Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خاطرات خواهر برادری
روز آخر ❤️
_
سلام به همه رفقای کنکوری اومدم یه تاپیک بزنم برای روز آخر کنکور، اینجا بچه‌هایی که می‌خوان روز آخر رو مفید درس بخونن، بیان برنامه‌هاشونو پارت‌بندی شده بزارن ️ و هم اونایی که تصمیم گرفتن دیگه درس نخونن و فقط ریلکس کنن، اینجا کنار هم باشیم ، حرف بزنیم ، استرسارو بریزیم دور، انرژی مثبت بدیم و بگیریم ... اگه برنامه‌ریزی برای روز آخر داری، بیا پارت‌هات رو بزار و تا لحظه آخر تلاش کن ( مثل خودم ایده همینه چون مجبورم ) ... اگه تصمیم گرفتی دیگه فقط استراحت کنی که خیلیم عالی ... اگه دکترای پارسالی هستی و تجربه شب قبل کنکور رو داری، لطفا بیا راهنمایی کن، آرامش و انرژی بده :)) ‌ فقط یه خواهش کوچولو دارم لطفا فضای تاپیک آروم و مثبت نگه داریم چون قرار نیست با کارای دیگه اتفاق خاصی بیفته اما با اینکارا اتفاق خاصی میفته @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @تجربیا
بحث آزاد
برگ انجیر.... ☘️🍀🌿
______
بِسْم رَبّ النور ️ سلام امیدوارم حال دلتون بهترین باشه..... برم سراغ حرف اصلی.... در فکر تاپیکی بودم که هر روز توش چند تا پست قشنگ بزارم و با چند تا عکس و متن نوشته و دل نوشته...... حالمون خوب بشه، انرژی بگیریم در طول روز.....️️ یه جورایی این تاپیک شبیه کانال یا چنل..... البته پست هایی که قرار بزارم برای خودم نیست و صرفا گلچینی از مطالبی که ممکنه توی فضای مجازی یا کتاب ها ببینم و بارگذاری بکنم..... اگر شما هم دوست داشتید خوشحال میشم همراه من بشید.... ️ [image: 1686940882701-img_-_.jpg] پ.ن:اسم تاپیک برگرفته از اسم یک کانالِ و در آخر دعا میکنم دلتون ذهنتون ابری باشه(:️️
بحث آزاد
رقیب
م
کسی هس ساعت مطالعه بالایی داشته باشه بخونیم این 20 روزو؟ ترجیحا دختر باشه تنهایی نمیتونم اگ یکی بود خیلی بهتر پیش میرفتم
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم
بحث آزاد
تروخدا بیاین
م
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
م
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
م
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
م
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
J
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد

خاطرات خواهر برادری

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
75 دیدگاه‌ها 24 کاربران 7.6k بازدیدها 24 Watching
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • R آفلاین
    R آفلاین
    Rahman Aa
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #58

    یه بار مهسا آبجیی کوچیکم داشت نمازمیخوند منم که همیشه سر به سرش میزارم یادمه تو قنوت بود که رفتم جلوش نشستم گفتم خدا ببین این فردا امتحان فیزیک داره /میبینی که چقد قنوتش طول میکشه خودت بیایه 10 بده بهش بره همین جور میگفتم آقا یک آن دیدم نماز چیه کشک چی پشم چی افتاد دنبالم بزنتم که چر این کارو کردم داشتم میدویدم برم بیرون از خونه پام لیز خورد خوردم زمین و دستم به فنا رفت (اینم آخر عاقبت سر به سر گذاشتن آبجی کوچیکه تو نماز😅😂😂🤣😂)

    بترسید از آنچه نمیترسید( همین و بس) 🏴‍☠️🔱👑

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    17
    • Nila YSN آفلاین
      Nila YSN آفلاین
      Nila YS
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Nila YS انجام شده
      #59

