#0099ff)[#موریس_دروئون] -
بهتره به جای دانلود کتاب که عموما غیرقانونی و فاقد رضاییت صاحبان اثر است ، اونارو از کتابفروشی ها تهیه کنیم و یا از طریق اپلیکیشن های موجود) ، با قیمت مناسبتری اما به صورت حلال دانلود کنیم .
در صورت عدم توان مالی ، میشه به عضویت کتابخونه های سطح شهر دراومد. -
بهتره به جای دانلود کتاب که عموما غیرقانونی و فاقد رضاییت صاحبان اثر است ، اونارو از کتابفروشی ها تهیه کنیم و یا از طریق اپلیکیشن های موجود) ، با قیمت مناسبتری اما به صورت حلال دانلود کنیم .
در صورت عدم توان مالی ، میشه به عضویت کتابخونه های سطح شهر دراومد.یه کنکوری
سلام خیلی ممنون از اینکه گفتینبله درسته حرفتون البته اکثرا اینجا بریده کتاب گذاشته میشه و فقط معرفی میشه که دوستان بخرن !
لینک اخری هم که من گذاشتم در یکی از سایت های کتاب فروشی معتبر بود ! برای دانلود .. و نسخه چند سال قبلش هم هست . برای همین لینک رو گذاشتم
بازم ممنون از اینکه گفتید -
تمام بدبختی هام به خاطر یک دختر %(#ff0000)[مو مشکی] بود!
من یکی از بزرگترین کشف های %(#ff0000)[تاریخ بشریت] را انجام دادم، قرص %(#ff0000)[فراموشی]؛
وقتی در خدمت ارتش بودم %(#ff0000)[کشفش] کردم،کافی بود یکی از اون قرص ها رو بخوری
اون وقت کل حافظت پاک می شد و بعدش، یک زندگی %(#ff0000)[جدید]...
به درد سربازهایی می خورد که زندگیشون تو %(#ff0000)[جنگ ت]باه شده بود!
یک %(#ff0000)[ژنرال] تصمیم گرفت واسه اولین بار امتحانش کنه،وقتی اون رو خورد کل %(#ff0000)[حافظش] پاک شد.
جز یک %(#ff0000)[چیز] ؛
یک دختر با موهای مشکی !
مدام از اون و %(#ff0000)[نگاهش] حرف می زد، حتی از نگین های روی
%(#ff0000)[موهاش] می گفت که مثل ستاره ها بودن....
بعضی ها هیچ وقت فراموش نمیشن!
ژنرال پاک دیوانه شد، من رو %(#ff0000)[تبعید] کردن به %(#ff0000)[سردترین] نقطه زمین،
به آنتارکتیکا، هشتاد و نه درجه جنوبی!%(#0073ff)[#روزبه_مهین]
[ %(#ff0000)[آنتارکتیکا،هشتاد و نه درجه جنوبی] ]
_MILAD_ در کتابخانه رنگی گفته است:
تمام بدبختی هام به خاطر یک دختر %(#ff0000)[مو مشکی] بود!
من یکی از بزرگترین کشف های %(#ff0000)[تاریخ بشریت] را انجام دادم، قرص %(#ff0000)[فراموشی]؛
وقتی در خدمت ارتش بودم %(#ff0000)[کشفش] کردم،کافی بود یکی از اون قرص ها رو بخوری
اون وقت کل حافظت پاک می شد و بعدش، یک زندگی %(#ff0000)[جدید]...
به درد سربازهایی می خورد که زندگیشون تو %(#ff0000)[جنگ ت]باه شده بود!
یک %(#ff0000)[ژنرال] تصمیم گرفت واسه اولین بار امتحانش کنه،وقتی اون رو خورد کل %(#ff0000)[حافظش] پاک شد.
جز یک %(#ff0000)[چیز] ؛
یک دختر با موهای مشکی !
مدام از اون و %(#ff0000)[نگاهش] حرف می زد، حتی از نگین های روی
%(#ff0000)[موهاش] می گفت که مثل ستاره ها بودن....
بعضی ها هیچ وقت فراموش نمیشن!
ژنرال پاک دیوانه شد، من رو %(#ff0000)[تبعید] کردن به %(#ff0000)[سردترین] نقطه زمین،
به آنتارکتیکا، هشتاد و نه درجه جنوبی!%(#0073ff)[#روزبه_مهین]
[ %(#ff0000)[آنتارکتیکا،هشتاد و نه درجه جنوبی] ]
فقط میتونم بگم فوق العاده بود !
