Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Brite
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خاطرات خواهر برادری
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
روز آخر ❤️
_ Reza __
سلام به همه رفقای کنکوری اومدم یه تاپیک بزنم برای روز آخر کنکور، اینجا بچه‌هایی که می‌خوان روز آخر رو مفید درس بخونن، بیان برنامه‌هاشونو پارت‌بندی شده بزارن ️ و هم اونایی که تصمیم گرفتن دیگه درس نخونن و فقط ریلکس کنن، اینجا کنار هم باشیم ، حرف بزنیم ، استرسارو بریزیم دور، انرژی مثبت بدیم و بگیریم ... اگه برنامه‌ریزی برای روز آخر داری، بیا پارت‌هات رو بزار و تا لحظه آخر تلاش کن ( مثل خودم ایده همینه چون مجبورم ) ... اگه تصمیم گرفتی دیگه فقط استراحت کنی که خیلیم عالی ... اگه دکترای پارسالی هستی و تجربه شب قبل کنکور رو داری، لطفا بیا راهنمایی کن، آرامش و انرژی بده :)) ‌ فقط یه خواهش کوچولو دارم لطفا فضای تاپیک آروم و مثبت نگه داریم چون قرار نیست با کارای دیگه اتفاق خاصی بیفته اما با اینکارا اتفاق خاصی میفته @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @تجربیا
بحث آزاد
برگ انجیر.... ☘️🍀🌿
______
بِسْم رَبّ النور ️ سلام امیدوارم حال دلتون بهترین باشه..... برم سراغ حرف اصلی.... در فکر تاپیکی بودم که هر روز توش چند تا پست قشنگ بزارم و با چند تا عکس و متن نوشته و دل نوشته...... حالمون خوب بشه، انرژی بگیریم در طول روز.....️️ یه جورایی این تاپیک شبیه کانال یا چنل..... البته پست هایی که قرار بزارم برای خودم نیست و صرفا گلچینی از مطالبی که ممکنه توی فضای مجازی یا کتاب ها ببینم و بارگذاری بکنم..... اگر شما هم دوست داشتید خوشحال میشم همراه من بشید.... ️ [image: 1686940882701-img_-_.jpg] پ.ن:اسم تاپیک برگرفته از اسم یک کانالِ و در آخر دعا میکنم دلتون ذهنتون ابری باشه(:️️
بحث آزاد
رقیب
م
کسی هس ساعت مطالعه بالایی داشته باشه بخونیم این 20 روزو؟ ترجیحا دختر باشه تنهایی نمیتونم اگ یکی بود خیلی بهتر پیش میرفتم
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم
بحث آزاد
تروخدا بیاین
م
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
م
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
م
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
م
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
J
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد

خاطرات خواهر برادری

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
75 دیدگاه‌ها 24 کاربران 8.0k بازدیدها 24 Watching
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • _Ftemeh__ آفلاین
    _Ftemeh__ آفلاین
    _Ftemeh_
    ریاضی
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #21

    یکی دیگه هم یادم اومد بگم و برم😂😂

    خدا نکنه وقتی داره رانندگی میکنه تو ماشین خوابت ببره
    انقدر فرمون میچرخونه که سرت بکوبونه تو شیشه ماشین خیالش راحت شه بهت بخنده
    بعد به رانندگیش ادامه میده😂😂
    براشم فرقی نداره تو خیابونی اتوبانی شلوغه خلوته هیچی
    شده به کشتن بده همه رو
    ولی باید کرمشو بریزه😂😂

    رویای آزادی...
    رویای یک رقص بی وقفه از شادی...

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    11
    • محمد فوادم آفلاین
      محمد فوادم آفلاین
      محمد فواد
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
      #22