      خوب این قضیه مربوط به همین چند وقت پیشه
      من خیلی وقت بود قسمت پلاستیکی تنه ی اتودم درمیومد و خراب شده بود ولی چون اتود خوبی پیدا نکرده بودم برای مدتی طولانی همچنان با همون مینوشتم بعد از مدت ها یه اتود خاص و زیبا از قضا هم رنگ کیف پسته ایم یافتم که فقط یه دونه ازش مونده بود و بسی هم نسبت به اونیکیا گرون بود
      من یه داداش دارم که ۸ سالشه و تبحر خاصی در گم کردن اشیایی که به مدرسه میبره داره،داداش ۸ ساله ی منم یه خواهر ۱۹ ساله داره که خیلیییییی به وسایلاش حساسه😂😂ولی خواهر قصه ی ما تا الانم خیلی صبور بوده که شاهد باقی ماندن ۵ تا دونه مداد رنگی از ۲۴ رنگ بوده و صداش درنیومده(شایدم چون به صورت تدریجی گمشون کرده🤦🏻‍♀️) خلاصه اینکه اومدم خونه و قبل اینکه برش دارم درس بخونم گفت بده من باهاش مشقامو بنویسم و منم دادم،موقع خواب اومد گفت میذاری من فقققققطططط یه فردا رو مداد فشاری تو رو ببرم مدرسهههه🥹🥺و من قاعدتا گفتم نههههه😡و کمی بحثمون شد و از اتاق رفت بیرون و طبق عادتی که داشت(و خودم این عادت رو در او بوجود اوردم😂😂)درو پشت سرش داشت می بست که وسطاش یادش اومد باهام قهره و دوباره درو هل داد تا باز بمونه😂منم عذاب وجدان گرفتم، یه ساعت بعد غرورشو زیر پا گذاشت و برای بار دوم ازم خواست اجازه بدم با خودش ببره و من سنگدل بازم گفتمم نهههه😡طبیعتا اینبار عذاب وجدان بیشتری گرفتم صبح که داشت میرفت مدرسه با خودم گفتم مگه من چقدر میتونم بد باشم که یه اتود رو ندادم بهش،این بزرگ شه با خودش چی درمورد من فکر میکنهههه تازه بیچاره دو بار ازم خواستتت، اتودو اوردم دادم بهش و ضمن بوسه بر لپش تهدیدش کردم اگه سالم برش نگردونه یا گم کنه خطر مرگ وجود داره😂عصر ساعت ۶ بعد یک روز خیلیییی سختی که دلم میخواست گریه کنم از دانشگاه برگشتم و اولین سوالم قبل از سلام این بود که کو؟کجاست؟ و دیدم مامان بابام و داداشم(با چشمای قرمز از اشک) طوری نگام میکنن که انگار: تمام تلاشمونو کردیم متاسفیم حتما انتظار دارید تهدید خطر مرگ رو عملی میکردم ولی نه این آخرین تلنگری بود که برای یک گریه ی طولانی مدت نیاز داشتم😂بله مثل بچه ها نشستم کف زمین و گریه نه گریههههههه کردم برای اتودی که حتیییی یه بارررر ازش استفاده نکرده بودمم😭😭😭

      پ.ن:چند روز بعد دوستش پیدا کرده بود،و در این چند روز خودش سایتارو میگشت بتونه همون رنگو پیدا کنه و در حالی که خودش از من ناراحت تر بود بهش میگفتم حتی اگه پیداش کنی پولشو ازت میگیرم🥲

      T Nila YSN 2 پاسخ آخرین پاسخ
      14
      • Nila YSN Nila YS

        خوب این قضیه مربوط به همین چند وقت پیشه
        من خیلی وقت بود قسمت پلاستیکی تنه ی اتودم درمیومد و خراب شده بود ولی چون اتود خوبی پیدا نکرده بودم برای مدتی طولانی همچنان با همون مینوشتم بعد از مدت ها یه اتود خاص و زیبا از قضا هم رنگ کیف پسته ایم یافتم که فقط یه دونه ازش مونده بود و بسی هم نسبت به اونیکیا گرون بود
        من یه داداش دارم که ۸ سالشه و تبحر خاصی در گم کردن اشیایی که به مدرسه میبره داره،داداش ۸ ساله ی منم یه خواهر ۱۹ ساله داره که خیلیییییی به وسایلاش حساسه😂😂ولی خواهر قصه ی ما تا الانم خیلی صبور بوده که شاهد باقی ماندن ۵ تا دونه مداد رنگی از ۲۴ رنگ بوده و صداش درنیومده(شایدم چون به صورت تدریجی گمشون کرده🤦🏻‍♀️) خلاصه اینکه اومدم خونه و قبل اینکه برش دارم درس بخونم گفت بده من باهاش مشقامو بنویسم و منم دادم،موقع خواب اومد گفت میذاری من فقققققطططط یه فردا رو مداد فشاری تو رو ببرم مدرسهههه🥹🥺و من قاعدتا گفتم نههههه😡و کمی بحثمون شد و از اتاق رفت بیرون و طبق عادتی که داشت(و خودم این عادت رو در او بوجود اوردم😂😂)درو پشت سرش داشت می بست که وسطاش یادش اومد باهام قهره و دوباره درو هل داد تا باز بمونه😂منم عذاب وجدان گرفتم، یه ساعت بعد غرورشو زیر پا گذاشت و برای بار دوم ازم خواست اجازه بدم با خودش ببره و من سنگدل بازم گفتمم نهههه😡طبیعتا اینبار عذاب وجدان بیشتری گرفتم صبح که داشت میرفت مدرسه با خودم گفتم مگه من چقدر میتونم بد باشم که یه اتود رو ندادم بهش،این بزرگ شه با خودش چی درمورد من فکر میکنهههه تازه بیچاره دو بار ازم خواستتت، اتودو اوردم دادم بهش و ضمن بوسه بر لپش تهدیدش کردم اگه سالم برش نگردونه یا گم کنه خطر مرگ وجود داره😂عصر ساعت ۶ بعد یک روز خیلیییی سختی که دلم میخواست گریه کنم از دانشگاه برگشتم و اولین سوالم قبل از سلام این بود که کو؟کجاست؟ و دیدم مامان بابام و داداشم(با چشمای قرمز از اشک) طوری نگام میکنن که انگار: تمام تلاشمونو کردیم متاسفیم حتما انتظار دارید تهدید خطر مرگ رو عملی میکردم ولی نه این آخرین تلنگری بود که برای یک گریه ی طولانی مدت نیاز داشتم😂بله مثل بچه ها نشستم کف زمین و گریه نه گریههههههه کردم برای اتودی که حتیییی یه بارررر ازش استفاده نکرده بودمم😭😭😭