داری کتابشو ؟ یکم در مورد کتابش توضیح بده موضوع و اینحرفا
البتهاگه اسپم نباشه -
_MILAD_ در کتابخانه رنگی گفته است:
تمام بدبختی هام به خاطر یک دختر %(#ff0000)[مو مشکی] بود!
من یکی از بزرگترین کشف های %(#ff0000)[تاریخ بشریت] را انجام دادم، قرص %(#ff0000)[فراموشی]؛
وقتی در خدمت ارتش بودم %(#ff0000)[کشفش] کردم،کافی بود یکی از اون قرص ها رو بخوری
اون وقت کل حافظت پاک می شد و بعدش، یک زندگی %(#ff0000)[جدید]...
به درد سربازهایی می خورد که زندگیشون تو %(#ff0000)[جنگ ت]باه شده بود!
یک %(#ff0000)[ژنرال] تصمیم گرفت واسه اولین بار امتحانش کنه،وقتی اون رو خورد کل %(#ff0000)[حافظش] پاک شد.
جز یک %(#ff0000)[چیز] ؛
یک دختر با موهای مشکی !
مدام از اون و %(#ff0000)[نگاهش] حرف می زد، حتی از نگین های روی
%(#ff0000)[موهاش] می گفت که مثل ستاره ها بودن....
بعضی ها هیچ وقت فراموش نمیشن!
ژنرال پاک دیوانه شد، من رو %(#ff0000)[تبعید] کردن به %(#ff0000)[سردترین] نقطه زمین،
به آنتارکتیکا، هشتاد و نه درجه جنوبی!%(#0073ff)[#روزبه_مهین]
[ %(#ff0000)[آنتارکتیکا،هشتاد و نه درجه جنوبی] ]
فقط میتونم بگم فوق العاده بود !
داری کتابشو ؟ یکم در مورد کتابش توضیح بده موضوع و اینحرفا
البتهاگه اسپم نباشه@dr-sobhan
سلام
http://cofe-sher.blog.ir/tag/آنتارکتیکا هشتاد و نه درجه جنوبی -
@dr-sobhan
سلام
http://cofe-sher.blog.ir/tag/آنتارکتیکا هشتاد و نه درجه جنوبیmrz در کتابخانه رنگی گفته است:
@dr-sobhan
سلام
http://cofe-sher.blog.ir/tag/آنتارکتیکا هشتاد و نه درجه جنوبیممنووووووووووووووون
-
. هرکس که باشی یا هر کاری که انجام دهی وقتی واقعاً از صمیم قلب چیزی را بخواهی، آنگاه این خواسته ی تو از روح جهان سرچشمه می گیرد و تو مأمور انجام آن بر روی زمین می شوی.
قسمتی از کتاب کیمیاگر
@پشت-کنکوریه-خسته در کتابخانه رنگی گفته است:
. هرکس که باشی یا هر کاری که انجام دهی وقتی واقعاً از صمیم قلب چیزی را بخواهی، آنگاه این خواسته ی تو از روح جهان سرچشمه می گیرد و تو مأمور انجام آن بر روی زمین می شوی.
قسمتی از کتاب کیمیاگر
یه چیز بگم این اسمت ادمو از روحیه میندازه یه پشت کنکوری خسته چیه
-
@پشت-کنکوریه-خسته در کتابخانه رنگی گفته است:
. هرکس که باشی یا هر کاری که انجام دهی وقتی واقعاً از صمیم قلب چیزی را بخواهی، آنگاه این خواسته ی تو از روح جهان سرچشمه می گیرد و تو مأمور انجام آن بر روی زمین می شوی.
قسمتی از کتاب کیمیاگر
یه چیز بگم این اسمت ادمو از روحیه میندازه یه پشت کنکوری خسته چیه
-
22ستاره اون لحظه ای که میخواستم اسم انتخاب کنم فقط همین به ذهنم رسید'-' دیگه شما به بزرگی خودت ببخش
@پشت-کنکوریه-خسته در کتابخانه رنگی گفته است:
22ستاره اون لحظه ای که میخواستم اسم انتخاب کنم فقط همین به ذهنم رسید'-' دیگه شما به بزرگی خودت ببخش
نیازی به معذرت خواهیت ندارم ولی در کل گفتم بخاطر خودتم میگم هر جور دوست دارید رفتار کنید و اسم انتخاب کنیدمن فقط نظر دادم
-
همه ی آدم ها دیوانه اند.فقط نوع دیوانگی آن ها فرق میکند .
