-
از طرفی چشم تو
از طرفی پاکی ام
اخ که پیشانی اتوای مسلمانی ام
-
چه غصه ها که نخوردم
ز آشنایی تو...
وحشی بافقی -
صدای آب می آید،مگردرنهرتنهایی چه می شویند؟
لباس لحظه هاپاک است.
میان آفتاب 21مهرماه
طنین برف،نخ های تماشا،چکه های وقت.
طراوت روی آجرهاست،روی استخوان روز.
چه میخواهیم؟
بخارفصل گرد واژه های ماست.
دهان گلخانه ی فکر است.
سفرهایی تورا درکوچه هاشان خواب می بینند.
تورا درقریه های دور مرغانی به هم تبریک می گویند.
چرا مردم نمی دانند؟
که لادن اتفاقی نیست؟
نمی دانند درچشمان دم جنبانک امروز،برق آب های شط دیروز است؟
چرامردم نمی دانند؟
که در گل های ناممکن هواسرد است..؟؟!
-