        پ.ن:چند روز بعد دوستش پیدا کرده بود،و در این چند روز خودش سایتارو میگشت بتونه همون رنگو پیدا کنه و در حالی که خودش از من ناراحت تر بود بهش میگفتم حتی اگه پیداش کنی پولشو ازت میگیرم🥲

        T آفلاین
        T آفلاین
        Tatlı.oğlan
        ریاضی
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #60

        Nila YS خیلی خنده دار بود😁 😁

        Nila YSN 1 پاسخ آخرین پاسخ
        5
        • T Tatlı.oğlan

          Nila YS خیلی خنده دار بود😁 😁

          Nila YSN آفلاین
          Nila YSN آفلاین
          Nila YS
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #61

          @mahdi_re 😂😭

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          5
          • RoverR آفلاین
            RoverR آفلاین
            Rover
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #62

            به عنوان دختری که دو تا داداش داره باید زود تر اینجا رو میدیدم
            مامان و بابام هر دو میرفتن سر کار و من و داداش کوچیکم خیلی وقتا خونه با هم تنها بودیم (داداش بزرگم با مادر بزرگم میموند)
            برای همین خیلی باهم بازی میکردیم و کلی بازی اختراع کرده بودیم
            یه بازی داشتیم اسمش مایکل مایکل بود تاکید میکنم دو تا مایکل 😁( بخاطر فرار از زندان این اسمو داشت) اینجوری بود که اتاقامون دو تا کلید داشت اونی که بیرون می موند یکیشو برمیداشت و اون یکی کلید رو تو اتاق قایم میکرد بعد دست و پای اونی که تو اتاق می موند رو به صندلی و تخت و... می بست و درو از بیرون قفل میکرد اونی که داخل بود باید خودشو آزاد میکرد و کلید و پیدا میکرد بعدم درو باز می کرد می اومد بیرون
            خلاصه که ما داشتیم بازی میکردیم که کارتون مورد علاقه من شروع شد 😑 هی به داداشم میگفتم بسه دیگه خسته شدم ولی بچه ۶ ساله چه میدونه خستگی یعنی چی
            منم تصمیم گرفتم یه جوری ببندمش که طول بکشه خودشو باز کنه و بشینم کارتونمو ببینم
            اول دست و پاشو به تخت بستم و بعد دهن و چشماشم بستم (نگین چرا دهنشو بستی قانون بازی بود😅 )
            بعدم نشستم کارتون ببینم بعد نیم ساعت که کارتون تموم شد تازه فهمیدم بچه هنوز تو اتاقه 😥 وقتی درو باز کردم دیدیم از بس گریه کرده داشته خفه میشده 🥺 اینقد زور زده بود دستاش کبود شده بود 🤦
            انقدر بغلش کردم هی بوسش میکردم بهش میگفتم جون آبجی به مامان نگو دیگه نمیزاره باهم بازی کنیم
            از اون به بعد تصمیم گرفتم بیشتر مواظب داداش کوچولوم باشم الان دیگه بزرگ شده ۱۲ سالشه ولی هنوزم که هنوز برای من کوچولوعه😅

