-
نصیحتی است اگر بشنوی زیان نکنی
که اعتماد بر اوضاع این جهان نکنیاز این وآن نکشی هیچ در جهان آزار
اگرتو نیت آزار این و آن نکنیز صد رفیق یکی مهربان فتد، هش دار
که ترک صحبت یاران مهربان نکنیبود رفیق کهن چون می کهن، زنهار
که از رفیق و می تازه سرگران نکنیز دیگران چه توقع بود نهفتن راز
ترا که راز خود از دیگران نهان نکنیمیان خلق جهان گم کنی علامت خویش
اگر به خلق نکو خویش را نشان نکنیغم زمانه نگردد به گرد خاطر تو
گر التفات به نیک و بد زمان نکنیگر ازدیاد محبانت آرزوست، بکوش
که امتحانشده را دیگر امتحان نکنیبه دوستان فراوان کجا رسی که تو باز
ادای حق یکی را به سالیان نکنیاگر بهدست تو دشمن زپا فتاد ای دوست
مباش غره که خود عمر جاودان نکنیبجو متاع محبت که گر تمامت عمر
بدین متاع تجارت کنی زیان نکنیاگر نهی سر رغبت بر آستانهٔ کار
کف نیاز دگر سوی آسمان نکنی«بهار» اگر دلت از غم برشته است، خموش
که همچو شمع سر اندر سر زبان نکنیملک الشعرای بهار
-
ای کُرات کهکشانها گوی چوگان شما !
آفتاب آسمان ، شمع شبستان شما !گر نشانی از تو نگرفتست در روز ازل
راه دل را از کجا بشناخت شیطان شما ؟!یارب آن « خاتم » تو خود دادی بدست اهرمن !
گرچه ننگش ماند عمری بر سلیمان شماورنه بی رأی تو آهی از دل کس برنخاست
ای همه ذرات این عالم ثناخوان شماهر بلایی در طریقت ، سالکان را نعمتیست
ناخدای کشتی نوحست ، طوفان شماهیچ کس نومید از درگاه لطفت برنگشت
قصّهها در یاد خود دارم ز احسان شماچون وضو با خون دل کردند خِیل عاشقان
در نماز عشق شد سجاده دامان شمابعد ازین ، امّید عمر ِ جاودان دارم ز بخت
کآب حیوان یافتم از خاک ایوان شماشاخهٔ خشکم ولی گر باغبان من تویی
چشم دارم گل کنم در خاکِ بستان شما« سالک از شوق تو آمد سوی اقلیم وجود
بازگردد یا درآید چیست فرمان شما »- سالِ 1368
بهرام سالکی
- سالِ 1368
-
برای من مگری و مگو دریغ ! دریغ!
به دام دیو درافتی، دریغ آن باشد -
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
. -
Ferhat dağlar deldi Mecnun çöl aştı
sevginin gücüne herkes inansın
Kerem Aslı için azmı dolaştı
Bülbüller çok yandı güllerde yansın
Mademki hislerim sende anlamsız
artık bu şehirde durmam imkansız
kaybetmeden kıymet blmezmiş insan
şimdi bensizliğe sen yan imansızben demiştim;
yakarım bu şehri içerim bu zehri
bir dahada dönmem söylemiştim
ben demiştim;
sensiz yaşayamam bu elde duramam
ben sensiz olamam söylemiştim
ben demiştimبن دمیشدیم
فرهاد داغلار دلدی مجنون چول آچدی
فرهاد داغلار دلدی مجنون چول آچتدی
سوگینین گوجونه هرکس اینانسین
کرم اصلی ایچین نازمی دولاشدی
بولبولر چوخ یاندی گوللر ده یانسین
مادمکی حسلریم سنله آلدانسین
آرتیق بو شهرده دورماک ایمکانسیز
کایب اتمدن کیمت بیلمزمیش اینسان
شیمدی بنسیزلیگه سن یان ایمانسیز
بن دمیشدیم یاکارام بو شهری
ایچرم بو زهری
بیر داهادا دونمم سویلمیشدیم
بن دمیشدیم سنسیز یاشایامام
بو الده دورامام
بن سنسیز اولامام -
ای زبردست زیر دست آزار
گرم تاکی بماند این بازار
به چه کار آیدت جهان داری
مردنت به که مردم آزاری
-
تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا
تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریاتو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد
تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرابود عاشق فراق اندر چو اسمی خالی از معنی
ولی معنی چو معشوقی فراغت دارد از اسماتویی دریا منم ماهی چنان دارم که میخواهی
بکن رحمت بکن شاهی که از تو ماندهام تنهاایا شاهنشه قاهر چه قحط رحمتست آخر
دمی که تو نهای حاضر گرفت آتش چنین بالااگر آتش تو را بیند چنان در گوشه بنشیند
کز آتش هر که گل چیند دهد آتش گل رعناعذابست این جهان بیتو مبادا یک زمان بیتو
به جان تو که جان بیتو شکنجهست و بلا بر ماخیالت همچو سلطانی شد اندر دل خرامانی
چنانک آید سلیمانی درون مسجد اقصیهزاران مشعله برشد همه مسجد منور شد
بهشت و حوض کوثر شد پر از رضوان پر از حوراتعالی الله تعالی الله درون چرخ چندین مه
پر از حورست این خرگه نهان از دیده اعمیزهی دلشاد مرغی کو مقامی یافت اندر عشق
به کوه قاف کی یابد مقام و جای جز عنقازهی عنقای ربانی شهنشه شمس تبریزی
که او شمسیست نی شرقی و نی غربی و نی در جا/مولانا/
-
دیوانه و دلبسته اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
یک لحظه نخور حسرت آنرا که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش
پرواز قشنگ است
ولی بی غم و محنت منت نکش
از غیر و پروبال خودت باش
صد سال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه
و هرسال خودت باش -
باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه..
خانه ات کو؟ خانه ام کو؟
ان دل دیوانه ات کو؟
فصل خوبی سادگی کو خسته از مکر زمانه...
یادت اید روز باران.....
غافل از حتی رفاقت
گردش یک روز دیرین
هماله ای از عشق و نفرت پس چه شد!
اشک های طبق عادت دیگر کجا رف؟.......
قطر های بی طراوت خاطرات خوب و شیرین...
روی دوش ادمیت....
باز باران میخورد بر بام خانه....
بی ترانه.....
بی هوای عاشقانه
بی تو ای عارفانه در سکوت ظالمانه -
گر تــن به آتش میــدهی ، چون شعلــه میرقصــانمت «»
-
چِ کسی میدانَد کِ تو دَر پیله تَنهایی خود تَنهایی....؟! #سهراب_سپهری
-
جانا گلمیشیک بیز بو جانان الیندن
که نه انس امان تاپدی نه جان الیندن
مسلمانه باخ، دین و ایمان قان آغلیر
بو دین سیز، ایمان سیز مسلمان الیندن
بو شیطاندی، بیز آدمی گویده تولار
قاچا بیلمز آدم بو شیطان الیندن
آلار اول ایمانی، سونداندا جانی
نه ایمان قالار دیبده نه جان الیندن
-
عاشقی باشم به تو افروخته
دیده را از دیگران بردوخته
گرچه باشم ناظر از هر منظری
جز تو در عالم نبینم دیگری
#جامی -
پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر
حیف از آن عمر که ای بی سروپا
در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر
رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگی گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افکند به سراپای پدر
گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر
پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در
«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»
#جامی#طنز -
رهائیت باید، رها کن جهانرا
نگهدار ز آلودگی پاک جانرابسر برشو این گنبد آبگون را
بهم بشکن این طبل خالی میانرا
#اعتصامی