-
سری چهارم = )
-
دور چشمان تو گردم که ز من غمگینی...
#شاهین_پورعلیاکبر -
«پیش که روم من که ز عالم گله دارم؟»
#صائب_تبریزی -
«تو در آغوش سرو خویش و من، خالیست آغوشم»
#حزین_لاهیجی -
ما از غمت هلاک و تو با غیر هم نفس...!
#هلالی_جغتایی -
و چاره جز آن که به آغوش تو بگریزم نیست!
#فریدون_مشیری -
و تو به تنهایی، جهان منی...
#جبران_خلیل_جبران -
نیست در مذهب من هیچ به از تنهایی...
#عطار -
یکدم آرام ندیدم دل خود را همه عمر...
#قیصر_امین_پور -
«دردها دادی و درمانی هنوز»
#امیرخسرو_دهلوی -
«در قلبی و از دست ولى فاصله داری»
#سیدتقی_سیدی -
نورِ چشمِ منی ای چشمِ مرا نور، مرو...
#اوحدی -
تو آفتاب روشن امیدی بر جانم...
#فروغ_فرخزاد -
خیال خوب تو لبخند می شود به لبم...
#معصومه_صابر -
«چون نیستی در آتش احوال ما چه دانی؟»
#همام_تبریزی -
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یارِ من.
#مولانا -
«تو در میان همهی چیزهای تلخ، یک حبه قندی.»
#نزار_قبانی -
با من كه دل و دين به تو دادم به از اين باش.
#يغماى_جندقى -
من در غربت خویش به غمت درگیرم...
#الهام_پورعبدالله -
کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت..؟
#حسین_منزوی -
«ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان.»
#عراقی -
«فریاد رسی چو نیست فریاد چه سود باشد؟»
#سنایی -
«قیامت باشد آن قامت در آغوش»
#سعدی -
«سعادتی به جهان، مثل دوست داشتنت نیست»
#حسین_منزوی
اگر تکراری چیزی هست ببخشید=)
-
-
نسیمی شاخههایم را شکست و
با خودم خواندم:بهار با تو بودنها چه شد؟
پاییز دلتنگیست... -
"ما پراکندگان مجموعیم
یار ما غایب است و در نظر است..." -
با حسرت دیدار، چه شبها که سحر شد
این عمر من و توست که بیهوده هدر شدهرگاه نسیمی به سر زلف تو پیچید
خاکسترِ افروختهام زیروزبر شدتا آمدم از وعدهی دیدار بپرسم
لبهای تو محدود به اما و اگر شداز چشم تو افتادم و دیدم که به جز من
هر قطره که از چشم تو افتاد، گهر شد!در کوزهی خشکیده، "نم"ی راه ندارد
بیچاره نگاهی که به امید تو تر شدحسین دهلوی
آشفتگی
-
زِ جـان خوشتر چه باشد!؟
آن تـو باشے ..- خاقانی
-
ما از پَر و بالِ خویشتن در قفسیم...
-
هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت
کندم قصد دل ریش به آزار دگربازگویم نه در این واقعه حافظ تنهاست
غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر -
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم
کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیماو می رود و هر قدمش لاله و نسرین
ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیمما شهرتمان بسته به این است بسوزیم
با داغ عزیزیم که خاکستر عودیمتن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست
از غیرتمان بود نوشتند حسودیمجو گندمی از داغ غمش تار به تاریم
در حسرت پیراهن او پود به پودیمپیگیر پریشانی ما دیر به دیر است
دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیمبر سقف اگر رستن قندیل فراز است
ما نیز همانیم، فرازیم و فرودیمیک روز میاید و بماند که چه دیر است
روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیمبعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم
آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم-حامدعسکری
-
کوچ کردی از من قهر کردی حتما...
در جست و جوی خویش