            CAll ME ROVER

            T Zahra.HDZ بابونــــهب 3 پاسخ آخرین پاسخ
            20
            • Nila YSN Nila YS

              خوب این قضیه مربوط به همین چند وقت پیشه
              من خیلی وقت بود قسمت پلاستیکی تنه ی اتودم درمیومد و خراب شده بود ولی چون اتود خوبی پیدا نکرده بودم برای مدتی طولانی همچنان با همون مینوشتم بعد از مدت ها یه اتود خاص و زیبا از قضا هم رنگ کیف پسته ایم یافتم که فقط یه دونه ازش مونده بود و بسی هم نسبت به اونیکیا گرون بود
              من یه داداش دارم که ۸ سالشه و تبحر خاصی در گم کردن اشیایی که به مدرسه میبره داره،داداش ۸ ساله ی منم یه خواهر ۱۹ ساله داره که خیلیییییی به وسایلاش حساسه😂😂ولی خواهر قصه ی ما تا الانم خیلی صبور بوده که شاهد باقی ماندن ۵ تا دونه مداد رنگی از ۲۴ رنگ بوده و صداش درنیومده(شایدم چون به صورت تدریجی گمشون کرده🤦🏻‍♀️) خلاصه اینکه اومدم خونه و قبل اینکه برش دارم درس بخونم گفت بده من باهاش مشقامو بنویسم و منم دادم،موقع خواب اومد گفت میذاری من فقققققطططط یه فردا رو مداد فشاری تو رو ببرم مدرسهههه🥹🥺و من قاعدتا گفتم نههههه😡و کمی بحثمون شد و از اتاق رفت بیرون و طبق عادتی که داشت(و خودم این عادت رو در او بوجود اوردم😂😂)درو پشت سرش داشت می بست که وسطاش یادش اومد باهام قهره و دوباره درو هل داد تا باز بمونه😂منم عذاب وجدان گرفتم، یه ساعت بعد غرورشو زیر پا گذاشت و برای بار دوم ازم خواست اجازه بدم با خودش ببره و من سنگدل بازم گفتمم نهههه😡طبیعتا اینبار عذاب وجدان بیشتری گرفتم صبح که داشت میرفت مدرسه با خودم گفتم مگه من چقدر میتونم بد باشم که یه اتود رو ندادم بهش،این بزرگ شه با خودش چی درمورد من فکر میکنهههه تازه بیچاره دو بار ازم خواستتت، اتودو اوردم دادم بهش و ضمن بوسه بر لپش تهدیدش کردم اگه سالم برش نگردونه یا گم کنه خطر مرگ وجود داره😂عصر ساعت ۶ بعد یک روز خیلیییی سختی که دلم میخواست گریه کنم از دانشگاه برگشتم و اولین سوالم قبل از سلام این بود که کو؟کجاست؟ و دیدم مامان بابام و داداشم(با چشمای قرمز از اشک) طوری نگام میکنن که انگار: تمام تلاشمونو کردیم متاسفیم حتما انتظار دارید تهدید خطر مرگ رو عملی میکردم ولی نه این آخرین تلنگری بود که برای یک گریه ی طولانی مدت نیاز داشتم😂بله مثل بچه ها نشستم کف زمین و گریه نه گریههههههه کردم برای اتودی که حتیییی یه بارررر ازش استفاده نکرده بودمم😭😭😭

              پ.ن:چند روز بعد دوستش پیدا کرده بود،و در این چند روز خودش سایتارو میگشت بتونه همون رنگو پیدا کنه و در حالی که خودش از من ناراحت تر بود بهش میگفتم حتی اگه پیداش کنی پولشو ازت میگیرم🥲

              Nila YSN آفلاین
              Nila YSN آفلاین
              Nila YS
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Nila YS انجام شده
              #63

              Nila YS یه چیزی ام همین الان یادم اومددد در ادامه ی همین؛ وقتی ازش پرسیدم کجا بود گفت ببین ما یه قسمتی داره کف کلاسمون هر چی اونجا میفته همرنگ خودش میشه انگار نامرئی میشه😂😂اونجا افتاده بود.😂😂😂یاد دم خونه ی تد اینا تو how i met your mother افتادم و کلی خندیدم جای اون همه گریه:)

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              9
              • RoverR Rover

