هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
Maaah
یادِ اون جمله ی کتاب کیمیاگر افتادم(:
گفت که بلور فروش یه آرزو داشته ..رفتن به مکه و همیشه تصورش می کنه ؛پسرک بهش گفت که چرا برای رسیدن بهش کاری نمی کنی ؟
گفت من سال هاست که با امید این زندگی می کنم..حالا اگه برم اونجا باقی عمرم رو با چه امیدی زندگی کنم؟پرستو بابایی در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
Maaah
یادِ اون جمله ی کتاب کیمیاگر افتادم(:
گفت که بلور فروش یه آرزو داشته ..رفتن به مکه و همیشه تصورش می کنه ؛پسرک بهش گفت که چرا برای رسیدن بهش کاری نمی کنی ؟
گفت من سال هاست که با امید این زندگی می کنم..حالا اگه برم اونجا باقی عمرم رو با چه امیدی زندگی کنم؟ -
الان که باید آنلاین بشه نمیشه
فکر کنم سر کلاسه:/ -
امروز اومدم خونه مادربزرگم رژیمم رو شکوندم
-
دستپخت مادربزرگم فوق العاده است
-
منی که همیشه ۶ قاشق میخورم الان دو بشقاب خوردم
-
البته مقاومت کردم ولی مادربزرگم به زور بهم داد
-
اصلا خیلی روز خوبیه
-
به همین صدای اذانت قسمت میدم حالشو خوب کن
-
خواهش میکنم
-
اگر این قراره بخشی از حکمت و راه درستت باشه بذار من راه غلطو برم
-
ترخدا
-
اگه قراره نتیجهی یه کار بدم باشه لطفن تو یه چیز دیگخ نشونم بده
-
از دستت عصبانیم خیلی عصبانیم
-
Aqua سلام
نه -
خدا بچهتر که یودم مهربون تر بود انگار
-
اصلا خوشم از زبان نمی اومد چون توی یادی یادگیریش اصلا خوب عمل نمی کردم
ولی حالا خیلی جذابه برام(= -
این کلمه انگار جزئی از ضمیر ناخودآگاهم شده