اعتراف میکنم که....
-
نوشتهشده در ۲۷ دی ۱۳۹۸، ۹:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ دی ۱۳۹۸، ۹:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۷ دی ۱۳۹۸، ۱۰:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اعتراف میکنم
با خوندن پستای یکی ، هم ناراحت شدم واسه گذشتم
هم خوشحال شدم برا اینکه الان فهمیدمش!
( :
خدایاهمون که خودت میدونی
آمین( : -
نوشتهشده در ۲۷ دی ۱۳۹۸، ۱۶:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اعتراف میکنم تا 11 سالگی شب ادراری داشتم
-
نوشتهشده در ۲۷ دی ۱۳۹۸، ۱۶:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
اعتراف می کنم وقتی شروع به درس خوندن میکنم فقط 2 نکته یادم میاد
1 اون جاهایی که دبیر گفته خیلی مهم و سخت هست گوش بدین
2حرف هایی که اون لحظه با دوستم زدم -
نوشتهشده در ۳۰ دی ۱۳۹۸، ۱۳:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۳۰ دی ۱۳۹۸، ۱۷:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اعتراف میکنم
تا ۱۰ سالگی به یخچال میگفتم لقچال
که خاله کوچیکم با تنبیه بدنی
تبدیلش کرد به یخچال -
نوشتهشده در ۳۰ دی ۱۳۹۸، ۱۸:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اعتراف میکنم هایپ که میخورم ملت میگن مشروب نخور خجالت بکش! میگم هایپ خوردم بابا! میگن حالا هم میخوری هم دروغ میگی؟ :|
-
نوشتهشده در ۱ بهمن ۱۳۹۸، ۱۱:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱ بهمن ۱۳۹۸، ۱۱:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اعتراف میکنم یه جا به جا سمبل علم و دانش گفتم سُنبل...
یه مدتم تو تلفظ جلگه بین کسره و ضمه مشکل داشتم اخرشم نفهمیدمش
-
نوشتهشده در ۱ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اعتراف میکنم
یبار کلاس چهارم ابتدایی داشتیم نمازخونه روزنامه دیواری درست میکردیم
منم نقاشی و تزئین اینا میکردم نصف کلاسم داشتن نگام میکردن و کمک
بعد معلم اومد من گفتم یکم دیر بریم تموم بشه بعد
یکم بعد رفتیم معلم رامون نداد کلاس که چرا بعد من اومدید
گفت دیگه حق ندارید پاتونو تو کلاس بزاریدخیلی با ابهت بود اصا یادم نمیاد لبخندشو
ما هم بچه کلاس چهارمی گریه التماس بعد یادمه دوستام عین خیالشون نبود رفتن یه کلاس خالی بگو بخندمن نشستم گریه کردم
ینی یه گریه ای میکردم یادم میوفته دلم میسوزه
بعدن که دلش سوخت و رامون داد تو به من گفت فارسیرو بخون بعد منم احساساتی شدم همین جور گریه کنان میخوندم
گفت نمی خواد نخون یکم نصیحتمون کرد زنگ خورد
الان که یادم میوفته اصا بیرون کرده که کرده باید خوش حالم بودم میرفتم میگفتم میخندیدم -
نوشتهشده در ۲ بهمن ۱۳۹۸، ۱۸:۰۸ آخرین ویرایش توسط اکالیپتوس انجام شده
یبار با دوستم موقع برگشتن از مدرسه حرف میزدیم بعد سر یه موضوعی من هر چی میگفتم این قبول نمیکرد اخرش مقنعشوو کشیدم انداختم تو جوب در رفتم
مو باز رفت تا خونشون:ا بعدن با مامانش اومده بود در خونمون منم قایم شده بودم
-
یبار با دوستم موقع برگشتن از مدرسه حرف میزدیم بعد سر یه موضوعی من هر چی میگفتم این قبول نمیکرد اخرش مقنعشوو کشیدم انداختم تو جوب در رفتم
مو باز رفت تا خونشون:ا بعدن با مامانش اومده بود در خونمون منم قایم شده بودم
این پست پاک شده! -
نوشتهشده در ۸ بهمن ۱۳۹۸، ۱۸:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اعتراف میکنم دارم عاشق میشم
-
نوشتهشده در ۹ بهمن ۱۳۹۸، ۹:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اعتراف میکنم که یه نفر روم کراش زده :)) منم اونو به چشم آجی م میبینم
-
نوشتهشده در ۱۰ بهمن ۱۳۹۸، ۱۸:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اعتراف می کنم که ناامید شدن مادرم جهنمه برام..
-
نوشتهشده در ۱۰ بهمن ۱۳۹۸، ۱۸:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اعتراف میکنم که علاف هستین
-
اعتراف میکنم که علاف هستین
نوشتهشده در ۱۰ بهمن ۱۳۹۸، ۱۸:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!