                به عنوان دختری که دو تا داداش داره باید زود تر اینجا رو میدیدم
                مامان و بابام هر دو میرفتن سر کار و من و داداش کوچیکم خیلی وقتا خونه با هم تنها بودیم (داداش بزرگم با مادر بزرگم میموند)
                برای همین خیلی باهم بازی میکردیم و کلی بازی اختراع کرده بودیم
                یه بازی داشتیم اسمش مایکل مایکل بود تاکید میکنم دو تا مایکل 😁( بخاطر فرار از زندان این اسمو داشت) اینجوری بود که اتاقامون دو تا کلید داشت اونی که بیرون می موند یکیشو برمیداشت و اون یکی کلید رو تو اتاق قایم میکرد بعد دست و پای اونی که تو اتاق می موند رو به صندلی و تخت و... می بست و درو از بیرون قفل میکرد اونی که داخل بود باید خودشو آزاد میکرد و کلید و پیدا میکرد بعدم درو باز می کرد می اومد بیرون
                خلاصه که ما داشتیم بازی میکردیم که کارتون مورد علاقه من شروع شد 😑 هی به داداشم میگفتم بسه دیگه خسته شدم ولی بچه ۶ ساله چه میدونه خستگی یعنی چی
                منم تصمیم گرفتم یه جوری ببندمش که طول بکشه خودشو باز کنه و بشینم کارتونمو ببینم
                اول دست و پاشو به تخت بستم و بعد دهن و چشماشم بستم (نگین چرا دهنشو بستی قانون بازی بود😅 )
                بعدم نشستم کارتون ببینم بعد نیم ساعت که کارتون تموم شد تازه فهمیدم بچه هنوز تو اتاقه 😥 وقتی درو باز کردم دیدیم از بس گریه کرده داشته خفه میشده 🥺 اینقد زور زده بود دستاش کبود شده بود 🤦
                انقدر بغلش کردم هی بوسش میکردم بهش میگفتم جون آبجی به مامان نگو دیگه نمیزاره باهم بازی کنیم
                از اون به بعد تصمیم گرفتم بیشتر مواظب داداش کوچولوم باشم الان دیگه بزرگ شده ۱۲ سالشه ولی هنوزم که هنوز برای من کوچولوعه😅

                T آفلاین
                T آفلاین
                Tatlı.oğlan
                ریاضی
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط Tatlı.oğlan انجام شده
                #64

                @Mammal از اینجور کارا من با دو تا ابجی کوچیکم کردم ولی اونا بی معرفت بودن هر سری به مامانم میگفتن منم کتکشو میخوردم😁 😁البته من شوخی میکنم بعدشم میگن نمیگیم ولی بعدش مثل پوست خیار منو میفروشن

                RoverR 1 پاسخ آخرین پاسخ
                8
                • T Tatlı.oğlan

                  @Mammal از اینجور کارا من با دو تا ابجی کوچیکم کردم ولی اونا بی معرفت بودن هر سری به مامانم میگفتن منم کتکشو میخوردم😁 😁البته من شوخی میکنم بعدشم میگن نمیگیم ولی بعدش مثل پوست خیار منو میفروشن

                  RoverR آفلاین
                  RoverR آفلاین
                  Rover
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #65

                  @mahdi_re 😂😂
                  من یادم نمیاد داداشم گفت یا مامانم خودش فهمید فقط یادمه کلی سر این کارم حرف شنیدم

                  CAll ME ROVER

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  6
                  • RoverR Rover

                    به عنوان دختری که دو تا داداش داره باید زود تر اینجا رو میدیدم
                    مامان و بابام هر دو میرفتن سر کار و من و داداش کوچیکم خیلی وقتا خونه با هم تنها بودیم (داداش بزرگم با مادر بزرگم میموند)
                    برای همین خیلی باهم بازی میکردیم و کلی بازی اختراع کرده بودیم
                    یه بازی داشتیم اسمش مایکل مایکل بود تاکید میکنم دو تا مایکل 😁( بخاطر فرار از زندان این اسمو داشت) اینجوری بود که اتاقامون دو تا کلید داشت اونی که بیرون می موند یکیشو برمیداشت و اون یکی کلید رو تو اتاق قایم میکرد بعد دست و پای اونی که تو اتاق می موند رو به صندلی و تخت و... می بست و درو از بیرون قفل میکرد اونی که داخل بود باید خودشو آزاد میکرد و کلید و پیدا میکرد بعدم درو باز می کرد می اومد بیرون
                    خلاصه که ما داشتیم بازی میکردیم که کارتون مورد علاقه من شروع شد 😑 هی به داداشم میگفتم بسه دیگه خسته شدم ولی بچه ۶ ساله چه میدونه خستگی یعنی چی
                    منم تصمیم گرفتم یه جوری ببندمش که طول بکشه خودشو باز کنه و بشینم کارتونمو ببینم
                    اول دست و پاشو به تخت بستم و بعد دهن و چشماشم بستم (نگین چرا دهنشو بستی قانون بازی بود😅 )
                    بعدم نشستم کارتون ببینم بعد نیم ساعت که کارتون تموم شد تازه فهمیدم بچه هنوز تو اتاقه 😥 وقتی درو باز کردم دیدیم از بس گریه کرده داشته خفه میشده 🥺 اینقد زور زده بود دستاش کبود شده بود 🤦
                    انقدر بغلش کردم هی بوسش میکردم بهش میگفتم جون آبجی به مامان نگو دیگه نمیزاره باهم بازی کنیم
                    از اون به بعد تصمیم گرفتم بیشتر مواظب داداش کوچولوم باشم الان دیگه بزرگ شده ۱۲ سالشه ولی هنوزم که هنوز برای من کوچولوعه😅

