-
@phenomenon
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم -
نمی توان غم دل را به خنده بیرون کرد
ز خنده رویی گل تلخی از گلاب نرفت -
دارد به جانم لرز مي افتد رفيق؛ انگار پاييزم
دارم شبيه برگ هاي زرد و خشك از شاخه مي ريزم
-
وفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم -
hosainmahmoudi در مشاعره... گفته است:
وفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدممن اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
که گناه دگری برتو نخواهند نوشت -
تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت
دلواپس ما بود وليكن به سفر رفت -
hosainmahmoudi در مشاعره... گفته است:
تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت
دلواپس ما بود وليكن به سفر رفتتا کی می و صبوح و شکر خواب بامداد
هشدار گرد حین ک گذشت اختیار عمر -
@phenomenon در مشاعره... گفته است:
hosainmahmoudi در مشاعره... گفته است:
تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت
دلواپس ما بود وليكن به سفر رفتتا کی می و صبوح و شکر خواب بامداد
هشدار گرد حین ک گذشت اختیار عمر(دیگه دارم کم میارم)
تا نگريد طفلك حلوا فروش
ديگ بخشايش كجا آيد به جوش -
hosainmahmoudi در مشاعره... گفته است:
@phenomenon در مشاعره... گفته است:
hosainmahmoudi در مشاعره... گفته است:
تا قفل قفس باز شد آن سوخته پر رفت
دلواپس ما بود وليكن به سفر رفتتا کی می و صبوح و شکر خواب بامداد
هشدار گرد حین ک گذشت اختیار عمر(دیگه دارم کم میارم)
تا نگريد طفلك حلوا فروش
ديگ بخشايش كجا آيد به جوشدیگ چیزی نیومد :|
-
@phenomenon شعر رو اصلا اشتباهی نوشتم
-
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم -
hosainmahmoudi شما هم شعرِ زیبایی نوشتید ولی باید با ش شروع میشد نه ر!!
-
sheydadb37 صد مدرس