      این خاطره با دخترخالمه با خواهرم نیس ( چون زیاد اختلاف سنی نداشتیم همبازی هم بودیم )
      اون دو سه سال ازم بزرگتر بود و به خاطر همین پیشنهادای خرابکاری رو همیشه اون میداد 😂
      نمیدونم چرا علاقه زیادی به ازار و اذیت کردن دیگران داستیم ( روانی بودیم 😂😂 ) یادمه که هر وقت میرفتیم خونه مادربزرگم داستیم یه خرابکاری میکردیم .
      یه بار نقشه کشیدیم یه کانال ارتباطی کوچیک توی دیوار اتاق پدربزرگم و دیوار هال درس کنیم که مثلا یکی بره توی اتاق پدربزرگم و اون یکی بره توی هال و از توی اون سوراخ توی دیوار با هم صحبت کنیم .
      از اونجا که همه میدونستن ما خرابکاریم ، وقتی مارو میدیدن میگفتن دارین چکار میکنین و خب بالاخره لو میرفتیم و نقشه پیش نمیرفت.
      ما نشستیم فکر کردیم فکر کردیم تا اینکه نتیجه گرفتیم با مداد و ادکلن دیوارو بکنیم 😂😂😂
      دیگه شما فرض کنین با ادکلن و مداد بخواین دیوار بکنین 😂
      دیگه هیچی اقا ما که کارمون رو شروع کردیم یه نیم بعدش تقریبا خالم اومد توی هال بعد به من مشکوک شد و اومد گفت چکار میکنی چقدر بوی ادکلن میاد و اینا ...
      آقا چشمتون روز بد نبینه😂😂 خالم هنوز که هنوزه پسر خودش رو اینقدر دعوا نکرده 😂😂
      یه وقتایی هم با دخترخالم میرفتیم کرم و ریکا بر میداشتیم پله های خونه مادربزرگمو چرب میکردیم تا بقیه بخورن زمین 🤦😂

      ツ

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      12
      • Gharibe GomnamG Gharibe Gomnam

        خب سلام
        اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم
        خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین
        ترجیحا خنده دار باشه😂
        خب دعوت میکنم از
        @roghayeh-eftekhari
        @F-seif-0
        @Ftm-montazeri
        @Ariana-Ariana
        @Infinitie-A
        ramses kabir
        @Zahra-hamrang
        @Fargol-Sh
        مجتبی ازاد
        @Yasin-sheibak
        @Elham650
        Mehrsa 14

        @گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن😂😂
        فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین

        دانش-آموزان-آلاء
        دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا

        _Ftemeh__ آفلاین
        _Ftemeh__ آفلاین
        _Ftemeh_
        ریاضی
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط _Ftemeh_ انجام شده
        #23

        اینم بگم😂😂😂
        از نظر خودم خیلی خنده داره

        تو فامیل ما حیلی همه بچه دارن😂😂
        دیگه خلاصه همسن های من یکی دوسال بزرگتر و اینا 10 تایی هستیم
        حالا یسری من و دوتا از دخترعمه هام و پسرعمه ام خونمون بودند به همراه خانواده هاشون و خانواده عمه بزرگم یعنی حدود 30 نفر خونمون بودند
        این قضیه مال بیشتر از 9 سال پیشه
        کمتر از ده سالم بود
        حالا نگید چقدر بی عقلم من😂😂


        حالا داستان شروع میشه
        من و دختر عمه و پسر عمه ها رفتیم تو اتاق و پنکه هم روشن کردیم بعد پسرعمه عزیزم😂😂 اومد پیشنهاد داد کاسه آب از بالا خالی کنیم رو پنکه بعد پنکه میچرخه و اون آب پاشیده میشه تو صورتمون حال میده خنک میشیم ماها هم ساده گفتیم چه خفن و همینکارو کردیم
        چشمتون روز بد نبینه حالا خداروشکر خودمون برق نگرفت ولی کنتور برق پرید و کل خونه تاریک😆
        بابام هم فکر کرد مشکلی پیش اومده برق رفته و اینا
        ما هم خیلی پنهانی به بهونه بازی رفتیم تو حیاط و طی داستان ها کنتور واحدمون پیدا کردیم و درستش کردیم خانواده هم فکر کردن برق اومده دیگه حتما برق همه رفته بود و کسی چیزی نفهمید
        ما از رو نرفتیم دوباره رفتیم اینکارو کردیم و دوباره کنتور پرید😂😂
        یواشکی به داداشم گفتیم و اون هم کلی چیز بهمون گفت که عجب خنگ هایی هستین و اینا و رفت پایین خودش کنتور اوکی کرد و نذاشت کسی بفهمه کار ماست گفت کنتور قاطی کرده و خونه قدیمی و این ها
        ما از رو نرفتیم و دوباره همینکارو کردیم😮
        نمیدونم چرا با اینکه می دیدیم خطرناکه و برق هم میره و اینا باز هم اصرار داشتیم انجامش بدیم😂😂
        دیگه اینسری که برق رفت همه برگشتن سمت ما فهمیدن یه جای کار مشکوکه ما ها تو اتاق ساکتیم و هی هم کنتور میپره😂😂
        اره دیگه خلاصه یه فوش مشتی و چشم و ابرو از خانواده خوردیم😂😂
        کلی هم دعوامون کردن😂😂
        و اون پنکه هم کلا اتصالی پیدا کرد و خراب شد😕

        و این بود داستان ما و...