                    Zahra.HDZ آفلاین
                    Zahra.HDZ آفلاین
                    Zahra.HD
                    فارغ التحصیلان آلاء ⭐
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #66

                    @Mammal Nila YS
                    این حجم از محبت و دوست داشتن و فداکاری رو درک نمیکنم😐

                    So
                    What is the point
                    of every thing?...

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    8
                    • RoverR Rover

                      به عنوان دختری که دو تا داداش داره باید زود تر اینجا رو میدیدم
                      مامان و بابام هر دو میرفتن سر کار و من و داداش کوچیکم خیلی وقتا خونه با هم تنها بودیم (داداش بزرگم با مادر بزرگم میموند)
                      برای همین خیلی باهم بازی میکردیم و کلی بازی اختراع کرده بودیم
                      یه بازی داشتیم اسمش مایکل مایکل بود تاکید میکنم دو تا مایکل 😁( بخاطر فرار از زندان این اسمو داشت) اینجوری بود که اتاقامون دو تا کلید داشت اونی که بیرون می موند یکیشو برمیداشت و اون یکی کلید رو تو اتاق قایم میکرد بعد دست و پای اونی که تو اتاق می موند رو به صندلی و تخت و... می بست و درو از بیرون قفل میکرد اونی که داخل بود باید خودشو آزاد میکرد و کلید و پیدا میکرد بعدم درو باز می کرد می اومد بیرون
                      خلاصه که ما داشتیم بازی میکردیم که کارتون مورد علاقه من شروع شد 😑 هی به داداشم میگفتم بسه دیگه خسته شدم ولی بچه ۶ ساله چه میدونه خستگی یعنی چی
                      منم تصمیم گرفتم یه جوری ببندمش که طول بکشه خودشو باز کنه و بشینم کارتونمو ببینم
                      اول دست و پاشو به تخت بستم و بعد دهن و چشماشم بستم (نگین چرا دهنشو بستی قانون بازی بود😅 )
                      بعدم نشستم کارتون ببینم بعد نیم ساعت که کارتون تموم شد تازه فهمیدم بچه هنوز تو اتاقه 😥 وقتی درو باز کردم دیدیم از بس گریه کرده داشته خفه میشده 🥺 اینقد زور زده بود دستاش کبود شده بود 🤦
                      انقدر بغلش کردم هی بوسش میکردم بهش میگفتم جون آبجی به مامان نگو دیگه نمیزاره باهم بازی کنیم
                      از اون به بعد تصمیم گرفتم بیشتر مواظب داداش کوچولوم باشم الان دیگه بزرگ شده ۱۲ سالشه ولی هنوزم که هنوز برای من کوچولوعه😅

                      بابونــــهب آفلاین
                      بابونــــهب آفلاین
                      بابونــــه
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #67
                      این پست پاک شده!
                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      0
                      • RoverR آفلاین
                        RoverR آفلاین
                        Rover
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #68

