-
به سلامتی پنگوئن که یه ذره قد داره، اما بازم لاتی راه میره ….
-
مکالمه ای بین من و مادرم:
-مامان- جونم
- داشتم ماست می خوردم
- نوش جونت پسرم
- ریخت رو فرش
- کوفتو بخوری نکبت؛ خاک تو سرت….
-
شاعر گرانقدر غضنفر ....
کبوتر با کبوتر باز باران با ترانه میخورد بر بامش بیش برفش بیشتر آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا عاقل کند کاری که باز آید به کنعان غم مخور خربزه با پوست موزو میندازی زمین هوا میره نمیدونی تا کجا میره !!
-
حیف نون به باباش میگه : پنکه خراب شده
باباش میگه : خوب معلومه پنج نفری زیرش میخوابین ، میخوای خراب نشه ؟!!
-
واکنش مامانم به عکسهایی که رو پروفایلم میذارم :
جوکر : روانی شدی ؟ تو زن باید بگیری
سیگار : معتاد بدبخت بیا ببریمت ازت تست بگیریم ، از عاشقیه
قلب : عاشق شدی ؟ بذار به بابات بگم یه فکری میکنیم برات
از خودم که میذارم : از خودت عکس میذاری که خودتو نشون دخترا بدی
هیچی نمیذارم : چیه چرا عکس نمیذاری ، از همون قدیم بی تفاوت و بی حس بودی باید زن بگیریم برات تا خوب بشی -
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺗﻮ تلگرام ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﯾﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺭﻭ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ کنم
ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﮕﻮ عزیزم بخاطر عشقمون ﻣﯽ بخشمت..
.
.
.
.
ﮔﻔﺖ : خیرﺍﻟﻠﻪ ﻫﺴﺘﻢ41 از لرستان
خیرالله ایشالله خیر نبینی -
میخای کمی استراحت کن فردا هم روز خداست
-
-
خداوند موجودی قوی خلق کرد و نام او را گذاشت,مرد
ازاو پرسید آیا راضی هستی ؟؟؟
مرد گفت نه!!
خداوندپرسید چه میخواهی ؟
مرد گفت آینه ای میخواهم که بزرگی خود را در آن ببینم
و اینجا بود که خداوند گفت این خیلی پررو شده یک موجودی بسازم که آدمش کنه
و اینگونه شدکه خداوند زن را آفرید -
ms96 sad96 در کلوب شادی - عشق و حال گفته است:
خداوند موجودی قوی خلق کرد و نام او را گذاشت,مرد
ازاو پرسید آیا راضی هستی ؟؟؟
مرد گفت نه!!
خداوندپرسید چه میخواهی ؟
مرد گفت آینه ای میخواهم که بزرگی خود را در آن ببینم
و اینجا بود که خداوند گفت این خیلی پررو شده یک موجودی بسازم که آدمش کنه
و اینگونه شدکه خداوند زن را آفرید -
-
یه بار بابام تا اومد خونه گرفت منو زد، گفتم چرا؟ گفت می خوام برم حموم بعدش بخوام بزنمت عرق می کنم الان
زدمت دیگه تا شب هر کاری بکنی می بخشمت -
اگر فردایی بهتر میخواهی باید امروز تلاش کنی،
.
.
الان که دیر وقت ایشالا از فردا -
ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ گفتم ﺍﻧﺸﺎ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ .
“ﺍﮔﺮ ﻣﺪﯾﺮﻋﺎﻣﻞ ﺑﻮﺩﯾﺪ ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﺪ؟"
ﻫﻤﻪ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ، ﺑﻪ ﺟﺰ ﯾﮑﻨﻔﺮ ﮐﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻭ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ
ﮐﻨﻪ.
ازش پرسیدم: ﭼﺮﺍ ﺗﻮ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻧﻮﯾﺴﯽ؟
گفت: ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﺗﺎ ﻣﻨشی بیاد تایپ کنه
ینی قوه تخیلش هلاکم کرد!!!! -
از یارو میپرسن تو از زنت میترسی؟
میگه :کی!!؟ من؟ هه.....
چرا بترسم!
اتومو کردم، ظرفارم شستم، گردگیریمم تموم شده، زیر بچه رو هم عوض کردم، دیگه از چی بترسم!
کسی میترسه که کاراش مونده باشه! -
امروز رفته بودم شهردارى واسه انجام كار ساختمانى
كارمنده پرسيد :
مالكي يا مملوك ؟
وكيلي يا موكل؟
موجرى يا مستاجر؟
منم گفتم الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب !!!
گفت یعنی چی آقا؟!
گفتم مگه جوشن کبیر نمیخونی؟
انداختم بیرون پروندمم پاره کرد
چش بود بنظر شما
ها -
ms96 sad96 در کلوب شادی - عشق و حال گفته است:
امروز رفته بودم شهردارى واسه انجام كار ساختمانى
كارمنده پرسيد :
مالكي يا مملوك ؟
وكيلي يا موكل؟
موجرى يا مستاجر؟
منم گفتم الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب !!!
گفت یعنی چی آقا؟!
گفتم مگه جوشن کبیر نمیخونی؟
انداختم بیرون پروندمم پاره کرد
چش بود بنظر شما
ها -
در مراسم ختمی مردان زیادی جمع شده بودند ،شخصی از صاحب عزا پرسید: چه شده؟
گفت: الاغم جفتک زده زنم را كشته،، گفت: این همه جمعیت برای تسلیت آمدن؟
گفت: نه، برای خریدن الاغه اومدن -
از عابر بانک موجودی حساب گرفتم نوشته 23هزار ریال!
بعد میپرسه درخواست دیگری دارید!؟
.
.
.
.
آره قربونت فقط قسم بخور بین خودمون باشه -
مراحل زندگیه من و ترس از اشخاص
۲ سالگی : عباس عاغا
4سالگی : عمو بیا آمپول بزن
6سالگی : نمکی
10 سالگی: بچه دزد
۱۵ سالگی : تاریکی
۱۷ سالگی : جن
.
.
.
۲۵ سالگی : تموم شدن حجم اینترنت . . .