        حالا داداشم خیلی نقشی توش نداشت ولی خیلی باحال بود گفتم بفرسم😅

        رویای آزادی...
        رویای یک رقص بی وقفه از شادی...

        Zahra.HDZ 1 پاسخ آخرین پاسخ
        16
        • bahar mohammadi 0B آفلاین
          bahar mohammadi 0B آفلاین
          bahar mohammadi 0
          فارغ التحصیلان آلاء
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #24

          سلام
          خونواده ی ما وقتی که من خیلی کوچیک بودم با یه زن و شوهر تو یه خونه زندگی میکردن و جوری بود که یکی از اتاق ها مال اونا بود و آشپزخونه و پذیرایی و ... همه چیز مشترک بود با اونا .
          یه روز که اون خانومه خورشت بامیه درست کرده بود و تو اتاقش گذاشته بود ، مامانم میگفت من رفته بودم تو اتاقشون و ظرف خورشت رو ریخته بودم رو فرش و حسابی با دو تا دستام له میکردم و می‌مالیدم به همه جای فرش 😂
          دیدین که بامیه یه حالت چسبناک داره خودتون تصورش کنین چه بلایی سر فرش اومد🤣
          هیچی دیگه فردا صبحش مامان بابام و اونا فرش شستن😁

          خدا رو چه دیدی شاید شد🤍💫
          پ.ن : یک معمار

          1 پاسخ آخرین پاسخ
          7
          • _Ftemeh__ _Ftemeh_

            اینم بگم😂😂😂
            از نظر خودم خیلی خنده داره

            تو فامیل ما حیلی همه بچه دارن😂😂
            دیگه خلاصه همسن های من یکی دوسال بزرگتر و اینا 10 تایی هستیم
            حالا یسری من و دوتا از دخترعمه هام و پسرعمه ام خونمون بودند به همراه خانواده هاشون و خانواده عمه بزرگم یعنی حدود 30 نفر خونمون بودند
            این قضیه مال بیشتر از 9 سال پیشه
            کمتر از ده سالم بود
            حالا نگید چقدر بی عقلم من😂😂


            حالا داستان شروع میشه
            من و دختر عمه و پسر عمه ها رفتیم تو اتاق و پنکه هم روشن کردیم بعد پسرعمه عزیزم😂😂 اومد پیشنهاد داد کاسه آب از بالا خالی کنیم رو پنکه بعد پنکه میچرخه و اون آب پاشیده میشه تو صورتمون حال میده خنک میشیم ماها هم ساده گفتیم چه خفن و همینکارو کردیم
            چشمتون روز بد نبینه حالا خداروشکر خودمون برق نگرفت ولی کنتور برق پرید و کل خونه تاریک😆
            بابام هم فکر کرد مشکلی پیش اومده برق رفته و اینا
            ما هم خیلی پنهانی به بهونه بازی رفتیم تو حیاط و طی داستان ها کنتور واحدمون پیدا کردیم و درستش کردیم خانواده هم فکر کردن برق اومده دیگه حتما برق همه رفته بود و کسی چیزی نفهمید
            ما از رو نرفتیم دوباره رفتیم اینکارو کردیم و دوباره کنتور پرید😂😂
            یواشکی به داداشم گفتیم و اون هم کلی چیز بهمون گفت که عجب خنگ هایی هستین و اینا و رفت پایین خودش کنتور اوکی کرد و نذاشت کسی بفهمه کار ماست گفت کنتور قاطی کرده و خونه قدیمی و این ها
            ما از رو نرفتیم و دوباره همینکارو کردیم😮
            نمیدونم چرا با اینکه می دیدیم خطرناکه و برق هم میره و اینا باز هم اصرار داشتیم انجامش بدیم😂😂
            دیگه اینسری که برق رفت همه برگشتن سمت ما فهمیدن یه جای کار مشکوکه ما ها تو اتاق ساکتیم و هی هم کنتور میپره😂😂
            اره دیگه خلاصه یه فوش مشتی و چشم و ابرو از خانواده خوردیم😂😂
            کلی هم دعوامون کردن😂😂
            و اون پنکه هم کلا اتصالی پیدا کرد و خراب شد😕

            و این بود داستان ما و...

