-
ای دل اگر آن عارض دلجو بینی
ذرات جهان را همه نیکو بینیدر آینه کم نگر که خودبین نشوی
خود آینه شو تا همگی او بینیابوسعید ابوالخیر
-
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریمما خود نمیرویم دوان در قفای کس
آن میبرد که ما به کمند وی اندریمسعدی تو کیستی که در این حلقه کمند
چندان فتادهاند که ما صید لاغریم -
ای قدس!ظهور منتَظر نزدیک است
خورشید دمیده و سحر نزدیک است
در سنگر انتقاضه پا بر جا باش
یک سنگ دگر بزن،ظفر نزدیک است -
از سبز به سبز
من در این تاریکی
فکر یک بره ی روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد
.
.
.
من در این تاریکی
امتداد تر بازوهایم را
زیر بارانی می بینم
که دعاهای نخستین بشر را تر کرد
یک نفر دلتنگ است.
یک نفر می بافد.
یک نفر می شمرد.
یک نفر میخواند.
زندگی یعنی: یک سار پرید
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست: مثلا این خورشید،
کودک پس فردا،
کفتر آن هفته.
یک نفر دیشب مرد
و هنوز، نان گندم خوب است.
و هنوز، آب می ریزد پایین، اسب ها مینوشند.
قطره ها در جریان، برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس...
سهراب سپهری