هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
اومدم جورابامو بذارم تو کیفم
در آنِ واحد بیدار شد یه چی گفت و از تخت اومد پایین وایساد
و من در رفتم سمت تخت زهرا۲
زهرا۲ هم با صدای حرف زدنش بیدار شد
زهرا۲: چی شده؟!
من:خوابه، میترسم
زهرا۲: نچ(عَه!بگیرید بخوابید!چه گیری کردم نمیذارید منم بخوابم)
و خوابید
و در همین لحظه هم اتاقیم پتو رو پیچید دورش و اومد سمت ما
میخواستم از اتاق برم بیرون ولی نشد(آخه احساس میکنم در حال توهمن و الان خفهام میکنن)
اون: چیکار کنم؟
من: خوابی بخواب
اون: خوابم نیست میخوام یه کاری کنم
من: ساعت یکه بابا بگیر بخواب
اون: یعنی واقعا بخوابم؟
من:آره
اون: نچ...باشه
️(رفت بخوابه)
زهرا۲ خدا لعنتت نکنه که خوابیدی و محلم ندادی🦙 -
۸صبح کلاس دارم
تا عصر
بعد بیام استراحت کنم ساعت ۵شده
دوشنبه ام امتحان دارم باید بشینم بخونم
حافظهام روزانه پاکسازی میشه -
شمارهی استاد بیوشیمیمون به دستم رسیده
بچه ها شمارهی اساتید رو فرستادن گفتن برا هیئت دعوتشون کنم
(اساتیدی که شهر خودشون جای دیگه است ولی به خاطر کارشون اینجا زندگی میکنن رو دعوت میکنیم)
احتمالِ اومدن این استادمون ۱درصده
ولی خب مسئولیت دعوت اساتید با منه
یکی ۳شنبه یادم بیاره پیام بدم بهشون با تشکر -
ولی دعوت حضوری بود بهتر بود
پیامکی سمه -
واقعا قصد خواب ندارم؟