شاید همین حرفم کافیست تا دیگران بفهمند من خودم چقدر دیوانه ام
هر چند که دیگران میترسند که نکند بهشان بگویند دیوانه اما من ترسی ندارم حتا از دیوانگی خودم لذت میبرم اگر لازم باشد روی کاغذ مینویسم و پایش را امضا میکنم خودم هم انقدر جسور هستم که وقتی کسی را میبینم رفتار و حرفهایش شبیه عاقل ها نیست در چشمش زل میزنم و میگویم دیوانه!
من هم ک فقط منتظر همین حرفها هستم که قاطی بکنم و دخل طرفم را بیاورم .
یک بار هم در مترو با یک زن ولگرد جر و بحث کردم با موبایلش صحبت میکرد و با صدای بلند به طرفش میگفت : که یک شب تا صبح چقدر پول میگیرد .
من هم عصبانی شدم و با هم جروبحث کردیم بهم فحش داد .چیزی نگفتم وقتی خواست پیاده شود از پشت مانتویش راگرفتم و تا بالا جر دادم . در ان شلوغی تا به خودش بیاید در بسته شده بود و من برایش شستم را به علامت بیلاخ نشان میدادم.
.
.
.
کتاب چه کسی از دیوانه ها میترسد ؟...
نوشته ی مهدی رضایی
کتاب خوبیه خیلی دوسش دارم در مورد ادم ها میگه ک تظاهر میکنن بعضی از جاهای قصش ادم بد جور ب خنده میفته در مورد اوضاع جامعه میگه البته داستان زندگی خودشو نو ب تصویر کشیدن -
هنوز هم ادامش میدین
-
%(#ff0000)[+]
چه قدرتی دارد %(#ff0000)[چشمِ] زن! چطور آدم را %(#ff0000)[گیج] و منکوب و تسلیم میکند و در چنگ خودش میگیرد! چقدر به نظر عمیق میآید، پر از %(#ff0000)[وعده] و وعید، پر از %(#ff0000)[بی نهایت]! اسم این را گذاشتهاند تماشای %(#ff0000)[عمق] روح! شوخی است آقا این حرفها! اگر آدم عمق %(#ff0000)[روح] را میدید خیلی عاقلتر از اینها میشد.%(#0088ff)[#اولین_برف_و_داستانهای_دیگر] ، %(#0088ff)[#گی_دو_موپاسان]
-
%(#ff0000)[+]
در سال ۱۸۰۹ %(#ff0000)[بتینا] برای گوته نوشت: "تمایل شدیدی دارم که شما را برای همیشه %(#ff0000)[دوست بدارم]" این جملهی بهظاهر پیش پا افتاده را به دقت بخوانید. از کلمهی عشق مهمتر، کلمههای "%(#ff0000)[همیشه]" و "%(#ff0000)[تمایل]" است!
آنچه بین آن دو جریان داشت، عشق نبود، %(#007bff)[#جاودانگی] بود...%(#007bff)[#جاودانگی]
%(#007bff)[#میلان_کوندرا]
سلام بچه ها
امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین
خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم
خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و..
و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده
در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست
اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم
هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین
مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه
منتظرتون هستم آلایی ها
موفق باشین🥹️
دعوت میکنم از :
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-آلاء
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@دانشجویان-درس-خون
@دانشجویان-پزشکی
@دانشجویان-پیراپزشکی
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد
مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد
نفس هایم سخت به جانم می نشینند
اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند
دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم
بماند
در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود...
شاید شد....چه میدانی؟!
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده
گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته
پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود
اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم
پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟
میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده
تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد
نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟
قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند
هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم
انگار نمیشود قدم از قدم برداشت
میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند
میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته...
شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود
مبادا چنین روزی برسد...
مبادا....
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است.
هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را
گرم پاسخ گوید.
نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر ,
قدمی راه محبت پوید.
خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست.
همه گلچینِ گلِ امروزند...
در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست.
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد,
نقشهای شیطانیست.
در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد
حیلهای پنهانیست.
خنده ها می شکفد بر لبها,
تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی.
همه بر درد کسان می نگرند,
لیک دستی نبرند از پی درمان کسی.
زير لب زمزمه شادی مردم برخاست,
هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست .
پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق,
هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست.
به که بايد دل بست؟
به که شايد دل بست؟
از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟
ریشه ی عشق فسرد...
واژه ی دوست گریخت...
سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟
دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت
در همه شهر مجوی.
گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند
بنگرش , لیک مبوی !
لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت
به همه عمر مخواه !
سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ
به لبت نیز مگوی !