                        سلام خب دیروز یه خاطره یادم افتادم گفتم بنویسم اینجا بزارم
                        یادمه وقتی ۱۰ سالم بود با برادر بزرگترم فیلم هری پاتر رو میدیدیم
                        و اون زمان ما تختمون تو یه اتاق بود و با هم میخوابیدیم (داداشام یخورده ترسو تشریف داشتن اگه من نبودم نمیخوابیدن و منم شبا تو خواب راه میرفتم و برای همین مامانم نمیزاشت تنها بخوابم 😑 )
                        منم که بچه ی به شدن تخیلی بودم یعنی هر چی فیلم میدیدم خودم رو تو فیلم تصور میکردم و یه نقش درست و حسابی برای خودم در نظر می گرفتم و باهاش خیال بافی میکردم 🤦(الان که بهش فکر میکنم حالم بهم میخوره )
                        و هری پاتر هم فوق العاده برای این کار خوب بود یادمه هر روز یکی از قسمت هاشو با هم میدیدم و اون روز هم قسمت جام آتش رو با هم دیدم تو این قسمت هر کدوم از بچه ها باید برای خودشون دوست دختر یا دوست پسر انتخاب میکردن و باهاش به سالن رقص میرفتن 🤧 منم که از اول فیلم عاشق یکی از شخصیت های هر چند بد فیلم به اسم دراکو مالفوی شده بودم و به شدت شیفتش بودم از شانس خوبم دراکو اصلا با کسی دوست نشد و من به راحتی میتونستم اونو برای خودم انتخاب کنم 😁
                        خلاصه که کل روز رو به خیال بافی گذروندم و با دراکو دوست شدم باهاش رقصیدم و به شدت رابطه ی خوبی با هم داشتیم 🤫
                        تا اینکه شب هم با فکر کردن بهش خوابم برد
                        داداشم تعریف میکرد که اون شب کلا تو خواب اسم دراکو رو میگفتم 🤦و گاهی با صدای بلند جوری صداش میکردم که نگو😐 این باعث شده بود داداشام نتونن بخوابن
                        و کل شبو منو تماشا میکردن که در حال حرف زدن بودم🙁 و نصف شب از تخت بلند شدم و شروع به رقصیدن کردم یادمه اون شب یکی منو از خواب بیدار کرد و وقتی بیدار شدم سرپا بودم ولی انقدر خواب می اومد که متوجه این قضیه نشدم و با عصانیت سر داداشم داد زدم که چرا منو بیدار کرده و گرفتم خوابیدم 😅
                        خلاصه که چشتون روز بد نبینه اگه یه ذره آبرو داشتم اون روز همشو به باد دادم دیگه داداشم اجازه نمیداد فیلمو ببینم😑 و بعد از جام آتش ندیده بودم که دیروز موفق شدم بقیشو ببینم و یاد این خاطر ه ی ابروی ریزی افتضاحم افتادم تو خواب راه رفتن و حرف زدن خیلی چیز بدیه هر غلطی که صبح انجام دادی رو شب لو میدی 🤦این فقط یکی از خاطرات تو خواب راه رفتنمه یه بارم حدود دو سال پیش که داداشم برای کنکور درس میخوند و شبا بیدار میموند پتو مو برداشته بودم و رفته بودم اتاقش دستمو بهش نشون میدادم و میگفتم این دخترو ببین اینو میخوام برای تو بگیرم 😐

                        CAll ME ROVER

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        10
                        • Gharibe GomnamG آفلاین
                          Gharibe GomnamG آفلاین
                          Gharibe Gomnam
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #69

                          سلام
                          خب قبل تعریف کردن خاطره ام میخواستم بگم یه سری به عنوان تاپیک بزنید اکثر بچه هایی‌ که منشن کردم نام کاربریشون عوض شده 😂

                          خب این مال امشبه
                          خواهرم بهم میگه آبجی اگر یه لباس عروس قرمز داشته باشی یه لباس عروس سیاه کدوم رو انتخاب میکنی؟
                          گفتم قرمز
                          گفت چرا؟
                          گفتم تو نظر خواستی منم جوابتو دادم لباس عروس مشکی دوست ندارم
                          بهم میگه ولی من مشکی دوست دارم مشکی اکلیلی
                          میگم لباس عروس مشکی؟
                          میگه آره 😐 اینم سلیقه نسل جدیدی دیگه
                          .......
                          شب میخواست بخوابه یه عروسک میکی موس هست مال من بود آورده میگه بهش شب بخیر بگو
                          گفتم شب بخیر
                          میگه مگه تو بزرگش نکردی ؟ بغلش کن
                          میگم نه من بزرگش نکردم
                          میگه تو مامانشی اگه بغلش نکنی باباشو میارم 😐
                          بهش میگم پاشو برو بخواب من بزرگش نکردم
                          .......
                          خاطره بعدی هم راجع به اینه که منو خواهر و مادرم سر سفره نشسته بودیم خواهرم میگه آبجی تو بزرگ شدی ازدواج می‌کنی ؟
                          گفتم اگر خیلی دوست داری میتونی وقتی خودت بزرگ شدی ازدواج کنی چیکار به من داری؟
                          گفت آبجی چرا فلانی هنوز بچه نیاورده؟ مگه آدما وقتی ازدواج میکنن‌ بچه نمیارن؟
                          ( من تو اون لحظه داشتم فکر میکردم خدایا من همیشه به مادرم میگفتم برام بچه بخره 😂 )
                          بهش گفتم نه هرکی ازدواج کنه بچه نمیاره جلوی خودشون نگی ها زشته
                          میگه چرا زشته؟
                          من : ناراحت میشن😐
                          😂
                          بعد میگه آبجی چرا یکی تا ازدواج نکنه نمیتونه بچه بیاره؟
                          من : 😶
                          مادرم : 🤨
                          دیگه مادرم یهو به قول ما شمالی قات زد 😂
                          گفت این حرفا برای دهن تو زیادیه ناهارتو بخور
                          😂

