-
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشدبرای من مگری و مگو «دریغ دریغ»
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشدجنازهام چو ببینی مگو «فراق فراق»
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشدمرا به گور سپاری مگو «وداع وداع»
که گور پردهٔ جمعیت جنان باشدفروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟!تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشدکدام دانه فرورفت در زمین که نَرُست؟!
چرا به دانهٔ انسانت این گمان باشد؟!کدام دلو فرورفت و پر برون نامد
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد؟!دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا
که هایهوی تو در جوّ لامکان باشدمولانایِجان
-
گل رز را در شیشه حبس کرده ام حق ندارد زیبا باشد !
-
میدونی چی جالبه اینکه یه شاعر در تمام مراحل زندگیش مینویسه و خودش میشه یه داستان ( مثلاً صادق هدایت آدم ها (زن ها)براش معنی نداشتن بیشتر مثل افسانه ها بودن براش تو داستانش و این افسردگی و غم توی متن هاش خیلی قشنگن)
-
هزار سال برآید؛همان نُخستینی..
|سعدی| -
banoo
برای کارت دعوت به شدت هیجان زده بودم گویی هیچ کس از این کارت ها نداشت
عین دیوانه ها به همه نشانش میدادم
هر بار عین مرغ مریض فلج رقصیدم اما
شیشه ای در پایم رفت
بدن سرد است اما جنس این سرما با هر سرمای دیگری متفاوت است
و مغزم همچون برف های بیرون پنجره ام درحال شعله ور شدن هستند
اکنون نشسته و ذقص زیبای بقیه را تماشا میکنم مثل یک احمق چیزی که همیشه بوده ام .
خودم نوشتمش 🫂 -
banoo
همچنان که داشتم فرار میکردم
یه سری پسر رو دیدم داشتند میرقصیدند و میخوندند
و به من لبخند زدند
میدانستم میخواهند مرا تحقیر کنند محکم گوش هایم را گرفتم و شروع به جیغ زدن کردم و ناگهان مثل احمق ها گریه کردم اما هرچه جلوتر میرفتم فایده ای نداشت صدا خیلی بلند بود
ناگهان یکی از آنها مرا بغل کردم
بین بازوهایش گم شدم
خیلی قدم کوتاهست؟
آری همیشه مایه خجالتم
بیشتر گریه کردم
آروم باش...آروم ..اینجا جات امنه
یعنی نیازی نیست یه دانشگاه خوب قبول بشم ؟
یعنی مامان من رو پیدا نمیکنه ؟
اجازه ندادم حرفش را بزند ... میخواستم حرف هایش را باور کنم
لب هایش خیلی شیرین بود
ناگهان محکم به سوی جسمم پرت شدم آری همان جسم رنگ پریده
لباس ضمختی با آستین های بلند بر تنم بود
به سختی میتوانستم چیزی را ببینم چشمانم پر بود از اشک روی دیوار نوشته بود میخواهم زنده بمانم و دیوار بغلی نوشته بود تیمارستان دیوانگان بول انگ درای
بیرون از پنجره مترسک های زشت داشتند درخت گیلاسی را با اره میبریدند اینجا هیچکس حق ندارد صورتی باشد
بعد از موزیک ویدیو تی اکس تی sugar rush ride نوشتم -
@Sally
سلام
این تاپیک مختص شعره،
و خب معمولا متنای این چنینی مثل متن شما،تو این
https://forum.alaatv.com/post/470218 تاپیک گذاشته میشه.. -
تـو،از دِل میگویی!؟
من از "جان" دارمت دوست..!- تخَلص
-
داغ برگ عیش گردد در دل ناشاد ما
جغد می گردد همایون در خراب آباد ماجنبش گهواره خواب طفل را سازد گران
از تزلزل بیش محکم می شود بنیاد ماچشم گیرا می کند نخجیر را بی دست و پا
از کمند و دام مستغنی بود صیاد مانیست چون مجمر دل گرمی بساط خاک را
گرم دارد چون سپند این بزم را فریاد مانقش شیرین را به خون دل مصور ساختیم
بیستون کان بدخشان گشت از فرهاد مااز نسیم نوبهاران غنچه پیکان شکفت
هیچ کس را نیست پروای دل ناشاد مانیست جرم دوستان گر یاد ما کمتر کنند
وحشت از ما دور گردان بیش دارد یاد ماتیر کج هرگز نگردد راست از زور کمان
بگذر ای پیر مغان از وادی ارشاد ماآه آتشبار را در سینه می سوزد نفس
تا شود نرم این دل چون بیضه فولاد ماسبزه بیگانه بستانسرای عالمیم
جز پشیمانی ندارد حاصلی ایجاد ماصبح خیزان جهان را خواب غفلت برده است
می کند گاهی به آهی صبحدم امداد ماتا به روی سخت ما صائب سر و کارش فتاد
توبه کرد از سخت رویی سیلی استاد ما•صائب•
-
وصال کو،که رساند مرا به آغوشت..!؟
• انوری
-
نـاز مکن،
کـه می کند جان من آرزوی تو .. -
یار شدم یار شدم با غم تو یار شدم
تا که رسیدم برِ تو از همه بیزار شدم.. -
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی#سایه
-
اگر چه کرمِ کوچکی هستم
با پیلهی تنهایی به دورِ خود،
-اما؛
رویای پرواز
در خیالِ پروانگیام،
جاریست! -
گر بیایی دهمت جانُ
نیایی کُشدَم غم
من که بایست بمیرم!
چه بیایی، چه نیایی..- سعدیِ جان
-
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم: تو را دوست دارم
نه خطی، نه خالی، نه خواب و خیالی
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمیتر از غم ندیدم
به اندازهی غم تو را دوست دارم
بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد همآواز با ما
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم
قیصر امینپور
-
ایدل صبور باش بر احداث روزگار
نیکو شود بصبر سرانجام کار توبا هیچکس ز خلق خدا دشمنی مکن
تا بر مراد دوست بود روزگار توبا حلم و با تواضع اگر همنشین شوی
اغیار تو شود بصفا یار غار توبر هرچه کردگار ترا داد شکر کن
تا بیش از ان جزات دهد کردگار توهمت بلند دار که نزد خدا و خلق
باشد بقدر همت تو اعتبار تو•ابن یمین•