هرچی تو دلته بریز بیرون 2
-
@zohre-nowrouzi خخخخخخخ
-
پوففففف...تولد دوستمه؛دلم براش یه ذره شده
فاطمه جونم،دلم برات یه ذره شده،برای خنده هات،اشکی که وقتی از ته دل می خندیدی تو چشات جمع میشد
تولد مبارک...................(هرچند نمی دونم آلایی هستی یانه)
ان شاءالله جشن خانوم دکتر شدنت(:
دانش-آموزان-آلاء -
پوففففف...تولد دوستمه؛دلم براش یه ذره شده
فاطمه جونم،دلم برات یه ذره شده،برای خنده هات،اشکی که وقتی از ته دل می خندیدی تو چشات جمع میشد
تولد مبارک...................(هرچند نمی دونم آلایی هستی یانه)
ان شاءالله جشن خانوم دکتر شدنت(:
دانش-آموزان-آلاءmahoor در هرچی تو دلته بریز بیرون ورژن 2 گفته است:
پوففففف...تولد دوستمه؛دلم براش یه ذره شده
فاطمه جونم،دلم برات یه ذره شده،برای خنده هات،اشکی که وقتی از ته دل می خندیدی تو چشات جمع میشد
تولد مبارک...................(هرچند نمی دونم آلایی هستی یانه)
چقد تولد
مبارک
☇
-
چه دوستا خوبی
بعد دوستا من روز تولدم جیبمو خالی میکنن -
چه دوستا خوبی
بعد دوستا من روز تولدم جیبمو خالی میکنن -
2بار همش اینطوری شده ها نه همش
-
یه ذره آدم خسیس تو پول خرج کردن
-
یه ذره آدم خسیس تو پول خرج کردن
hosainmahmoudi
خسیس -
hosainmahmoudi
خسیسmahoor همون
-
rose77 علی یارت
-
منم خسته شدم برم پا درسام
خدانگهدار همگی -
سالها پیش ، احساس کردم به نقاشی علاقه دارم ، یا حتی تواناییِ آن را در خودم دیده بودم ...
از فردایِ آن روز به کلاسِ یکی از اساتیدِ بنامِ شهر جهتِ آموزشهایِ مقدماتی مراجعه کردم ...
اولش خودم را خیلی سطح پایین تر از شاگردانی می دیدم که هرکدام حداقل یکی دوسال ، تحت آموزش بودند و به دستاوردهایشان غبطه می خوردم ...
باخودم می گفتم من هم حداقل باید دوسال خاکِ این هنر را بخورم تا به پای آنها برسم ...
اما واقعا خوشحال بودم که راهی را آغازکرده ام که باجان و دل دوستش دارم ...
همه ی شاگردانِ کلاس ، بادیدنِ دستپاچگیِ اول کارم ، دلشان به حالم می سوخت و هرکدام کنارم می نشست و نصیحتی می کرد ...
همه با من مهربان بودند ...
خلاصه ... گذشت و من به طور غیر قابل انتظاری در همان ماههای اول ، از همه ی شاگردانِ قدیمیِ کلاس هم ، کارم بهتر شده بود !
به طوری که هر روز استاد ، مرا مثال می زد و برای خریدِ تابلوهای من ، مشتری پیدا می شد ...
همه ی اینها خوب بود ،
اما برایِ من عجیب بود که همان دوستانی که در آغازِ کار مرا دلداری می دادند ، در آن روزها یک پا دشمنم شده بودند و هرروز برایم پاپوشِ جدیدتری می دوختند ...
دیگر هیچ کس جوابِ سلام مرا هم نمی داد ...
اولش خیلی ناراحت بودم و حتی خواستم از حرفه ی نقاشی کنار بکشم ...
تا اینکه یک روز استادم مرا به کناری کشید و گفت ؛
" از حسادت هایِ دوستانت دلگیر و ناامید نشو ، حتم داشته باش که کارت خوب بوده ...
وگرنه به این حجم از دشمنی ، برای زمین زدن و ناامید کردنت نیاز نبود ...
به کارت ادامه بده و هر روز موفق تر باش ...
قطعا برای این کار ساخته شده ای ! "
این بهترین نصیحتِ عمرم بود !
من فکر می کنم در تمام مقاطع زندگی همین شرایط وجود دارد ...
حسادت ها ، کینه ورزی ها و دشمنی ها ، در تقدیرِ هیچ آدمِ ضعیفی نیست ...
چه بسا از ابتدا که دلشان به حالِ من می سوخت ، مرا "ناتوان" و "بی خطر" دیده بودند ...
من این دشمنی و حسادت را ترجیح می دهم به آن دوستی و دل رحمیِ ابتدایشان ...
گاهی حسادت و دشمنیِ دیگران ، نشانه ای از اقتدار ماست ...#نرگس_صرافیان_طوفان