-
شده از درد دلت آه بیاید به لبت عاشق ماه شوی دور بمانی ز مهت
-
این پست پاک شده!
-
گفتی مرا به خنده خوش باد روزگارت
کس بی تو خوش نباشد رو قصه دگر کن•مولانا جلال الدین•
-
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امیــــد ز هـــر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشـــهٔ بامی که پریــــدیم ، پریــدیم«وحشی بافقی»
-
در هر شِکن زلـف گرهگیر تو دامیست
این سلسله یک حلـــقهٔ بیکار ندارد...|صائب|
-
با منِ دردآشنا، ناآشنایی بیش از این؟
ای وفادار رقیبان، بی وفایی بیش از این؟
گرم احساس منی، سرگرم یاد دیگران
من کجا از وصل خشنودم، جدایی بیش از این؟
موجی و بر تکه سنگی خرد، سیلی می زنی
با به خاک افتادگان، زورآزمایی بیش از این؟
زاهد دلسنگ را از گوشه ی محراب خود
ساکن میخانه کردی، دلربایی بیش از این؟
پیش از این زنجیر صدها غم به پایم بسته بود
حال، تنها بنده ی عشقم، رهایی بیش از این؟
سجاد سامانی
-
من چه در وهم وجودم ، چه عدم، دلتنگم
از عدم تا به وجود آمده ام، دلتنگم
خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفر باغ اِرم دلتنگم
ای نبخشوده گناه پدرم، آدم، را!
به گناهان نبخشوده قسم دلتنگم
باز با خوف و رجا سوی تو می آیم من
دو قدم دلهره دارم، دو قدم دلتنگم
نشد از یاد برم خاطره ی دوری را
باز هم گرچه رسیدیم به هم دلتنگم
| فاضل نظری | -
گفتم تو ما را دیدهای وز حال ما پرسیدهای
پس چون ز ما رنجیدهای ما نیز هم بد نیستیمگفتی به از من در چِگِل صورت نبندد آب و گل
ای سُستمِهر سختدل ما نیز هم بد نیستیمسعدی گر آن زیباقرین بگزید بر ما همنشین
گو هر که خواهی برگزین ما نیز هم بد نیستیم... -
چرا دامن آلوده را حد زنم
که در خود شناسم که تر دامنم...؟سعدی
-
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشدمولانا
-
فریادِمـــرا گرچه سرانجام شنیدی
ای دوست! به دادِدلِ من دیر رسیدیاز یاد ببر قصه یِ ما را هم از امروز
درباره یِ ما هرچه شنیدی نشنیدیآرام بگیر ای دل و کم گریه کن ای چشم!
انگار نفهمیدی و انگار ندیدیای نِی چه کشیدی مگر از خلق که هر دم
ما آه کشیدیم، تو فریاد کشیدیگیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود!
خوش باش که یک چند در این راه دویدی|فاضلِ نظری|