            حالا داداشم خیلی نقشی توش نداشت ولی خیلی باحال بود گفتم بفرسم😅

            Zahra.HDZ آفلاین
            Zahra.HDZ آفلاین
            Zahra.HD
            فارغ التحصیلان آلاء ⭐
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
            #25

            @Fatemeh_Baghaee وای عالی بود🤣🤣🤣

            So
            What is the point
            of every thing?...

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            4
            • Gharibe GomnamG Gharibe Gomnam

              خب سلام
              اینم از تاپیکی که قولشو داده بودم
              خاطرات خنده دار یا تلخ خودتونو که با خواهر برادراتون دارین بیاین بگین
              ترجیحا خنده دار باشه😂
              خب دعوت میکنم از
              @roghayeh-eftekhari
              @F-seif-0
              @Ftm-montazeri
              @Ariana-Ariana
              @Infinitie-A
              ramses kabir
              @Zahra-hamrang
              @Fargol-Sh
              مجتبی ازاد
              @Yasin-sheibak
              @Elham650
              Mehrsa 14

              @گروه-بچه-هایی-که-خواهر-یا-برادر-دارن😂😂
              فعلا شماهارو یادم بود که خواهر برادر دارین

              دانش-آموزان-آلاء
              دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا

              سارا M 0س آفلاین
              سارا M 0س آفلاین
              سارا M 0
              خیرین کوچک دریا دل
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط سارا M 0 انجام شده
              #26

              Gharibe Gomnam
              سلام، منم ی خاطره بگم:
              ی بار دوستا خواهرم اومده بودن خونمون، منم کوچولووو بودم رفتم نشستم جفتشون، هر چی میگفتن گوش میکردم😂😂
              دیدم بحث غذا شد و اینا، من یهووو گفتم ما همششش لوبیا میخوریم🙄🥲🙂😂😂حالا ب جان خودم مامانم بنده خدا اصلا لوبیا خیلی کم درست می‌کرد نمیدونم چرا اینو گفتم تازه فازم چی بوده گفتم همش😂
              دقیقا بعد از این حرفم قیافه هاشون اینجوری بود:
              دوستای خواهرم:🤭😂😂
              خواهرم😳😐😑
              من:😁😃
              خواهرم بعد که دوستش رفت گفت آبروم بردی ، هنوز ک هنوزه یادشه هعی میگ چت بود همون موقع🤣😂میگ کوچیک بودی قشنگ شرف بر بودی😂😂خداروشکر خودم بچه آخرم کسی نبودِ و نیست اذیتم کنه😂

              خاطره ها دیگم دارم ولی اینجا قابل تعریف کردن نیستن این ساده ترینشون بود😂🤦🏻‍♀️

              اگ ب قیمت از دست دادنِ آرامشته زیادی گرونه!
              پس رهاش کن بره؛)

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              12
              • Gharibe GomnamG آفلاین
                Gharibe GomnamG آفلاین
                Gharibe Gomnam
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #27

                سلام
                از سری خاطرات دیگه
                این مربوط به منو دخترداییمه که یه زمانی خیییلی باهم خوب بودیم و بهم میگفتیم ابجی
                ما خونه دایی بزرگم مهمون بودیم همه بودن
                منو پسرداییا و دخترداییم همسن و سال بودیم
                داییم یه دونه از اینایی که هستن تو زورخونه بزرگن شبیه دمبلن اسمشو بلد نیستم حقیقتش😂
                از اون سنگینا و بلنداش رو داشت
                من اونو بلند کردم میخواستم مثلا ادای اونایی که تو زورخونه ان دربیارم
                وقتی بلندش کردم خواستم محکم ببرم پشتم
                یهو پوف خورد تو کله دختردایی لوسم😂
                چناااآن گریه ای کرد
                و من چناااان دعوایی شدم
                نشستم سرجام جیکم در نیومد😐
                اگر چه گفتم خاطرات خواهر برادری ولی خب خالی از لطف نبود😂

                نقطه . سرخط

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                9
                • م آفلاین
                  م آفلاین
                  مِهردُخت
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                  #28

