-
من نمیگویم که شب بود یا که ظلمت بود
ولیکن شامه ام از بیشه ای در گوشه ی گیلان دمادم پر ز آدم بودنه آدم های گوناگون
بلکه تنها دختری از سرزمینی دور با من بودصدایی بود و نجوایی ، سلامی بود و گهگاهی ندایی از سر پرسش که من کیستم؟ ، چیستی تو !؟، ما کجاییم !؟، نیز با من بود
دست او در باد و با من بود،لباسش شاد ، اما دل ، پر از غم بود ، کلامش تیر آرش بود و نامش شعله ی آتش
برای من که چون زرتشتی نیاکانم نیک پندارم آتش را،
بسی خوش بود نیایش با کسی چون او و حتی سوختن در اوپس از لختی عبادت در کنار او
احساس کردم که در یک هودج زیبا
نجابت را تجربه کردم...منآذر
-
آهـــای خبـــردار!●♪♫
مستی یا هُشیـــار؟●♪♫
خوابی یا بیـــدار؟!●♪♫
توو شبِ سیاه… توو شبِ تاریک…●♪♫
از چپ وُ از راست؛ از دور وُ نزدیک…●♪♫
یه نفر داره؛ جار میزنه، جـار!●♪♫
آهای غمی که مثلِ یه بختک؛ رو سینه ی من، شده ای آوار…●♪♫
از گلویِ من، دستاتوُ بردار… دستاتوُ بردار… از گلویِ من…●♪♫
کوچه های شهر؛ پُره ولگرده…●♪♫
دل؛ پُره درده…●♪♫
شهر، پُره مرد وِ پُره نامرده…●♪♫
آهای خبـردار! آهای خبـــردار!●♪♫ -
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسرای تا که هستی که سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه ی دیوسار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو،اینجا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن
نفسم گرفت از این شب در این حصار بشکن- فوق العاده
-
من خانه را تاریک میکنم و هر چه پنجره است با پردهای
سیاه میپوشانم
از چراغها بیزارم و از ستارگان و مروارید
و شهر پر از چراغ است
و من
بارها تور نگاهم را به افق های دور انداختم و هیچ صید نشد
نه ستاره ای و نه مرواریدساناز کریمی
-
آتش عشقت در جان من افتاد ،در دام چشمت شدم گرفتار
از تو چه پنهان سر به هوایت شده ،دل بیچاره از لحظه دیدار
ضربانم تویی، ورد زبانم تویی ،جان و جهانم تویی، عشق تویی تو
عاشق و شیدا منم ،محو تماشا منم ،عشق تویی تو
گیسو پریشان، رو برنگردان ،از روی دلدار، یارا تو ما را ،در موج مویت کردی گرفتار -
مجنونتم ای هم نشین
لیلیِ من یک دم ببین حال مرا
از دریا نترسانم که من در قلب تو جان میدهم
دریا بشی زیابی من غرق نگاهت میشوم هعییییی
مغرور نشو جانان من حالا که دل در دست توست
منکه به تو رو میزنم تنها به شوق دیدن تو
دیوانه مرا به دست که سپردی
دیوانه رفتی مرا با خود نبردی
این عشق شد زندان #من
رضا بهرام -
ابری رسید و آسمانم از تو پر شد
بارانی آمد، آبدانم از تو پر شد
نام تو اول بغض بود و بعد از آن اشک
اول دلم پس دیدگانم از تو پر شد
حسین منزوی
-
لطفا این شعر را
آهسته بخوانید
رویِ سطرِ آخرِ گریههاش
خواب رفته است شاعر
-
این پست پاک شده!