-
بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر
مرا ز خویش بگیر و مرا ز خویش ببرمرا به حیطه محض حریق دعوت کن
به لحظه لحظه پیش از شروع خاکستربه آستانه برخورد ناگهان دو چشم
به لحظههای پس از صاعقه، پس از تندربه شبنشینی شبنم، به جشنواره اشک
به میهمانی پر چشم و گونه تر............. -
باید غبار صحن تو را طوطیا کنند
« آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند»
هو هوی باد نیست که پیچیده در رواق
خیل ملائکند رضا یا رضا کنند
بازار عاشقان تو از بس شلوغ شد
ما شاعرت شدیم که مارا سوا کنند
«هر گز نمیرد آنکه دلش» جلد مشهد است
حتی اگر که بال و پرش را جدا کنند
هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت
او را به درد کرببلا مبتلا کنند
دردی عظیم و سخت که آن درد را فقط
با یک نگاه گوشه ی چشمت دوا کنند
از آن حریم قدسی ات آقای مهربان
«آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کنند»
-
به مجــــــــنون گفت روزی عیب جویی
که پیدا کن به از لیــــــــــــــــــــلی نکویی
که لیلی گرچه در چشم تو حوری است
به هر جزئی زحسن او قصـــــــــــوری است
ز حرف عیب جو مجــــــــــنون برآشفت
در آن آشــفتگی خنـــــــــــدان شد و گفت
:اگر در دیده ی مجـــــــــــــنون نشینی
به غیر از خوبی لیــــــــــــــــــــلی نبینی
تو کی دانی که لیلی چون نکویی است
کزو چشـــــمت همین بر زلف و رویی است
تو قد بینی و مجــــــــــــــنون جلوه ناز
تو چشــم و او نگاه نـــــــــــــــــــــاوک انداز
تو مو بینی و مجــــــــــــنون پیچش مو
تو ابـــــــــرو، او اشـــــارت هــای ابـــــــــرو
دل مجــــــنون زشکّر خنده، خون است
تو لــب می بینی و دنــدان که چون اوست
کسی کاو را تو لیـــــــــلی کرده ای نام
نه آن لیــــــــــــلی است کز من برده آرام
اگر می بود لیــــــــــــــــلی بد نمی بود
تــــرا رد کــــــــــــــردن او حـــــــد نمی بود...........