                  سلام ممنون از دعوتت ریحانه جان ❤
                  خب چیزی که میخوام بگم مربوط به خواهر برادر نمیشه یه روزی کل بچه های فامیل و آشنا جمع بودن
                  منو دوستم تو کوچه بودیم البته واسه چند سال پیشه
                  گل پسرای فامیلم تو حیاط ،اینا با یه پسر دیگه دعواشون شده بود و اونم تو کوچه بود
                  تو همین حال منو دوستم با هم شوخی میکردیم من فرار کردم اومدم تو حیاط که نتونه منو بزنه
                  نگو این پسرا منتظر بودن اون یکی پسره بیاد بزننش خلاصه کمین کرده بودن هیچی من اومدم تو حیاط پشت سرمم دوستم اومد اینا اینو با اون اشتباه گرفتن زدنش🤣
                  حالا چجوری، با چوب زدن تو ساق پاش 😂
                  اون بنده خدا تو شوک بود ما هم نمیدونستیم بخندیم یا گریه کنیم
                  حالا دوستم فکر میکرد من به اینا گفتم بزننش دیگه یه روز با هم قهر بودیم🤣
                  هیچ وقت گریه شو یادم نمیره

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  12
                  • bahar mohammadi 0B آفلاین
                    bahar mohammadi 0B آفلاین
                    bahar mohammadi 0
                    فارغ التحصیلان آلاء
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #29

                    هر وقت بخوام داداش کوچیکام رو اذیت کنم ، بهشون میگم ما شما رو از داخل آشغالی پیدا کردیم 😂🤣
                    یکیشون که بزرگتره میفهمه دارم شوخی میکنم ولی اون یکی بدجور باور کرده بود .
                    یه روز اومد گفت یادمه من تو بازار بودم نه مامان داشتم نه بابا داشتم نه آبجی و داداش داشتم ..لباس نداشتم دمپایی پام نبود
                    و گریه میکردم .یه دفعه ای شما منو دیدین چون بامزه بودم ازم خوشتون اومد اوردین خونتون🤣🤣🤣

                    خدا رو چه دیدی شاید شد🤍💫
                    پ.ن : یک معمار

                    FarhaddF 1 پاسخ آخرین پاسخ
                    12
                    • FarhaddF آفلاین
                      FarhaddF آفلاین
                      Farhadd
                      تجربی
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                      #30

                      روزگاران کهن یاد باد و البته باید گفت دور باد😄

                      در این خانه پرمهر ما،☹ خواهرم حماسه هایی آفریده که شاید شرح یکی از آن ها، خنده بر لبانتان آرد....... 😄

                      قابلمه داغ ماکارونی روی اجاق و من هم با چشمان بسته در جهت کمی استراحت میان روزی ، و خواهر دوست داشتنی و نفرت برانگیزم😠 در کنار مادر در حال اموزش طرز تهیه ماکارونی( قابل ذکر 5 ساله بود که داشت یاد میگرفت ..... و من هنوز در تهیه یک عدد نیمروی خوشمزه درمانده ام😁 )!

                      بعد از پخت غذا و کشیدن ناهار، خواهر که همیشه به من لطف داشت، چشمم مادر رو دور دید و قابلمه داغ رو روی پای من گذاشت و من هم در خواب هفت پادشاه و......😁

                      بعد از کمی تعقیب و گریز

                      جاتون خالی چند تا هم از وسایلای خونه شکست🤕 😂 .......

                      در پی این رخداد خانمان سوز
                      شعری نیاز است😂

                      جانا این محنت جان تا کی؟.......

                      Farhad

                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      15
                      • bahar mohammadi 0B bahar mohammadi 0

                        هر وقت بخوام داداش کوچیکام رو اذیت کنم ، بهشون میگم ما شما رو از داخل آشغالی پیدا کردیم 😂🤣
                        یکیشون که بزرگتره میفهمه دارم شوخی میکنم ولی اون یکی بدجور باور کرده بود .
                        یه روز اومد گفت یادمه من تو بازار بودم نه مامان داشتم نه بابا داشتم نه آبجی و داداش داشتم ..لباس نداشتم دمپایی پام نبود
                        و گریه میکردم .یه دفعه ای شما منو دیدین چون بامزه بودم ازم خوشتون اومد اوردین خونتون🤣🤣🤣

                        FarhaddF آفلاین
                        FarhaddF آفلاین
                        Farhadd
                        تجربی
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #31

                        bahar mohammadi 0 😂 😂 😂 😂 الله اکبر

                        Farhad

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        2
                        • bahar mohammadi 0B آفلاین
                          bahar mohammadi 0B آفلاین
                          bahar mohammadi 0
                          فارغ التحصیلان آلاء
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #32

                          مامانم داشت میگفت اگه دیدی خوب نشدی حتما با داداشت برو بیمارستان .
                          بعد اون فسقلی که ۷ سالشه میگه واسه معده درد که کسی دکتر نمیره. وقتی سکسکه مغزی گرفتی برو دکتر (منظورش همون سکته مغزیه😂)
                          بقیه داداش دارن مام داداش داریم ...هعی