                          نقطه . سرخط

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          6
                          • Gharibe GomnamG آفلاین
                            Gharibe GomnamG آفلاین
                            Gharibe Gomnam
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #70

                            دانش-آموزان-آلاء
                            دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
                            ریاضیا
                            تجربیا

                            نقطه . سرخط

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            4
                            • Gharibe GomnamG آفلاین
                              Gharibe GomnamG آفلاین
                              Gharibe Gomnam
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #71

                              IMG_20240609_190502_612.jpg

                              نقطه . سرخط

                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              6
                              • mr.vinyzoM آفلاین
                                mr.vinyzoM آفلاین
                                mr.vinyzo
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #72

                                چه تاپیک باحالی وجود داشته و نمیدونستیم...😂

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                3
                                • Gharibe GomnamG آفلاین
                                  Gharibe GomnamG آفلاین
                                  Gharibe Gomnam
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #73

                                  خواهرم رفته سر امتحان ریاضی معلمشون سوال داده بود که یه مسئله بنویسید و آن را حل کنید
                                  خواهرم نوشته :
                                  ارزنگ و خرچنگ باهم دعوا افتاده اند به اعزای هر ۲ کتکی که ارزنگ زده ۷۰ کتک از خرچنگ خورده اگر ارزنگ ۸ کتک زده باشد چقدر کتک خورده؟

                                  🤣🤣🤣🤣
                                  بهش میگم معلمت چی گفته؟ میگه معلمم کلی خندید از سوالم عکس گرفت یادگاری🤣

                                  نقطه . سرخط

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  4
                                  • Gharibe GomnamG آفلاین
                                    Gharibe GomnamG آفلاین
                                    Gharibe Gomnam
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #74

                                    تلوزیون داشت راجع به سقط بچه و اینا میگفت بعد خواهرم بهم میگه ابجی چجوری وقتی بچه نمیخوان خدا بهشون بچه میده؟ برای چی میرن پیش دکتر وقتی بچه نمیخوان
                                    بهش میگم حالا اتفاقی میشه دیگه
                                    بعد برگشته سمت پدرم میگه چجوری میشه؟
                                    پدرم خیلی ملایم بهش میگه برو برنامتو بگیر بخواب🤣
                                    حالا من رفتم تو اتاقم کلی خندیدم🤣

                                    نقطه . سرخط

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    2
                                    • Gharibe GomnamG آفلاین
                                      Gharibe GomnamG آفلاین
                                      Gharibe Gomnam
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #75

                                      الان فهمیدم منو خواهرم نقطه اشتراک زیاد داریم
                                      من قبلا اینجا گفته بودم دوست دارم یه بار ببینم زلزله چجوریه الان خواهرم میگه میخوام تو مدرسه امون زلزله شدید بیاد همه چیز بریزه با خنده هم میگفت🤣 بعد میگه همه دوستاش بهش میگن تو خول شدی چی می گی
                                      بعد منم اداشو دراوردم بهش گفتم الان شبیه کی حرف زدم میگه شبیه خر تو کلاه قرمزی 🤣

                                      نقطه . سرخط

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      2
                                      پاسخ
                                      • پاسخ به عنوان موضوع
                                      وارد شوید تا پست بفرستید
                                      • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                      • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                      • بیشترین رای ها


                                      • 1
                                      • 2
                                      • 3
                                      • 4
                                      • درون آمدن

                                      • حساب کاربری ندارید؟ نام‌نویسی

                                      • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                      • اولین پست
                                        آخرین پست
                                      0
                                      • دسته‌بندی‌ها
                                      • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                      • جدیدترین پست ها
                                      • برچسب‌ها
                                      • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                      • دوره‌های آلاء
                                      • گروه‌ها
                                      • راهنمای آلاخونه
                                        • معرفی آلاخونه
                                        • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                        • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                        • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                        • معرفی گروه‌ها
                                        • لینک‌های دسترسی سریع