چاه هم با من و تو بيگانه است
نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند,
درد دل گر بسر چاه کنی
خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند
گر شبي از سر غم آه کني.
درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن !
درد خود را به دل چاه مگو!
استخوان تو اگر آب کند آتش غم,
آب شو...آه مگو !
ديده بر دوز بدين بام بلند
مهر و مه را بنگر !
سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است
سکه نيرنگ است
سکه ای بهر فريب من و تست
سکه صد رنگ است .
ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک ,
با چنين سکه زرد ,
و همين سکه سيمينِ سپيد ,
ميفريبد ما را .
آسمان با من و ما بيگانه
زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه
خويش , در راه نفاق...
دوست , در کار فريب...
آشنا , بيگانه ...
شاخه ی عشق شکست...
آهوی مهر گریخت...
تار پیوند گسست...
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟...
-مهدی سهیلی
اِی که با من، آشنایی داشتی
ای که در من، آفتابی کاشتی
ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش
عشق را، چون نردبام انگاشتی
ای که چون نوری به تصویرت رسید
پرده ها از پرده ات برداشتی
پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ
بوده ها را با دروغ انباشتی
اینک از جورِ تو و جولانِ درد
می گریزم از هوای آشتی
کاش حیوان، در دلت جایی نداشت
کاش از انسان سایه ای می داشتی
-فریدون فرخزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است
گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري
داني که رسيدن هنر گام زمان است
تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي
بنگر که زخون تو به هر گام نشان است
آبي که برآسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود که پيوسته روان است
باشد که يکي هم به نشاني بنشيند
بس تير که در چله اين کهنه کمان است
از روي تو دل کندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دريغا که در اين بازي خونين
بازيچه ايام دل آدميان است
دل برگذر قافله لاله و گل داشت
اين دشت که پامال سواران خزان است
روزي که بجنبد نفس باد بهاري
بيني که گل و سبزه کران تا به کران است
اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي
دردي ست درين سينه که همزاد جهان است
از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
يارب چه قدر فاصله دست و زبان است
خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري
اين صبر که من مي کنم افشردن جان است
از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود
گنجي ست که اندر قدم راهروان است
-هوشنگ ابتهاج (سایه)
الا ای حضرت عشقم!
حواست هست؟
حواست بوده است آیا؟
که این عبد گنه کارت
که خود ، هیراد مینامد،
چه غم ها سینهاش دارد...
حواست بوده است آیا؟
که این مخلوق مهجورت
از آن عهد طفولیت
و تا امروزِ امروزش
ذلیل و خاضع و خاشع
گدایی میکند لطفت...
حواست بوده است آیا
نشسته کنج دیواری تک و تنها؛
که گشته زندگیاش پوچ و بی معنا!
دریغ از ذره ای تغییر
میان امروز و دیروز و فردا...
حواست هست، میدانم...
حواست بوده است حتما!
ولیکن یک نفر اینجا،
خلاف دیدهای بینا،
ندارد دیدهای بینا
-رضا محمدزاده
یک سالِ پیش، ستارهای مُرد.
هیچ کس نفهمید؛
همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود.
همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد.
اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند.
در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد....
خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر میشد... پر قدرت میسوخت.
برای زنده بودن، باید میسوخت...
من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم...
اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستارهام را میسوزاند.
ستاره مُرد!
این آخرین خاطرهایست که از او در ذهن دارم...
نتوانستم تقدیرش را عوض کنم...
سیاهچاله شد... اکنون حتی نمیتوانم شعلهی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم.
سیاهچاله ها نور را میگیرند...
چه کسی گمان میکرد آن همه نور ، اکنون این همه تاریک باشد؟
آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش...
نمیدانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه میبینند که میخندند...
آری؛
ستاره مُرد..
همه خندیدند.
امشب، به یاد آن ستاره،
خواهم گریست.
خب سلام
اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم
خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین
ترجیحا خنده دار باشه
خب دعوت میکنم از
@roghayeh-eftekhari
@F-seif-0
@Ftm-montazeri
@Ariana-Ariana
@Infinitie-A
@ramses-kabir
@Zahra-hamrang
@Fargol-Sh
@مجتبی-ازاد
@Yasin-sheibak
@Elham650
@Mehrsa-14
@گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن
فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
سلام به همه دوستان عزیز
در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم
چه چیزایی میتونید بذارید :
-بریده ای از کتاب ها
-معرفی کتاب
-گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر
@دانش-آموزان-آلاء