                          خدا رو چه دیدی شاید شد🤍💫
                          پ.ن : یک معمار

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          11
                          • Gharibe GomnamG آفلاین
                            Gharibe GomnamG آفلاین
                            Gharibe Gomnam
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #33

                            به زودی میام یه خاطره جدید واستون تعریف میکنم😁

                            نقطه . سرخط

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            5
                            • _Ftemeh__ آفلاین
                              _Ftemeh__ آفلاین
                              _Ftemeh_
                              ریاضی
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #34

                              سلاااام😃 یکی دیگه بیام بگم

                              واسه یه هفته پیشه😁
                              داداش ما برا صبحانه یه ماهیتابه بزرگ برداشت نیمرو درست کرد
                              بعد ک درست شد هی داد زد بیاین بیاین
                              من هنوز نیمده بودم پاشد با ماهیتابه داغ اومد سراغ من
                              با یه لبخند شرورانه ماهیتابه رو گرفت بالا و گفت بدو وگرنه میزنما😂😂(ماهیتابه رو میگفت میزنم به دستت بسوزه)
                              منم از اون بدتر وایسادم گفتم جرئت داری بزن ببینم😂
                              عاقا اونم پرو پرو زد😐 باورتون میشه زدا😂😂
                              پسر سی ساله خجالت نمیکشه دستمو سوزوند😐😂😂
                              بعدم میزنه زیر خنده میگ ب من چه خودت گفتی بزن😕

                              منم پوستم افتضاحه افتصاح ها
                              کلا نباید زخمی چیزی شه که اگه بشه جاش نمیره کلی باید برم دکتر و پدرم در بیاد
                              حالا دیوونه این دست افتصاح منو سوزوند😐😂

                              خدایی درک نمیکنم این داداشارو😐😂
                              اخه چه کرمیه😂😂

                              رویای آزادی...
                              رویای یک رقص بی وقفه از شادی...

                              _Ftemeh__ 1 پاسخ آخرین پاسخ
                              11
                              • _Ftemeh__ _Ftemeh_

                                سلاااام😃 یکی دیگه بیام بگم

                                واسه یه هفته پیشه😁
                                داداش ما برا صبحانه یه ماهیتابه بزرگ برداشت نیمرو درست کرد
                                بعد ک درست شد هی داد زد بیاین بیاین
                                من هنوز نیمده بودم پاشد با ماهیتابه داغ اومد سراغ من
                                با یه لبخند شرورانه ماهیتابه رو گرفت بالا و گفت بدو وگرنه میزنما😂😂(ماهیتابه رو میگفت میزنم به دستت بسوزه)
                                منم از اون بدتر وایسادم گفتم جرئت داری بزن ببینم😂
                                عاقا اونم پرو پرو زد😐 باورتون میشه زدا😂😂
                                پسر سی ساله خجالت نمیکشه دستمو سوزوند😐😂😂
                                بعدم میزنه زیر خنده میگ ب من چه خودت گفتی بزن😕

                                منم پوستم افتضاحه افتصاح ها
                                کلا نباید زخمی چیزی شه که اگه بشه جاش نمیره کلی باید برم دکتر و پدرم در بیاد
                                حالا دیوونه این دست افتصاح منو سوزوند😐😂

                                خدایی درک نمیکنم این داداشارو😐😂
                                اخه چه کرمیه😂😂

                                _Ftemeh__ آفلاین
                                _Ftemeh__ آفلاین
                                _Ftemeh_
                                ریاضی
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #35

                                تهشو یادم رفت بگم تلافی چیکار کردم😂😂
                                جاتون خالی از حموم اومده بود موهاشو درست کرد بره مهمونی
                                حواسش نبود برداشتم ظرف نمکو خالی کردم توسرش😁😁😁
                                خیلی حس خوبی بود😂😂
                                الان فک کنم شوره بگیره😂😂
                                کلی فشم داد آخر سرم پاشد دوباره رفت حموم و دیرش شد😁😁😁

                                رویای آزادی...
                                رویای یک رقص بی وقفه از شادی...

