هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
Blue28 در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
خدا همیشه باهام حرف میزنه
فقط باید نشانه هارو دنبال کرد=))+++ ...
Hhh Hh خدا همیشه هواتو داره=))))
-
زهرا بنده خدا 2 آره یادمه جز بچه های انجمن بودند
ولی خب نمیدونستم اون سال اومدن 🥲
خیلی
من یادمه بعد از طرح رفتم حرم انقد بغض کردم خاطرات حرم رفتن ها با دوستان و یادم میومد 🥲@jahad-20
حق دارید( :
ما یه چندساعت جمکران رفتیم دلامون مونده...
دلامون تو هیئتای دانشگاه محل اسکانمون مونده...
دیگه شما که همسایهی امام رضا بودین( : -
چیز شکن
-
VID_۲۰۲۴۰۸۰۴_۲۲۴۰۱۴.mp4
کورالین :››› -
زهرا بنده خدا 2 خانم ناصری آشنا ان
ولی فقط آقای طونی رو یادمه
اونم با یه خاطره ی خوب و خنده دار ازشون@jahad-20
چه خاطرهای؟ -
کاش میشد
آدمی گاهی، فقط گاهی
به اندازه نیاز بمیرد، بعد بلند شود
خاکهایش را بتکاند
اگر دلش خواست برگردد به زندگی
دلش نخواست بخوابد تا ابد... -
من عاشق ابهت دخترشون بودم
-
@jahad-20
حق دارید( :
ما یه چندساعت جمکران رفتیم دلامون مونده...
دلامون تو هیئتای دانشگاه محل اسکانمون مونده...
دیگه شما که همسایهی امام رضا بودین( :زهرا بنده خدا 2 یادمه امتحان دو تا از کتابا روزهای تعطیل کلاس بود رفتیم حرم تو شلوغی حرم خوندیم(:
واقعا شاید من اون چهل روز حواس پرت بودم خوب مفاهیم و دنبال نکردم اما باز با همین وجود بهترین دوران زندگیم ودانشجوییم بود -
زهرا بنده خدا 2 یادمه امتحان دو تا از کتابا روزهای تعطیل کلاس بود رفتیم حرم تو شلوغی حرم خوندیم(:
واقعا شاید من اون چهل روز حواس پرت بودم خوب مفاهیم و دنبال نکردم اما باز با همین وجود بهترین دوران زندگیم ودانشجوییم بود@jahad-20
چه حس و حال قشنگی بوده( : -
@jahad-20
چه خاطرهای؟زهرا بنده خدا 2 این بنده خدا روز افتتاحیه میخواست حرف بزنه مجری اومد معرفیش کنه گفت جناب اقای فلانی طونی( اسم برادرشونو گفت) بعد اقای طونی اومدن میکروفون و گرفتن گفتن ایشون که معرفی کردید برادر منه من دکتر حامدم
بعد ما با بچه ها متوجه حرفای مجری نشده بودیم که فامیل ایشون رو بفهمیم و از اون به بعد بین بچه ها جا افتادن به اسم دکتر حامد🥲
خدا مارو ببخشه -
jahad_121 ان شاءالله ان شاءالله حتمااااا برید
راهیان نورم ان شاءالله رفتید دانشگاه با کاروان های دانشگاه برید@jahad-20
-
@jahad-20
چه حس و حال قشنگی بوده( :زهرا بنده خدا 2 خیلی زیاد
کاش میشد دوباره تکرار شه
کاش میتونستم خادم شم امسال 🥲 -
فقط اونجا که دوتا هم اتاقیام داشتن حرف میزدن
من جون نداشتم از رو تخت پاشم
تو گوشیم بودم
یهو راجع به یه مبحث سوال کردن
من با ذوق تمام
اومدم بچرخم که بشینم ودر مباحثات حضور فعال به عمل برسانم
چون لبهی تخت بودم تا چرخیدم افتادم زمین -
ما بدین در نه پِیِ حشمت و جاه آمدهایم
از بد حادثه این جا به پناه آمدهایم...