هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
"فلج روحی روانی ناشی از افسردگی چندان فرقی با قطع نخاع جسمی نداره."
-
۱۵صفحهههه تا پایان فصل ۵
-
MSina در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Succinate در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
دقیقاا همچین موقعیتی تو ریاضی داشتم
ما خودمون بچه فامیل دیگه بهمون توضیح داد
اون داشت یادمون میداد انگار
وای من اصلا این اردو و جشن و مراسم اینا هیچیییی نمیرم
آره دقیقا تو شجرنامه اینجور کثافت بازیا مشخص میشهیهو به طرف میگن تو اصلا بچه دار نمیشی... ای داد بیداد....چه عکس خیلی مزخرف از اون مبحث گرفتم هر چی میخونم نمی فهمم
به بچههای فامیل که چیز یادتون میدن احترام بذارین و قدر بدونین🫠
منم هیییچکدومشونو نمیرم...این یکی هم اصلا برای کار دیگهای رفته بودم دانشگاه، بعد دوستم گفت حالا که تا اینجا اومدیم، این اردو رو هم بریم بعدش برمیگردیم مشهد...منم گفتم باشهو تمام مدت به خودم حرفهای خیلی زشت غیرقابل پخشی میزدم که چرا قبول کردم بیام🫠
اصلا دیگه دلم نمیخواد بهش حتی فکر کنم
فک کن طرف بیاد بهش بگی مامان بابات بچهدار نمیشدن...ولی تو بچشونی...چه اوضاع بیریختی میشه🫠
این مبحث چیهههههرچی میخونم بیشتر گیج میشم
...
اون بچهه خودشم با توضیح خودش یاد گرفت
عهه دانشگاه تون مشهده؟
وای منو بکشن هم نمیرم
یدونه رفتم مزخرف ترین بوددد
فکرشو بکن که بگن مثلا بابات بچه دار نمی شده... خیلی دارک تر میشه...ماه پشت ابر نمیمونه اینجوریاس....ای بابا بیخیالش
بزار برسم خونه عکس جزوه رو میدمSuccinate در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
اون بچهه خودشم با توضیح خودش یاد گرفت
عهه دانشگاه تون مشهده؟
وای منو بکشن هم نمیرم
یدونه رفتم مزخرف ترین بوددد
فکرشو بکن که بگن مثلا بابات بچه دار نمی شده... خیلی دارک تر میشه...ماه پشت ابر نمیمونه اینجوریاس....ای بابا بیخیالش
بزار برسم خونه عکس جزوه رو میدم
این دومین باریه که تو آلاخونه دارم نقل قول میزنم...تاحالا استفاده نکرده بودم...باحالهنههه من بلدمممم...فقط بعضی وقتا گیج میزنم
این که دانشگاه ما کجاست تا مدتها برای تمام علوم پزشکی و حتی وزارت هم سوال بود
تازه این ترم مشخص شده که ما دانشجوی کدوم دانشگاهیم(الان ترم پنجیم
)...قضیهش اینه که یه کد رشتهای تو دفترچه بود با این عنوان(دانشگاه علوم پزشکی مشهد (محل تحصیل نیشابور))...به ما گفتن ۲ سال اول علوم پایه رو میرین نیشابور، بقیه دورهتونو میاین مشهد...ما هم زدیم و قبول شدیم...دقیقا اولین روزی که رفتیم سر کلاس، یه نفر اومد کلاسمون و بهمون گفت: شما تا آخر ۷ سالتون همینجا هستین و خبری از مشهد نیست🫠
بعد یه اوضاع عجیبی داشتیم...ثبت اینترنتیمون تو سامانه مشهد بود ولی حضوری اومدیم نیشابور...تا ۳ ترم کارنامه و انتخاب واحدمونو تو سامانه مشهد انجام میدادیم...میخواستیم وام دانشجویی بگیریم و خب اینطوریه که به هر دانشگاهی یه سهمیه اختصاص میدن که بده به دانشجوهاش...برای ما مشهد میگفت اینا دانشجوی ما نیستن، نیشابور هم میگفت اینا دانشجوی ما نیستن...هیشکی ما رو گردن نمیگرفت🫠
الان من دوتا شماره دانشجویی دارم، یکی واسه مشهد یکی واسه نیشابور
خیلی وضعیت مسخرهای بود...دانشجو بودیم ولی دانشجوی هیچجاآره اصلا خوب نیستن...برعکس کلی هم بودجه میگیرن واسه اینجور کارا ولی یجوری با مدیریت بیمصرفشون هدرش میدن که کنکوری ۱۰۰هزار اونطوری زمانش هدر نمیده
خیله خب بیا دیگه وارد جزئیاتش نشیم ...خود مبحث به اندازه کافی منشوری و مخروطی و اعشاری هست
عکس جزوهت هم بدی بازم فک نمیکنم چیزی بفهمم... حس میکنم خود مبحث ذاتش نفهمیدنه
-
Blue28 انشاءالله تا آخر شب بیای بگی تا پایان فصل هفت خوندم
.
-
دلم عروسی خواست
-
Blue28 دیگه نمیخواد
-
razie_ انشالا
هنوز همونم
-
قشنگ معلومه امتحان بافت به بچها فشار آورده
قرار شد ساعت ۰۰:۰۰ یکی بگه حالم بد بقیم روش ریپ بزنن نقطه بفرستن به منزلهی تایید -
قشنگ معلومه امتحان بافت به بچها فشار آورده
قرار شد ساعت ۰۰:۰۰ یکی بگه حالم بد بقیم روش ریپ بزنن نقطه بفرستن به منزلهی تاییداین پست پاک شده! -
یکی از دوستای دبیرستانم خیلی مهندسی شیمی رو دوست داشت
قبول شد!
دانشگاه فردوسی..
پارسال که باهم رفتیم اربعین گفت من این رشته رو خیلی دوست داشتم اما الان میبینم نمیتونم
خیلی هم میخوند ها بچه زرنگ و پر تلاش بود واقعا
ولی میگفت زندگیم مختل شده
سخت گیری اساتید بیش از اندازه است نمیتونم.
جدی نگرفتم با خودم گفتم خب به جاش دوست داره
امسال محرم گفت مرخصی تحصیلی گرفته و دیگه مشهد نرفته یکی دو ترم
به من گفت میخوام مغزم ازاد باشه استراحت کنم
منم فکر کردم داره استراحت میکنه
الان فهمیدم کنکور داده و امسال صنایع آورده همین شهر خودمون .
من از بازار کار دو رشته چیزی نمیدونم ، فقط میدونستم مهندسی شیمی یکی از سخت ترین رشته های جهانه!
الانم نمیدونم خوشحال باشم براش یا نه
اما ته دلم میگم فکر کنم الان دیگه احساس ارامش میکنهحرفم اینه ممکنه وسط راهی که دوسش داشتی بفهمی اشتباه کردی یا بفهمی علاقه ات به خاطر تصوری بوده که داشتی نه چیزی که هست
رها کردن و دوباره ساختن چیز بدی نیست :)) -
منم اگر میدونستم به چی علاقه دارم شاید رها میکردم.
ولی خب نه
از بچگی همین علاقم بود
دست و پا زدم به همین برسم
علاقم به تصوری که داشتم بود
الان هم به خاطر سختی هاشه به رها کردن فکر میکنم
اما نمیتونم رها کنم
چون زحمت کشیدم براش چون میخوام لااقل به سرانجام برسه حتی اگه نشه شغل اینده!
شاید بعد علاقه ی واقعیم رو پیدا کردم