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                11
                                • Y آفلاین
                                  Y آفلاین
                                  Younes.D.IUT
                                  فارغ التحصیلان آلاء
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #36

                                  منم دلم خواست 🥲
                                  آقا من ی داداش دوقلو دارم
                                  کوچیک که بودیم
                                  کاری نبود که نمی‌کردیم
                                  شیطوووون
                                  تازه جنس هم جور آماده آتیش سوزوندن
                                  آقا نمی‌دونم میدونین یانه
                                  ولی من از بچگی عاشق توپ و فوتبال و .... بودم
                                  ی روز توی حیاط خونمون داشتیم فوتبال بازی میکردیم
                                  داداشم گفت دادا الان من دیگه دروازبان حرفه‌ای شدم محکم ترین ضربتو بزن
                                  ی نیش خنده زدم گفتم دوست داری پرست کنم به دیوار
                                  گفت تو بزن اگه رفت تو گل من دیگه توی مدرسه درازه وای نمیسم
                                  توپ رو انداخت منم ژس کریم باقری گرفتم
                                  همچین توپ شوت کردم توپ رفت.....
                                  توی دروازه ؟
                                  نخیر وسط قوری مامان بزرگم 🤣😂
                                  ی دفعه صدای مامان بزرگم اومد
                                  گفت دوباره چیچی شکستین شما دوتا آتیش پاره
                                  ی اشاره کردم به دادام
                                  گفتم عادی رفتار کن و یواش برو تو کوچه
                                  چنان فرار کردیم
                                  پاهامون میخورد پشت گوشمون
                                  یکم که گذشت
                                  اومدیم توی مخفیگاه ( پشت در بغل کمدا)
                                  بعد دیدم یکی مثل ازرائیل اومده بالای سرممون
                                  کی بود؟
                                  مامان بزرگ

                                  گفتم تورو خدا ببخش
                                  دیگه تکرار نمیشه
                                  مامان بزرگم گفت عزیزم آخه تو خونه که جای توپ بازی نیست
                                  گفتیم چشم دیگه تکرار نمیشه
                                  بعد گفت باریکلا برید تو کوچه بازی کنین
                                  خوشحال
                                  توپ برداشتم بریم تو کوچه
                                  کلید در کو‌
                                  بالای در و ماهم مثل .........
                                  Good by

                                  _Ftemeh__ Gharibe GomnamG 2 پاسخ آخرین پاسخ
                                  7
                                  • Y Younes.D.IUT

                                    منم دلم خواست 🥲
                                    آقا من ی داداش دوقلو دارم
                                    کوچیک که بودیم
                                    کاری نبود که نمی‌کردیم
                                    شیطوووون
                                    تازه جنس هم جور آماده آتیش سوزوندن
                                    آقا نمی‌دونم میدونین یانه
                                    ولی من از بچگی عاشق توپ و فوتبال و .... بودم
                                    ی روز توی حیاط خونمون داشتیم فوتبال بازی میکردیم
                                    داداشم گفت دادا الان من دیگه دروازبان حرفه‌ای شدم محکم ترین ضربتو بزن
                                    ی نیش خنده زدم گفتم دوست داری پرست کنم به دیوار
                                    گفت تو بزن اگه رفت تو گل من دیگه توی مدرسه درازه وای نمیسم
                                    توپ رو انداخت منم ژس کریم باقری گرفتم
                                    همچین توپ شوت کردم توپ رفت.....
                                    توی دروازه ؟
                                    نخیر وسط قوری مامان بزرگم 🤣😂
                                    ی دفعه صدای مامان بزرگم اومد
                                    گفت دوباره چیچی شکستین شما دوتا آتیش پاره
                                    ی اشاره کردم به دادام
                                    گفتم عادی رفتار کن و یواش برو تو کوچه
                                    چنان فرار کردیم
                                    پاهامون میخورد پشت گوشمون
                                    یکم که گذشت
                                    اومدیم توی مخفیگاه ( پشت در بغل کمدا)
                                    بعد دیدم یکی مثل ازرائیل اومده بالای سرممون
                                    کی بود؟
                                    مامان بزرگ

                                    گفتم تورو خدا ببخش
                                    دیگه تکرار نمیشه
                                    مامان بزرگم گفت عزیزم آخه تو خونه که جای توپ بازی نیست
                                    گفتیم چشم دیگه تکرار نمیشه
                                    بعد گفت باریکلا برید تو کوچه بازی کنین
                                    خوشحال
                                    توپ برداشتم بریم تو کوچه
                                    کلید در کو‌
                                    بالای در و ماهم مثل .........
                                    Good by

                                    _Ftemeh__ آفلاین
                                    _Ftemeh__ آفلاین
                                    _Ftemeh_
                                    ریاضی
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #37

                                    @Younes-Dehkhoda-0 وای دوقلو بودن چه حس خوبیه😍😍😍😁😁
                                    خیلی دوس داشتما خیلی زیاد ولی نشد ک بشه😂😁

                                    رویای آزادی...
                                    رویای یک رقص بی وقفه از شادی...

