-
به آسمان نرسد هر که خاک پای تو نیست
فرو رود به زمین هر که در هوای تو نیست
مگر تو خود به خموشی ثنای خودگویی
وگرنه هیچ زبان در خور ثنای تو نیست
شکوه بحر چه سازد به تنگنای حباب؟
سپهر بی سر و پا ظرف کبریای تو نیست
سپرد جا به تو هر کس ز بزم بیرون رفت
تویی به جای همه، هیچ کس به جای تو نیست
مگر ز نعمت دیدار سیر چشم شود
وگرنه هر دو جهان در خور گدای تو نیست
مگر قبول تو آبی به روی کار آرد
وگرنه بندگی چون منی سزای تو نیست
بساز از دل سنگین خویش آینه ای
که هیچ آینه را طاقت لقای تو نیست
جواب آن غزل است این که گفت مرشد روم
چه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیست
صائب تبریزی -
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانيه ای بند نشدلب تو ميوه ممنوع، ولی لب هايم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشدبا چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هيچ کس، هيچ کس اين جا به تو مانند نشدهر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشين تو در اين سينه خداوند نشدخواستند از تو بگويند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!