-
22ستاره اون لحظه ای که میخواستم اسم انتخاب کنم فقط همین به ذهنم رسید'-' دیگه شما به بزرگی خودت ببخش
@پشت-کنکوریه-خسته در کتابخانه رنگی گفته است:
22ستاره اون لحظه ای که میخواستم اسم انتخاب کنم فقط همین به ذهنم رسید'-' دیگه شما به بزرگی خودت ببخش
نیازی به معذرت خواهیت ندارم ولی در کل گفتم بخاطر خودتم میگم هر جور دوست دارید رفتار کنید و اسم انتخاب کنیدمن فقط نظر دادم
-
همه ی آدم ها دیوانه اند.فقط نوع دیوانگی آن ها فرق میکند .
شاید همین حرفم کافیست تا دیگران بفهمند من خودم چقدر دیوانه ام
هر چند که دیگران میترسند که نکند بهشان بگویند دیوانه اما من ترسی ندارم حتا از دیوانگی خودم لذت میبرم اگر لازم باشد روی کاغذ مینویسم و پایش را امضا میکنم خودم هم انقدر جسور هستم که وقتی کسی را میبینم رفتار و حرفهایش شبیه عاقل ها نیست در چشمش زل میزنم و میگویم دیوانه!
من هم ک فقط منتظر همین حرفها هستم که قاطی بکنم و دخل طرفم را بیاورم .
یک بار هم در مترو با یک زن ولگرد جر و بحث کردم با موبایلش صحبت میکرد و با صدای بلند به طرفش میگفت : که یک شب تا صبح چقدر پول میگیرد .
من هم عصبانی شدم و با هم جروبحث کردیم بهم فحش داد .چیزی نگفتم وقتی خواست پیاده شود از پشت مانتویش راگرفتم و تا بالا جر دادم . در ان شلوغی تا به خودش بیاید در بسته شده بود و من برایش شستم را به علامت بیلاخ نشان میدادم.
.
.
.
کتاب چه کسی از دیوانه ها میترسد ؟...
نوشته ی مهدی رضایی
کتاب خوبیه خیلی دوسش دارم در مورد ادم ها میگه ک تظاهر میکنن بعضی از جاهای قصش ادم بد جور ب خنده میفته در مورد اوضاع جامعه میگه البته داستان زندگی خودشو نو ب تصویر کشیدن -
هنوز هم ادامش میدین
-
%(#ff0000)[+]
چه قدرتی دارد %(#ff0000)[چشمِ] زن! چطور آدم را %(#ff0000)[گیج] و منکوب و تسلیم میکند و در چنگ خودش میگیرد! چقدر به نظر عمیق میآید، پر از %(#ff0000)[وعده] و وعید، پر از %(#ff0000)[بی نهایت]! اسم این را گذاشتهاند تماشای %(#ff0000)[عمق] روح! شوخی است آقا این حرفها! اگر آدم عمق %(#ff0000)[روح] را میدید خیلی عاقلتر از اینها میشد.%(#0088ff)[#اولین_برف_و_داستانهای_دیگر] ، %(#0088ff)[#گی_دو_موپاسان]
-
%(#ff0000)[+]
در سال ۱۸۰۹ %(#ff0000)[بتینا] برای گوته نوشت: "تمایل شدیدی دارم که شما را برای همیشه %(#ff0000)[دوست بدارم]" این جملهی بهظاهر پیش پا افتاده را به دقت بخوانید. از کلمهی عشق مهمتر، کلمههای "%(#ff0000)[همیشه]" و "%(#ff0000)[تمایل]" است!
آنچه بین آن دو جریان داشت، عشق نبود، %(#007bff)[#جاودانگی] بود...%(#007bff)[#جاودانگی]
%(#007bff)[#میلان_کوندرا] -
سلام
پی دی اف کتابشو دارین یا نسخه چاپی شو ؟//
دوس دارم کتابشو بخونم
ممنون میشم جواب بدین
اگ پی دی افش باشه بخونم وگرنه باید کلی کتاب فروشی برم تا شاید پیدا شه
البته فک نکنمم پیدا شه -
mo
سلام
نسخه pdf این کتاب هست البته این کتاب ترجمه جدید هم داشته که ندیدم من
ولی برای pdf نسخه قدیمی تو گوگل
این عبارت رو جستجو کنید
دانلود کتاب جاودانگی
میتونید دانلود کنید ._MILAD_ در کتابخانه رنگی گفته است:
mo
سلام
نسخه pdf این کتاب هست البته این کتاب ترجمه جدید هم داشته که ندیدم من
ولی برای pdf نسخه قدیمی تو گوگل
این عبارت رو جستجو کنید
دانلود کتاب جاودانگی
میتونید دانلود کنید .
ممنون
شما میدونین نسخه قدیمیش ترجمه چه کسیه ؟/ -
_MILAD_ در کتابخانه رنگی گفته است:
mo
سلام
نسخه pdf این کتاب هست البته این کتاب ترجمه جدید هم داشته که ندیدم من
ولی برای pdf نسخه قدیمی تو گوگل
این عبارت رو جستجو کنید
دانلود کتاب جاودانگی
میتونید دانلود کنید .
ممنون
شما میدونین نسخه قدیمیش ترجمه چه کسیه ؟/ -
_MILAD_ در کتابخانه رنگی گفته است:
mo
جدید : کاظمی یزدی
قدیمی : حشمت الله کامرانی
خیلی ممنون -
کتاب «چگونه یک نماز خوب بخوانیم؟»
آیا احساس میکنی مشکلاتت خیلی زیاد و طاقت فرسا شده؟/ خدایا مگر من چکار کردهام که اینقدر باید بدبختی بکشم؟!
هر موقع در زندگیات نقصی دیدی، نقص مادی و معنوی، نقص روحی و جسمی، به عنوان اولین اقدام، نمازت را بررسی کن؛ شاید در نماز کم میگذاری. البته مؤمن در دنیا مشکل و سختی هم دارد؛ گاهی مریض میشود، گرفتار میشود، تصادف میکند. بالاخره انسان مؤمن با مشکلات درگیر میشود، اما اگر احساس کردی این مشکلات خیلی زیاد و طاقتفرسا شده است یا این مشکلات نباید اینقدر تو را اذیت کند، احتمالاً از نمازت کم گذاشتهای. نمازت را درست کن؛ انشاءالله مشکلات تو برطرف میشود.
فهرست + متن فصل اول کتاب
لینکی که گذاشتم فروشگاه هم هست : )
حال نداشتید کتاب رو بخونید این فایلهای صوتی هم هستمن اون فایلها رو گوش کردم . کتابش رو هم بزودی میخرم
نگرش من که نسبت به نماز به کلی عوض شد
از دست ندیدش : ) -
گر مردی به خانم جوانی یک دسته گل بدهد، او به خانه می رود و سعی میکند همانند یک پیغام رمزی، رمزش را کشف کند. رز قرمز به معنای عشق است، رزهای زرد به معنای خیانت. بنابراین یک مرد باید گل هایش را با دقت انتخاب کند
#زبان_گل_ها
#ونسا_دیفن_باخ
-
در جامعه ای که ما در آن زندگی میکنیم، کسانی که بیش از همه تحسین میشوند،
کسانی هستند که پلها،آسمان خراشها
و ساختمانهای بلند را میسازند.
ولی به نظر من، بهترین و قابل اعتمادترين آدمها کسانی هستند که عشق را میسازند؛
چون ساختن هیچ چیز سخت تر و مهم تر از ساختنعشق
نیست.#پرونده_هری_کبر
#ژوئل_دیکر
-
گَتسبیِ بزرگ
اثرِاسکات فیتزجرالد-
...بلافاصله از پرستار پرسیدم که پسره یا دختر. وقتی بهم گفت دختره سرم رو برگردوندم و زدم زیر گریه. گفتم خیلی خب! خوشحالم که دختره. امیدوارم که خُل باشه! واسه ی اینکه بهترین چیزی که یه دختر تو این دنیا می تونه باشه، همینه، یک خُلِ خوشگل.
-
...دی زیِ واقعی به پای دی ذیِ رویاهای گتسبی نمی رسید. نه به خاطر عیب خودش، بلکه به علت جوشش حیاتیِ توهمِ غول آسایی که گتسبی در ذهن خود ساخته بود.
از حدِ دی زی بزرگ تر شده بود، از حد همه چیز گذشته بود. گتسبی خودش را با شور آفرینندگی در آن غرق کرده بود و پیوسته به آن افزوده بود و هر پر ِرنگینی را باد برایش آورده بود به آن چسبانده بود! هیچ آتش یا طراوتی قادر نیست با آنچه آدمی در قلب پُر اشباح خود انبار می کند برابری کند...
فک کنم نمیشه لینک دانلود گذاشت اینجا! اگه خوشتون اومده میتونید اسمِ کتاب رو سرچ کنید و فایلش رو دانلود کنید.
این رمان یکی از بهترین رمان هاییِ که هر آدمی میتونه توی زندگیش بخونه... -
-
گَتسبیِ بزرگ
اثرِاسکات فیتزجرالد-
...بلافاصله از پرستار پرسیدم که پسره یا دختر. وقتی بهم گفت دختره سرم رو برگردوندم و زدم زیر گریه. گفتم خیلی خب! خوشحالم که دختره. امیدوارم که خُل باشه! واسه ی اینکه بهترین چیزی که یه دختر تو این دنیا می تونه باشه، همینه، یک خُلِ خوشگل.
-
...دی زیِ واقعی به پای دی ذیِ رویاهای گتسبی نمی رسید. نه به خاطر عیب خودش، بلکه به علت جوشش حیاتیِ توهمِ غول آسایی که گتسبی در ذهن خود ساخته بود.
از حدِ دی زی بزرگ تر شده بود، از حد همه چیز گذشته بود. گتسبی خودش را با شور آفرینندگی در آن غرق کرده بود و پیوسته به آن افزوده بود و هر پر ِرنگینی را باد برایش آورده بود به آن چسبانده بود! هیچ آتش یا طراوتی قادر نیست با آنچه آدمی در قلب پُر اشباح خود انبار می کند برابری کند...
فک کنم نمیشه لینک دانلود گذاشت اینجا! اگه خوشتون اومده میتونید اسمِ کتاب رو سرچ کنید و فایلش رو دانلود کنید.
این رمان یکی از بهترین رمان هاییِ که هر آدمی میتونه توی زندگیش بخونه...gollnar در کتابخانه رنگی گفته است:
فک کنم نمیشه لینک دانلود گذاشت اینجا! اگه خوشتون اومده میتونید اسمِ کتاب رو سرچ کنید و فایلش رو دانلود کنید.
این رمان یکی از بهترین رمان هاییِ که هر آدمی میتونه توی زندگیش بخونه...یکی از بهترین رمان هایی که هر آدمی میتونه توی زندگیش بخونه، ارزش پول خرج کردن نداره؟
اپلیکیشن طاقچه نیم بها کتابهاشو میفروشه
اما بهتر از اون حس ناب ورق زدن صفحات یک کتابه
#لذت_خرید_کتاب #فرهنگ #خسیس_نباشیم -
-
gollnar در کتابخانه رنگی گفته است:
فک کنم نمیشه لینک دانلود گذاشت اینجا! اگه خوشتون اومده میتونید اسمِ کتاب رو سرچ کنید و فایلش رو دانلود کنید.
این رمان یکی از بهترین رمان هاییِ که هر آدمی میتونه توی زندگیش بخونه...یکی از بهترین رمان هایی که هر آدمی میتونه توی زندگیش بخونه، ارزش پول خرج کردن نداره؟
اپلیکیشن طاقچه نیم بها کتابهاشو میفروشه
اما بهتر از اون حس ناب ورق زدن صفحات یک کتابه
#لذت_خرید_کتاب #فرهنگ #خسیس_نباشیمیه کنکوری در کتابخانه رنگی گفته است:
gollnar در کتابخانه رنگی گفته است:
فک کنم نمیشه لینک دانلود گذاشت اینجا! اگه خوشتون اومده میتونید اسمِ کتاب رو سرچ کنید و فایلش رو دانلود کنید.
این رمان یکی از بهترین رمان هاییِ که هر آدمی میتونه توی زندگیش بخونه...یکی از بهترین رمان هایی که هر آدمی میتونه توی زندگیش بخونه، ارزش پول خرج کردن نداره؟
اپلیکیشن طاقچه نیم بها کتابهاشو میفروشه
اما بهتر از اون حس ناب ورق زدن صفحات یک کتابه
#لذت_خرید_کتاب #فرهنگ #خسیس_نباشیممن کتابش رو تابستون هدیه گرفتم اتفاقا :)) و کتابهایی رو معرفی خواهم کرد که خودم "کتابش" رو خونده باشم. مطلقا هم حاضر نیستم چشمامو با خوندن فایل ضعیف کنم.
مرسی برای معرفی این اپلیکیشن! و تذکر! -
+
شازده کوچولو به سیاره دوم رفت، آنجا فقط یک %(#ff0000)[پادشاه] تنها زندگی میکرد ...
بعد از ملاقاتی کوتاه، شازده کوچولو خواست که %(#ff0000)[سیاره] را ترک کند. اما فرمانروا که دلش میخواست او را نگه دارد گفت : نرو ... تو را وزیر %(#ff0000)[دادگستری] میکنم !
شازده کوچولو گفت : اینجا کسی نیست که من او را %(#ff0000)[محاکمه] کنم !
%(#ff0000)[فروانروا] گفت : خب خودت را محاکمه کن !
این %(#ff0000)[سختترین] کار دنیاست !
اینکه بتونی درباره خودت %(#ff0000)[قضاوت] درستی داشته باشی و عادلانه خودت رو محاکمه کنی ...!
%(#00a6ff)[#آنتوان_دوسنت_اگزوپری]
%(#ff0000)[شازده کوچولو]
سلام بچه ها
امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین
خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم
خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و..
و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده
در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست
اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم
هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین
مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه
منتظرتون هستم آلایی ها
موفق باشین🥹️
دعوت میکنم از :
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-آلاء
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@دانشجویان-درس-خون
@دانشجویان-پزشکی
@دانشجویان-پیراپزشکی
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد
مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد
نفس هایم سخت به جانم می نشینند
اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند
دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم
بماند
در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود...
شاید شد....چه میدانی؟!
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده
گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته
پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود
اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم
پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟
میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده
تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد
نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟
قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند
هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم
انگار نمیشود قدم از قدم برداشت
میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند
میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته...
شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود
مبادا چنین روزی برسد...
مبادا....
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است.
هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را
گرم پاسخ گوید.
نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر ,
قدمی راه محبت پوید.
خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست.
همه گلچینِ گلِ امروزند...
در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست.
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد,
نقشهای شیطانیست.
در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد
حیلهای پنهانیست.
خنده ها می شکفد بر لبها,
تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی.
همه بر درد کسان می نگرند,
لیک دستی نبرند از پی درمان کسی.
زير لب زمزمه شادی مردم برخاست,
هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست .
پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق,
هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست.
به که بايد دل بست؟
به که شايد دل بست؟
از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟
ریشه ی عشق فسرد...
واژه ی دوست گریخت...
سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟
دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت
در همه شهر مجوی.
گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند
بنگرش , لیک مبوی !
لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت
به همه عمر مخواه !
سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ
به لبت نیز مگوی !
چاه هم با من و تو بيگانه است
نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند,
درد دل گر بسر چاه کنی
خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند
گر شبي از سر غم آه کني.
درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن !
درد خود را به دل چاه مگو!
استخوان تو اگر آب کند آتش غم,
آب شو...آه مگو !
ديده بر دوز بدين بام بلند
مهر و مه را بنگر !
سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است
سکه نيرنگ است
سکه ای بهر فريب من و تست
سکه صد رنگ است .
ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک ,
با چنين سکه زرد ,
و همين سکه سيمينِ سپيد ,
ميفريبد ما را .
آسمان با من و ما بيگانه
زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه
خويش , در راه نفاق...
دوست , در کار فريب...
آشنا , بيگانه ...
شاخه ی عشق شکست...
آهوی مهر گریخت...
تار پیوند گسست...
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟...
-مهدی سهیلی
اِی که با من، آشنایی داشتی
ای که در من، آفتابی کاشتی
ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش
عشق را، چون نردبام انگاشتی
ای که چون نوری به تصویرت رسید
پرده ها از پرده ات برداشتی
پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ
بوده ها را با دروغ انباشتی
اینک از جورِ تو و جولانِ درد
می گریزم از هوای آشتی
کاش حیوان، در دلت جایی نداشت
کاش از انسان سایه ای می داشتی
-فریدون فرخزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است
گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري
داني که رسيدن هنر گام زمان است
تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي
بنگر که زخون تو به هر گام نشان است
آبي که برآسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود که پيوسته روان است
باشد که يکي هم به نشاني بنشيند
بس تير که در چله اين کهنه کمان است
از روي تو دل کندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دريغا که در اين بازي خونين
بازيچه ايام دل آدميان است
دل برگذر قافله لاله و گل داشت
اين دشت که پامال سواران خزان است
روزي که بجنبد نفس باد بهاري
بيني که گل و سبزه کران تا به کران است
اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي
دردي ست درين سينه که همزاد جهان است
از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
يارب چه قدر فاصله دست و زبان است
خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري
اين صبر که من مي کنم افشردن جان است
از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود
گنجي ست که اندر قدم راهروان است
-هوشنگ ابتهاج (سایه)
الا ای حضرت عشقم!
حواست هست؟
حواست بوده است آیا؟
که این عبد گنه کارت
که خود ، هیراد مینامد،
چه غم ها سینهاش دارد...
حواست بوده است آیا؟
که این مخلوق مهجورت
از آن عهد طفولیت
و تا امروزِ امروزش
ذلیل و خاضع و خاشع
گدایی میکند لطفت...
حواست بوده است آیا
نشسته کنج دیواری تک و تنها؛
که گشته زندگیاش پوچ و بی معنا!
دریغ از ذره ای تغییر
میان امروز و دیروز و فردا...
حواست هست، میدانم...
حواست بوده است حتما!
ولیکن یک نفر اینجا،
خلاف دیدهای بینا،
ندارد دیدهای بینا
-رضا محمدزاده
یک سالِ پیش، ستارهای مُرد.
هیچ کس نفهمید؛
همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود.
همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد.
اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند.
در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد....
خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر میشد... پر قدرت میسوخت.
برای زنده بودن، باید میسوخت...
من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم...
اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستارهام را میسوزاند.
ستاره مُرد!
این آخرین خاطرهایست که از او در ذهن دارم...
نتوانستم تقدیرش را عوض کنم...
سیاهچاله شد... اکنون حتی نمیتوانم شعلهی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم.
سیاهچاله ها نور را میگیرند...
چه کسی گمان میکرد آن همه نور ، اکنون این همه تاریک باشد؟
آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش...
نمیدانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه میبینند که میخندند...
آری؛
ستاره مُرد..
همه خندیدند.
امشب، به یاد آن ستاره،
خواهم گریست.
خب سلام
اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم
خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین
ترجیحا خنده دار باشه
خب دعوت میکنم از
@roghayeh-eftekhari
@F-seif-0
@Ftm-montazeri
@Ariana-Ariana
@Infinitie-A
@ramses-kabir
@Zahra-hamrang
@Fargol-Sh
@مجتبی-ازاد
@Yasin-sheibak
@Elham650
@Mehrsa-14
@گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن
فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
سلام به همه دوستان عزیز
در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم
چه چیزایی میتونید بذارید :
-بریده ای از کتاب ها
-معرفی کتاب
-گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر
@دانش-آموزان-آلاء