                                    Y 1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    3
                                    • Y Younes.D.IUT

                                      منم دلم خواست 🥲
                                      آقا من ی داداش دوقلو دارم
                                      کوچیک که بودیم
                                      کاری نبود که نمی‌کردیم
                                      شیطوووون
                                      تازه جنس هم جور آماده آتیش سوزوندن
                                      آقا نمی‌دونم میدونین یانه
                                      ولی من از بچگی عاشق توپ و فوتبال و .... بودم
                                      ی روز توی حیاط خونمون داشتیم فوتبال بازی میکردیم
                                      داداشم گفت دادا الان من دیگه دروازبان حرفه‌ای شدم محکم ترین ضربتو بزن
                                      ی نیش خنده زدم گفتم دوست داری پرست کنم به دیوار
                                      گفت تو بزن اگه رفت تو گل من دیگه توی مدرسه درازه وای نمیسم
                                      توپ رو انداخت منم ژس کریم باقری گرفتم
                                      همچین توپ شوت کردم توپ رفت.....
                                      توی دروازه ؟
                                      نخیر وسط قوری مامان بزرگم 🤣😂
                                      ی دفعه صدای مامان بزرگم اومد
                                      گفت دوباره چیچی شکستین شما دوتا آتیش پاره
                                      ی اشاره کردم به دادام
                                      گفتم عادی رفتار کن و یواش برو تو کوچه
                                      چنان فرار کردیم
                                      پاهامون میخورد پشت گوشمون
                                      یکم که گذشت
                                      اومدیم توی مخفیگاه ( پشت در بغل کمدا)
                                      بعد دیدم یکی مثل ازرائیل اومده بالای سرممون
                                      کی بود؟
                                      مامان بزرگ

                                      گفتم تورو خدا ببخش
                                      دیگه تکرار نمیشه
                                      مامان بزرگم گفت عزیزم آخه تو خونه که جای توپ بازی نیست
                                      گفتیم چشم دیگه تکرار نمیشه
                                      بعد گفت باریکلا برید تو کوچه بازی کنین
                                      خوشحال
                                      توپ برداشتم بریم تو کوچه
                                      کلید در کو‌
                                      بالای در و ماهم مثل .........
                                      Good by

                                      Gharibe GomnamG آفلاین
                                      Gharibe GomnamG آفلاین
                                      Gharibe Gomnam
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #38

                                      @Younes-Dehkhoda-0
                                      اخی شبیه همید؟ هم رشته اید؟؟

                                      نقطه . سرخط

                                      Y 1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      3
                                      • Gharibe GomnamG Gharibe Gomnam

                                        @Younes-Dehkhoda-0
                                        اخی شبیه همید؟ هم رشته اید؟؟

                                        Y آفلاین
                                        Y آفلاین
                                        Younes.D.IUT
                                        فارغ التحصیلان آلاء
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                        #39

                                        Gharibe Gomnam
                                        خیر ناهمسان
                                        اولش هم رشته بودیم جفتمون ریاضی
                                        هی به خودش تلقین میکرد که من نمی‌فهمم و...
                                        خلاصه یکسال درس نخوند
                                        هرچی بهش میگفتم بخون به خاطر مامان
                                        هیچ ..... حرف به خرجش نمیرفت
                                        گرفتمش بردمش پیش مشاور مدرسمون
                                        گفتم خدا وکیلی همین 5 ماه
                                        بعدش خوند
                                        الان من مکانیکم
                                        اون برق
                                        اگه بتونم انتقالی میگیرم براش بیاد دانشگاه خودمون

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        8
                                        • _Ftemeh__ _Ftemeh_

                                          @Younes-Dehkhoda-0 وای دوقلو بودن چه حس خوبیه😍😍😍😁😁
                                          خیلی دوس داشتما خیلی زیاد ولی نشد ک بشه😂😁

                                          Y آفلاین
                                          Y آفلاین
                                          Younes.D.IUT
                                          فارغ التحصیلان آلاء
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                          #40

                                          @Fatemeh_Baghaee
                                          بله واقعا حس خیلی خوبیه
                                          هم‌ از نظر بازی و شیطونی
                                          هم از نظر پشت هم بودن ، واقعا آدم پشتش گرمه

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          4
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 3
                                          • 4
                                          • درون آمدن

                                          • حساب کاربری ندارید؟ نام‌نویسی

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع