-
_MILAD_ در کتابخانه رنگی گفته است:
Faeze2000
اقا من دارم کتاب میفرستم که
صوتیشو هم میفرستم متنشم میفرستم کتاب معرفی نمیکنند دوستان
ااا من فک کردم اتفاقات "خیلی خوب "یعنی یه چیز بیشتر از اینا
-
_MILAD_ در کتابخانه رنگی گفته است:
Faeze2000 همین الان یه کار باحال به ذهنم رسید اگه بشه اجراییش میکنیم با حضور همه دوستان
و چیست آن؟
-
-
-
_MILAD_ در کتابخانه رنگی گفته است:
http://forum.alaatv.com/topic/4041/نوشتن-رمان-گروهی-توسط-دانش-آموزان-آلا/2
جهت تقویت داستان نویسی /انشا نویسی تجربه خوبیه
-
Faeze2000 در کتابخانه رنگی گفته است:
banoo
چند تا کتاب خوب پیشنهاد میدی؟:)
غیر ایناجنسِ ضعیف از اوریانا فالاچی
دوران کودکی از ماکسیم گورکی
درخت زیبای من (البته سه جلد مستقل داره که اینو من بیشتر دوست داشتم)از ژوزئو مائورو دِ واسکونسلوس
کلبه ی عمو تام از هریت بیچر استوbanoo در کتابخانه رنگی گفته است:
Faeze2000 در کتابخانه رنگی گفته است:
banoo
چند تا کتاب خوب پیشنهاد میدی؟:)
غیر ایناجنسِ ضعیف از اوریانا فالاچی
دوران کودکی از ماکسیم گورکی
درخت زیبای من (البته سه جلد مستقل داره که اینو من بیشتر دوست داشتم)از ژوزئو مائورو دِ واسکونسلوس
کلبه ی عمو تام از هریت بیچر استومیشه مترجم ویا انتشاراتشو بگی؟:)
-
%(#ff0000)[+ پرسه در حوالی زندگی]
%(#ff0000)[نامه عاشقانهای] به من داد تا بدهم به سوفیا ...سوفیا نامهاش را نخوانده %(#ff0000)[پاره کرد] و
کاغذ پارهها را از توی %(#ff0000)[پنجره] ریخت پایین ....
بعد از آن بالا فریاد زد: «%(#ff0000)[خفه شو و برو گمشو!]»
غروب %(#ff0000)[یکشنبهای] بود ....
روایت %(#0099ff)[#مصطفی_مستور]
انتخاب عکس %(#0099ff)[#کیارنگ_علایی]
%(#0099ff)[#نشر_چشمه]
@دانش-آموزان-آلاء -
سلام به همه دوستان عزیز
در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونیدخب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید
اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم
چه چیزایی میتونید بذارید :
-بریده ای از کتاب ها
-معرفی کتاب
-گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر -
احساس می کنم یه جای زندگیم راه رو غلط رفتم ولی اینقدر جلو رفتم که دیگه انرژی برای برگشت ندارم. خواهش می کنم این یادت بمونه مارتین اگه فهمیدی مسیر رو اشتباه رفتی هیچ وقت برای برگشت دیر نیست. حتا اگه برگشتن ده سال هم طول بکشه باید برگردی. نگو راه برگشت طولانی و تاريکه. نترس از این که هیچی به دست نیاری.
جزء از كل
#استیو_تولتز -
تو کتاب فروشی هاقدم میزدم که یه مجموعه داستان جالب دیدم .
که 3 تا جلدشو خریدمخیلی خوشم میاد از داستاناش خب
کتاب های کارگاه سیتو و دستیارش چین می آدو
http://s8.picofile.com/file/8305114250/images.jpg -
Faeze2000 در کتابخانه رنگی گفته است:
امیدوارم متوجه منظورم شده باشی.هیچ کس تا ب امروز خداحافظی اشکباری با مثلثات اقلیدوس یا جدول تناوبی مندلیف نکرده است.هیچ کس حتی یک قطره اشک برای جدول ضرب یا متصل شدن ب شبکه اینترنت نریخته است.باید از زندگی و این افسانه خارق العاده خداحافظی کنیم.باید با جمع کوچک انسانهای منخبی ک ب انها علاقه داریم وداع گوییم.
دختر پرتقال/یاستین گوردروای این کتابم خیلی قشنگه من کلا دو تا کتاب از یاستین گوردر خوندم یکی دختر پرتقال و یکی دنیای سوفی
برعکس دنیای سوفی که اصلا بابِ میلم نبود دخترپرتقال رو خیلی دوست داشتم
گمونم اینم بخشی از نامه ی پدرِ به فرزندش باشه
کتاب کم حجمی هم هست زودی بخونینbanoo در کتابخانه رنگی گفته است:
Faeze2000 در کتابخانه رنگی گفته است:
امیدوارم متوجه منظورم شده باشی.هیچ کس تا ب امروز خداحافظی اشکباری با مثلثات اقلیدوس یا جدول تناوبی مندلیف نکرده است.هیچ کس حتی یک قطره اشک برای جدول ضرب یا متصل شدن ب شبکه اینترنت نریخته است.باید از زندگی و این افسانه خارق العاده خداحافظی کنیم.باید با جمع کوچک انسانهای منخبی ک ب انها علاقه داریم وداع گوییم.
دختر پرتقال/یاستین گوردروای این کتابم خیلی قشنگه من کلا دو تا کتاب از یاستین گوردر خوندم یکی دختر پرتقال و یکی دنیای سوفی
برعکس دنیای سوفی که اصلا بابِ میلم نبود دخترپرتقال رو خیلی دوست داشتم
گمونم اینم بخشی از نامه ی پدرِ به فرزندش باشه
کتاب کم حجمی هم هست زودی بخونینطبیعیه که باب میلت نباشه
چون دنیای سوفی یه کتابیه ک در مورد فلسفه است و یوسین گردر ک استاد دانشگاه بوده تو این کتاب تاریخ فلسفه رو به صورت رمان نوشته ک دانشجوهاش بتونن راحت تر درک کنن و خب اگه عمیق بخوای نگاه
کنی خیلی پیچیده است این کتاب
من یه مقدارشو خوندم ولی خوب متوجه نمیشدم
اما نمیدونم چرا بدجوری چشممو گرفته میخوام انقدر بخونم ک بفهممش ((:
کتاب پیشنهادی من :
رمان تاریخی دزیره هستش
از بهترین رمان هاییه ک تو تمام عمرم خوندمش
بدجوری فوق العاده است
خلاصش اینه ک دزیره نامزد ناپلئون بناپارت بوده و ناپلئون هم اون زمان به شدت فقیر بوده . بعد ناپلئون میره پاریس اونجا با ژوزفین تصمیم میگیره ازدواج کنه ک به یه مقام و سمتی دست پیدا کنه و دزیره ک میبینه چند وقتیه از ناپلئون خبری نیست میره پاریس ک ببینه چی شده و متوجه این موضوع میشه و بعدش عزیز من وارد داستان میشه و بعد ادامه ی ماجرا...
فقط سعی کنید نسخه ی کامل کتابو پیدا کنید خیلی طولانیه اما ارزش خوندن داره. -
"... بهترین راه نزدیک شدن به فلسفه پرسیدن یکی چند پرسش فلسفی است:
جهان چگونه به وجود آمد؟ آیا در پس آنچه روی می دهد اراده و مقصودی نهان است؟ آیا پس از مرگ حیات هست؟ این مسائل را چگونه می توان پاسخ داد؟ و مهمتر از همه، چگونه باید زیست؟ آدمیان در طول سالها و سده ها این پرسشها را کرده اند. فرهنگی وجود ندارد که نخواسته باشد بداند بشر چیست و جهان از کجا آمد.قسمتی از کتاب دنیای سوفی
-
سلام به همه دوستان عزیز
در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونیدخب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید
اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم
چه چیزایی میتونید بذارید :
-بریده ای از کتاب ها
-معرفی کتاب
-گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر -
سلام به همه دوستان عزیز
در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونیدخب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید
اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم
چه چیزایی میتونید بذارید :
-بریده ای از کتاب ها
-معرفی کتاب
-گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر...اما برای جاناتان چیزی که ارزش داشت مفهوم پرواز بود و بس.او پرواز را بیش از هر چیز دیگری در دنیا دوست داشت .جاناتان به خوبی می دانست بااین طرز فکر نمیتواند در میان سایر مرغان برای خودش اسم و رسمی پیداکند...
جاناتان مرغ دریایی :ریچارد باخ
سلام بچه ها
امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین
خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم
خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و..
و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده
در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست
اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم
هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین
مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه
منتظرتون هستم آلایی ها
موفق باشین🥹️
دعوت میکنم از :
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-آلاء
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@دانشجویان-درس-خون
@دانشجویان-پزشکی
@دانشجویان-پیراپزشکی
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد
مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد
نفس هایم سخت به جانم می نشینند
اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند
دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم
بماند
در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود...
شاید شد....چه میدانی؟!
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده
گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته
پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود
اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم
پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟
میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده
تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد
نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟
قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند
هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم
انگار نمیشود قدم از قدم برداشت
میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند
میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته...
شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود
مبادا چنین روزی برسد...
مبادا....
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است.
هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را
گرم پاسخ گوید.
نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر ,
قدمی راه محبت پوید.
خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست.
همه گلچینِ گلِ امروزند...
در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست.
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟
نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد,
نقشهای شیطانیست.
در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد
حیلهای پنهانیست.
خنده ها می شکفد بر لبها,
تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی.
همه بر درد کسان می نگرند,
لیک دستی نبرند از پی درمان کسی.
زير لب زمزمه شادی مردم برخاست,
هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست .
پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق,
هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست.
به که بايد دل بست؟
به که شايد دل بست؟
از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟
ریشه ی عشق فسرد...
واژه ی دوست گریخت...
سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟
دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت
در همه شهر مجوی.
گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند
بنگرش , لیک مبوی !
لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت
به همه عمر مخواه !
سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ
به لبت نیز مگوی !
چاه هم با من و تو بيگانه است
نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند,
درد دل گر بسر چاه کنی
خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند
گر شبي از سر غم آه کني.
درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن !
درد خود را به دل چاه مگو!
استخوان تو اگر آب کند آتش غم,
آب شو...آه مگو !
ديده بر دوز بدين بام بلند
مهر و مه را بنگر !
سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است
سکه نيرنگ است
سکه ای بهر فريب من و تست
سکه صد رنگ است .
ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک ,
با چنين سکه زرد ,
و همين سکه سيمينِ سپيد ,
ميفريبد ما را .
آسمان با من و ما بيگانه
زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه
خويش , در راه نفاق...
دوست , در کار فريب...
آشنا , بيگانه ...
شاخه ی عشق شکست...
آهوی مهر گریخت...
تار پیوند گسست...
به که باید دل بست؟
به که شاید دل بست؟...
-مهدی سهیلی
اِی که با من، آشنایی داشتی
ای که در من، آفتابی کاشتی
ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش
عشق را، چون نردبام انگاشتی
ای که چون نوری به تصویرت رسید
پرده ها از پرده ات برداشتی
پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ
بوده ها را با دروغ انباشتی
اینک از جورِ تو و جولانِ درد
می گریزم از هوای آشتی
کاش حیوان، در دلت جایی نداشت
کاش از انسان سایه ای می داشتی
-فریدون فرخزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است
گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري
داني که رسيدن هنر گام زمان است
تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي
بنگر که زخون تو به هر گام نشان است
آبي که برآسود زمينش بخورد زود
دريا شود آن رود که پيوسته روان است
باشد که يکي هم به نشاني بنشيند
بس تير که در چله اين کهنه کمان است
از روي تو دل کندنم آموخت زمانه
اين ديده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دريغا که در اين بازي خونين
بازيچه ايام دل آدميان است
دل برگذر قافله لاله و گل داشت
اين دشت که پامال سواران خزان است
روزي که بجنبد نفس باد بهاري
بيني که گل و سبزه کران تا به کران است
اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي
دردي ست درين سينه که همزاد جهان است
از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
يارب چه قدر فاصله دست و زبان است
خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري
اين صبر که من مي کنم افشردن جان است
از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود
گنجي ست که اندر قدم راهروان است
-هوشنگ ابتهاج (سایه)
الا ای حضرت عشقم!
حواست هست؟
حواست بوده است آیا؟
که این عبد گنه کارت
که خود ، هیراد مینامد،
چه غم ها سینهاش دارد...
حواست بوده است آیا؟
که این مخلوق مهجورت
از آن عهد طفولیت
و تا امروزِ امروزش
ذلیل و خاضع و خاشع
گدایی میکند لطفت...
حواست بوده است آیا
نشسته کنج دیواری تک و تنها؛
که گشته زندگیاش پوچ و بی معنا!
دریغ از ذره ای تغییر
میان امروز و دیروز و فردا...
حواست هست، میدانم...
حواست بوده است حتما!
ولیکن یک نفر اینجا،
خلاف دیدهای بینا،
ندارد دیدهای بینا
-رضا محمدزاده
یک سالِ پیش، ستارهای مُرد.
هیچ کس نفهمید؛
همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود.
همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد.
اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند.
در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد....
خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر میشد... پر قدرت میسوخت.
برای زنده بودن، باید میسوخت...
من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم...
اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستارهام را میسوزاند.
ستاره مُرد!
این آخرین خاطرهایست که از او در ذهن دارم...
نتوانستم تقدیرش را عوض کنم...
سیاهچاله شد... اکنون حتی نمیتوانم شعلهی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم.
سیاهچاله ها نور را میگیرند...
چه کسی گمان میکرد آن همه نور ، اکنون این همه تاریک باشد؟
آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش...
نمیدانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه میبینند که میخندند...
آری؛
ستاره مُرد..
همه خندیدند.
امشب، به یاد آن ستاره،
خواهم گریست.
خب سلام
اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم
خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین
ترجیحا خنده دار باشه
خب دعوت میکنم از
@roghayeh-eftekhari
@F-seif-0
@Ftm-montazeri
@Ariana-Ariana
@Infinitie-A
@ramses-kabir
@Zahra-hamrang
@Fargol-Sh
@مجتبی-ازاد
@Yasin-sheibak
@Elham650
@Mehrsa-14
@گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن
فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
سلام به همه دوستان عزیز
در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی تصمیم گرفتیم تایپکی راه اندازی کنیم که شما یکم کتاب غیر درسی بخونید خب همین اول بگم همتون لایک میکنین اول بعد پست میذارین اشتباه نزنین یدفه و منفی بدید اصلا هم دستوری نبود خلاصه نمیدونم
چه چیزایی میتونید بذارید :
-بریده ای از کتاب ها
-معرفی کتاب
-گذاشتن لینک دانلود کتاب اگه صوتی و ایناست و از سایتی برداشتید نگاه کنید حتما %(#ff0000)[منبع ] بذارید با تشکر
@دانش-آموزان-آلاء